انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 132:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
ترانه‌ی دوم - دال


به دقت نگاهش کن
رنگ و رویِ دو ديده‌اش کافی‌ست
دويدنِ کلماتِ شکسته‌اش کافی‌ست
کناره‌های لب و
گاه گوشه‌های حروفش.


قَسَم هم خواهد خورد.


به دقت نگاهش کن
او که با تو سخن می‌گويد
قصه‌خوانِ خواب‌های خود است
با دست‌های لرزانِ خسته‌اش
که از اثباتِ آسانِ يک حقيقتِ ساده عاجز است.


و تو می‌دانی دارد دروغ می‌گويد
با اين حال بگو بله، باز هم بگو بله!
و بعد او را ببخش
و بعد تنهايیِ عظيمِ آدمی را باور کن!


او دوباره بازخواهد گشت
اين وهله همچون تو، با چراغی روشن در دست:
زلال، عظيم، بی‌ريا، دانا و بی‌دروغ.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی سوم - شين


در غيبتِ بادهای شمالی
عطر علف
از عبورِ شُسته‌ی شبنم به خواب رفته بود،
و جاده‌های مه‌آلودِ ميانِ مزرعه می‌رفتند
درياچه‌های پراکنده‌ی آسمان را دور می‌زدند
می‌آمدند
به قُله‌ی تمشک و توبا و
نوعی پرنده شبيه تيهو می‌رسيدند.
من هم آن‌جا بودم
من هم خودم آن‌جا ديدم
پريانِ هر هفت آسمانِ بلند آمده بودند
داشتند پیِ کَم‌روترين دخترانِ دريا می‌گشتند
می‌گفتند بنا به شاهدِ فالی از شهرزادِ قصه‌گو
هر دختری از ناتمامیِ اين همه انتظار
جُفتی آشنا در اقبالِ آسمان دارد.
و مادر نگذاشت
آوازم داد
راه افتاد و گفت:
تو را به پچ‌پچِ پريانِ از آسمان آمده چه کار؟


همين، و اين ... داستانِ آخرين شبی بود
که ما صبحِ فردايش از ولايتِ مَرغاب
به ميهمانیِ دنيای ناخوانده‌ی خود رفتيم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی سوم - هـ


ياللوداع الی عاشق الدَوا ...!


زيرا زمانی بسيار باد
تا در خوابِ اين خستهْ‌خانه‌ی قديمی
دليلِ نيامدنِ تو را
از تنهايیِ مادرم بپرسم.


يک چيزی می‌گويم
يک چيزی می‌شنوی


خاموش‌ترين عزادارِ آينه
سنگ‌ها و سيلاب‌ها گريسته است
که ديگر اين همه هيچ
از شکستنِ آسانِ خويش سخن نمی‌گويد.


حالا يکی برود ببيند اين فانوس
از چه اين همه بی‌اعتنا به روز
روشن است هنوز؟


ياللوداع الی عاشق الدَوا ...!
هوا، سايه، نی، عصا
علامت، آينه،‌ آدمی، سَفَر
حياطِ رو به دره‌ی غروب
درختانِ دور
و باد، زنگوله‌ها، کمانه، کوچ.


اين رَدِ بلورهای روشنِ سَحَر است پدر!
يکی دو جرعه بيش
به مَشکویِ تشنه‌ی شب باقی نمانده است
از راهِ کوه‌بُرانِ مَرغاب خواهيم رفت
در باد‌خورانِ دامنه‌ها
از نمازِ نی‌زار و سلامِ ستاره خواهيم گذشت.


عموزاده‌ها، ماه، دهل‌ها، دامنه
بُنهْ‌بارِ بَنا
راه‌باريکه‌های سَرتوف
مَلْمَلِ جوزارِ اردی‌بهشت
اَوسور، سوسَوا، پونه‌زار، پارياب.


بيست و هشتم دير است ديگر ماهْ‌زری!
تهران را بگير، زنگی بزن
بگو "علی" کی برمی‌گردد؟


من خواب ديده‌ام بَوو
من آفتابِ لبِ کوهِ نی‌پاره‌ام بَوو
چه بارانی آمده امسال بَوو
بَوو ... بهارزايیِ تيهو، ترانه، لا
راه، نا، با، بو ... بَوو!


راهِ مَرغاب دور است
رسيدن به رويای دره‌ها، دورها، باران‌ها
سايه‌ها، سبزه، سير، چَمانه،‌ چَمْ‌ريحان!
به برگريزانِ ماه و مُنجُق و توتيا بگو ... ترانه بخوانند
اين عطرِ پسين آمده
از گهواره‌های گندم گذشته است،
اين پرنده‌ی از سَحَر آمده
باز به بلوطْ‌بُنانِ نی‌پاره باز خواهد گشت!


بگو بيست و هشتم دير است
بگو يک پياله ماست
دو سه فطيرِ تازه وُ
طعمِ همين پونه‌های بهاری بس است.


وقتی می‌گويم وطن
يعنی همان آوازِ جامه‌دَرانی
که تو می‌توانی ترانه‌ی بيدادش را
تا سايه‌سارِ توبا به ياد آوری.


گلايه نکن پدر!
اين آيينِ هر بهارِ ولايتِ ماست
که تا يکی نرود
پروانه‌های اواسطِ اسفند
به لاله‌زارِ دامنه بازنمی‌آيند.


ياللوداع الی عاشق الدَوا ...!
تو جای دوری نرفته‌ای پدر
تنها ترا به گروگانِ عطر سوسن و
رويای ستاره بُرده‌اند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی سوم - ر


شبِ خوابِ مرا
ببوسِ کسی که تو ... تارا،
دخترِ آخرين بارِ بی‌مرا!
مرا ببوسِ هر چه سفر ...
تا او که بيايد و
آوازِ بی‌هواش!


هی خوانده‌نخوانده ... مرا به بو،
عطری به طورِ هوش
از بی‌ به رَفتِ او!


ای کاش آوازِ بی‌هواش!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی سوم - ز


خيلی‌ها نمی‌دانند
اگر تکرارِ ناگهانیِ بعضی کلمات نبود:
قحطی، گرسنگی، تنهايی، بی‌ترانگی!


دارم چه می‌گويم؟
ربطی ندارد که سکوت چقدر سنگين است
يا بنفشه‌های آن بالا را
چه کسی آب خواهد داد!


از پَرا، پَرا ...!
نمی‌دانم دارم چه می‌گويم
حالم خوب نيست
برو ... بعدا بيا!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی سوم - الف


اين که گُمان می‌کنی هنوز
سايه‌ساری از لرزشِ دلهره درپی است،
تازه تو با من
به وَهمِ يک اشتباهِ مشترک رسيده‌ای!


نترس!
گاه سايه‌سارِ خودمان است
که سايه‌به‌سايه از پیِ ما می‌آيد.


يک پرده که پيش از تولدِ تو
آوازِ آفرينش بود،
يک پرده که عيشِ آب وُ
نطفه‌ی ماخَلَق ...
يک پرده که بی‌پرده از پرده به در خواهد شد!


به در خواهد شد
تا حروفِ خلوتِ من از هرچه ماسواست
با لهجه‌ی زنانه‌ی ری‌را همبستری کند،
تا من به روحِ اشاره
از آوازِ جبرئيل بگذرم.


پس تو ... تنفسِ ناتمامِ من
کی، کی پروانه خواهی شد؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی سوم - دال


هنوز همان‌جا
در سايه‌سارِ کُناری کُهن
به دامنه نشسته است.
چشم‌اندازِ مقابلش
تا طلوعِ ماه ... رودی است
که او را بارها به عيشِ تشنه‌ی تابستان بُرده بود،
و رَدِ رَمه‌ای از اَبرهای خاج و ميخک و مريمی
که باردارِ خوابِ گندم و شکوفه‌ی بادام‌اند هنوز،
و تاجی بلند از سلاسلِ سنگ‌ها، صخره‌ها، سايه‌ها.


چه آوازِ خوشی می‌آيد از حوالیِ نی‌زار
هوا خوش است!
انگار برزيگرِ مجردی
دخترِ عقد‌کرده‌ی باران را به حجله می‌بَرَد.


و باد است
که دست در کمرگاهِ بيد
از لرزشِ برگ و بوسه برباد می‌رود.


نگفتمت مرو آنجا که آشنات ...
همين بالِ رود و بانگِ مرغ و بوی هيزمِ تَر است؟
پس تو مستِ خاطره‌ی کدام گُلگَشتِ بی‌باور
هنوز چشم‌به‌راهِ آن همه هوا ... پدر؟


دومين سه‌شنبه‌ی اسفند
ساعتی بعد از اذانِ کاملِ آفتاب
قافله‌ها از راهِ بابونه
به بالادستِ سيبستان رسيده بودند،
اما پدر
هنوز همان‌جا
در سايه‌سارِ کهن‌ترين کُنارِ دامنه
تنها دوردستِ ناپيدای گريه را می‌پاييد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی چهارم - شين


می‌توانند!
بعضی‌ها خواب
بعضی‌ها خلاصه
بعضی‌ها شاعرند
می‌توانند!
شب را می‌شناسند به اسم، به استعاره
آسمان را می‌شناسند به ترانه، به تشبيه
تو را می‌شناسند به خواب، به خلاصه ...
اما من نمی‌توانم ای تو تمامه‌ی من!
من نمی‌توانم!


پس کی به خواب خواهم رفت
کی خلاصه خواهم شد
کی شاعرِ تمام، ترانه، تشبيه؟
می‌گويند سنگ هم گاهی
به آرامشِ ستاره حسادت می‌کند،
به من چه!
من اگر ترانه‌خوانِ گريه‌های تو نباشم
هرگز از الفبای اين همه سادگی
به بی‌نيازیِ هفت‌آسمانِ پرده‌نشين نخواهم رسيد.


ببين چه کوچک است اين کلمه، اين حروف
چگونه می‌شود تنها يکی واژه
به جای تو از خوابِ توبا و ترانه چيد؟


هی مولودِ بی‌عَقدِ آب و التماسِ علف!
من از بسياریِ اين همه باران
تشنگی‌ها آموخته‌ام
که ديگر دستم بی‌پياله
دلم نهاده
کلماتم اين همه بی‌پرده‌اند.


راستش را بخواهی
عشق همين است،
ورنه پروردگارِ شوخِ شاعران
اين همه آفرينش تو را
تا شکستنِ من
به تعويقِ آينه نمی‌انداخت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی چهارم - هـ


امشب هنوز
جُفتِ جوانش نيامده هنوز!


سياهیِ لرزانِ آن سوی رود
بوته‌ی خواب‌آلودِ خاربُنی پير است.
باد با فانوسِ ماهَش در درست
رَدِ پای پلنگ را
از پروانه‌ی نرگسْ‌شناسِ خسته می‌پرسد.


هی آهویِ علفزارهای شمالی
برو بخواب!
حالا گله‌های بی‌مَعبَرِ باد
به دامنه‌های برف‌پوشِ گُلپَر و ريواس رسيده‌اند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی چهارم - ر


پياله‌ی لبريزِ تشنگی
دَستَنبویِ مَلَس
ليموْمالِ می.


به رفتن تمام و
در آمدن تمام.


در پيچ و تابِ تنفسِ تو مگر
پرستشِ بی‌پايانِ هرچه سرآغاز ...
اين ميوه‌ی مَناست
از لام وُ لاتِ خواب
بالشِ افتاده پایِ تخت
و ريزشِ می از کافِ آن واژه که از مگوست.


هی پياله‌دارِ لاله‌ی ولرم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 35 از 132:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA