انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 55 از 132:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
۲۰


گوش بده به اين بادِ بی‌کس و کار
دارد از يک جايی می‌آيد
از لابه‌لای پلک‌های سنگينش می‌شود فهميد
کسی زير لب از خوابِ خويش گريه می‌کند
حرف می‌زند، سخن می‌گويد
اين کلماتِ برهنه‌ی سرمازده از کيستند
از کجا آمده‌اند توی اين کوچه، اينجا
رو به روی من کِز کرده‌اند؟!
تو هم نگاهشان کن ببين من اشتباه نمی‌کنم!
انگار چشم به راهِ يک اتفاق،
يک اعتراض بزرگ، يک ترانه‌ی کاملند!


خدايا!
کدام عاشقِ بی‌نام
از اين جاده به جانبِ آن منزلِ ناپيدا رفته است،
که من او را هنوز
از خوابِ گريه ... به دامنِ دريا می‌طلبم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۱


باران اگر بهانه‌ای برای گريستنت نبود
تو اين همه از آسمانِ ابری سخن نمی‌گفتی!
محمود می‌داند
اما اينجا نيست
حسن هميشه می‌گفت چطوری برادرم!


تا ديروز حرفمان يک حرف ديگر بود
اما امروز
فقط پیِ عطرِ تو از خوابِ گُل سرخ سخن می‌گوييم.


بگذار هر چه دلشان می‌خواهد بگويند
به من چه فصلِ سخن گفتن از ستاره دشوار است؟!
برای شما دشوار است که دروغ می‌گوييد گاهی
اين طوری ... صاف و ساده نيستيد
که بفهميد ليموی تازه يعنی چه
بوسه‌ی بادْآورده يعنی چه
عشق اصلا کدام است، کجا آمده است،
توی کدام کتاب خوانده‌ايد که حرف "آ"
سرآغازِ چند کلمه‌ی بداقبال است!


يک ذره برگرد پشت سرت را نگاه کن
وقتی که تخيلِ صندلی از جای تو خالی نيست
معنیِ ساده‌اش اين است
که من شاعرم هنوز!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۲


در هر ميدانی
درختی.
بر هر درختی
آشيانکی.
طناب را نابهنگام گره مزن،
تب دارد اين پرنده!


در هر ميدانی
درختی.
بر هر درختی
تخيلِ طنابی.
و کودکی در جماعتِ چشم‌ها
که دعای شکسته می‌خواند!


جُفتی پوزارِ منتظر
طُره‌ی آشفته‌ای بر پيشانیِ سنگ
و پوشه‌ی پرونده‌ای قديمی
در خاکروبه‌ی پيش از علی‌الطلوع!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۳


نگرانم!
سه روز تمام است
که هيچ پرنده‌ای
دانه‌های ارزن را بر ايوانِ اين خانه برنچيده است!


حروفِ برف
بر متنی سپيده‌پوش
سطورِ تنهايیِ مرا می‌بارد.


شمال را می‌نگرم
تمامِ آسمان، جوری غريب غمگين است
جنوب را می‌نگرم
نه برگی در خوابِ سرشاخه‌ای
نه سايه‌سارِ اَمنی
که اعتمادِ آرامشی مگر!


نگرانم!
سه روز ... سه روزِ تمام است
که برف می‌بارد
سه روزِ تمام است
که از آن قُمریِ تنبلِ شهری ... نشانی نيست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۴


باد می‌آيد
هميشه می‌گويم، هميشه باد می‌آيد.
و اتفاقا باد می‌آيد در خيمه‌ی علف
همانجا، چشم به راهِ تو می‌ماند.


آيا برای بيدِ بالِ آب
يا پروانه‌ای در پونه‌زارِ زادگاهت
پيغامی نداری؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۵


برف که ببارد
ديگر تو گريه‌های مرا نخواهی ديد
حضرتِ پولسِ نبی برادر من بود
ما با هم در مقابلِ همين ديرِ کهنه درنگ کرده بوديم
پولس هم مسلمان بود،
يک عده خنديدند!
من گفتم:
- مسيحِ من، اهلِ همين کوچه‌های جنوبی بود
من خودم گاهی اوقات
زير صليبِ تبسمش بر تقديرِ آدمی ترانه می‌خواندم.


بيا، شانه‌های من هم خسته‌اند
کف دست‌هايم شکوفه کرده‌اند.


برف که ببارد
بيا برويم جای خلوتی
جای خلوتی از خوابِ فاطمه، مريم، نرگس و ماهْ‌زری،
من کفِ دو دستم را نشانت خواهم داد
اما خواهشم اين است
که از گُلْ‌ميخِ ماه با کسی سخن نگويی،
خوب نيست
من اهلِ احتياط و ترانه‌ام،
فقط همين!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۶


باز به اين پُست بازرسی ... رسيديم
مسخره است از رسيدن گفتن،
به گفتن نمی‌رسد،
گفتن از رسيدن، راز ديگری دارد،
من، ترسيده و مُردد
خودم جيب‌های خودم را می‌کاوم.


خلاصه‌اش کنم
راستش را بخواهيد
در چند و چونِ زيستن و گريستن
جز آلبومی کهنه در کُمدی قديمی
نامی نمانده است!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۷


از شما چه پنهان
کليدِ اين خانه را شبی،
من ... شبی از شب‌های چکمه و تسليم
در سردابی دور و بی‌نشان
جا نهاده‌ام!
حالا هم نمی‌دانم چه کنم
جايی را بَلَد نيستم
کسی را ندارم
اينجا من غريبم، می‌فهميد!
ديگر هيچ کنجی از اين خيابانِ کج و پيچ
سرپناهی نخواهد شد.


بعضی‌ها رشوه می‌خواهند
رفتگرها ... عيدی
رهگذران، سکوت
و کسی اصلا متوجه ماه نمی‌شود
که چقدر غمگين است!
نه آشيانه‌ای در اين حدود
نه رفيقی از آن قرون،
تو با خود چه کرده‌ای ... پسرِ سيد ماهْ زری!؟


دارم راه می‌روم
بارها سياره‌ی آدمی را دور زده‌ام
باز، برگشته‌ام سرِ جایِ نخستِ خويش،
ای کاش لااقل
نامهاتان را از ياد نمی‌بردم،
يک دختری بود
چشم‌هايش سبزِ مايل به تبسم بود،
يحيی می‌گفت:
- به دردِ تو نمی‌خورد!
مگر زن ... جامه‌ی پشتِ اين ويترينِ شکسته‌است يحيی!؟
خدا عمرت بدهد
برو يک جای ديگر
دست از سرم بردار ... به خدا!
روی سخنم با خويش است
يعنی با خودم هستم
تا سپيده‌دمی ديگر
شب، اين شبِ چکمه و تسليم را
چگونه سَر کنم!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۸


ما بوديم
دوست بوديم
هرمز بود، يار محمد، حميد، سيروس و ستاره
چهار نفرِ اول، آخرين ستاره‌ی مرا نمی‌دانستند.


من هم حرفی نمی‌زدم
من عاشق ستاره بودم
ستاره بالای بالای بامِ ما
وسطِ يک آسمانِ آبی بود ...،
گاهی اوقات می‌آمد حرفی می‌زد
من حرفش را کفِ دستم می‌نوشتم
بعد می‌دويدم، می‌رفتم می‌گفتم بچه‌ها ...!
- يک شعر، يک ترانه‌ی تازه!


يکی می‌خواند
همگان ساکت بودند
يادم رفت بگويم، ستاره همان ری‌را بود،
چه فرقی دارد
ری‌را ... همان ستاره است،
بعد ... همگان ساکت می‌شدند،
و يکی می‌خواند.


ما بوديم
ساده بوديم،
سرخوشانِ همينطوری ...!
سرمان برای شاه درد نمی‌کرد
پول نداشتيم، می‌خنديديم
پشتِ هر واژه
حتما پیِ معنای خاصِ دُرشتی نمی‌رفتيم
معنی نداشت وقتِ عزيزمان را به آينه نفروشيم
مرتب روبه‌روی آينه می‌نشستيم
خودمان را درست می‌کرديم
بعد ... ستاره به من می‌خنديد
من قبلا به عالم و آدمی خنديده بودم.


چه کيفی داشت شب‌های روشنِ M.I.S
زبانِ مشترکِ پرسه‌ها و
سرمستیِ بی‌دليل،
باران هم می‌آمد
خانه‌ی ما نزديک مسجد بود
من گاهی اوقات کلمات عجيبی می‌شنيدم
کلماتی عجيب
مثل ستاره، مثل دريا، مثل شبنم و ماه
که اصلا از زبانم نمی‌افتادند!


شاعرانِ شبنم و عَناب، فراق و فاصله،
شاعرانِ خودم، شاعرانِ فهميده‌ی شراب و علف
دوستانِ پراکنده‌ی غمگينم
يادتان بخير!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۹


زمزمه‌ی معمولیِ جوبارِ نازکی
کنارِ کوچه‌ی گُل، گلاب،
تصويرِ ساده‌ی واژه‌ای
در خوابِ روزنامه‌های عصر،
تبسمی ارزان،
که چه شود!؟
ادامه بدهيد ... نان و نيشکر
بعد، بيرقی سه‌رنگ
بی‌هيچ علامتی،‌ آينه‌ای، حرفی
هی در اهتزازِ بی‌زوالِ زمان.


هی ماهِ قشنگِ اَبرْ‌انديش
بر قوسِ پُل اگر
از خيالِ تو نامی نبود شبيه کبوتر،
کرجی‌بانانِ خسته از شبِ کارون
چه می‌خواندند!؟


چقدر من اين خوزستانِ فقيرِ فهميده را
دوست می‌دارم!


نسترن، بابونه، شقايق
فلاتِ ليموی ماه
گُل نی، خرما‌بُن و حتی انار ...!


هی ستاره‌ی هاشم
مزمورِ من
مراثی اهواز!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 55 از 132:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA