انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 56 از 132:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
۳۰


شب را نمی‌فهمم چرا شب است
خُب شب است ديگر!


گوش به زيک‌زيکِ زنجره
زبانم لال.


هی به رويا
برای تو ... دستمالِ بنفشی را در باد تکان می‌دهم
تو می‌آيی وسطِ آن همه ملايکِ آشنا می‌روی
حرام اگر اين طرفِ خودت را ديده باشی!


می‌دانم گاهی اوقات
يک عده حق دارند حسودی کنند
چه عيبی دارد، بزرگ باش!


وای ... وقتی که من بميرم
چه شب‌پَره‌ها که در تخيلِ نرگس نخواهند گريست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۳۱


راست يا دروغ
از بالاترها خبر آورده‌اند
کسی بر انحنای رود
دارد قصه از خوابِ پريانِ می‌گويد،
تو هم برو
برو ببين در يک وداعِ ساده
چند چشمه گريه‌ی بلند پنهان است!


زنبيلی اَنار
رمه‌ای ستاره
زنبور نابَلَدی بر شکوفه‌ی سيب.
قسمتِ اول حرفم، حرفِ تازه‌ای نداشت
اما اين آخری
همين سه خطِ زنبيل و ستاره و سيب
عجب هايکویِ ... اصلا نقطه، سرِ سطر!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۳۲


آيا هنوز در جاده کسی‌ست که می‌آيد؟
پنجه بر پيشانی و
آفتاب ... ميانِ مژه به راه ...!
پلک مزن پروانه‌ی بی‌قرار
هيچ عنکبوتی
ترا به جای شَته‌ی کور نخواهد گرفت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۳۳


خدا عالم است
مادرم می‌گويد.


پشتِ اين آسمانِ بلند
آسمانِ بلندِ ديگری‌ست ... باز هم پر از ستاره!
بعد، پشتِ آن آسمانِ بلند
باز آسمانِ بلند ديگری‌ست پر از واژه و پَری!
و همين طور ترانه که هی ناتمام ...
چقدر خوب است که ما شاعريم
ساده‌ايم، باورمان می‌شود،
و حيرت می‌کنيم وقتی که آفتاب بالا می‌آيد
گاهی هنوز ماه ... آن گوشه‌ی آسمان می‌خندد!


زبانِ بی‌نهايت
همين اختلاطِ اشاره و لبخند است!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۳۴


تا کی مگر
مرغی بر اين چينه‌ی بی‌حصار
دَمی بخواند و ما نباشيم که بشنويم!


تا کی مگر
مرغی از حصارِ چينه به در شود،
دَمی بيايد وُ
از فرازِ گورمان ... خاموش بگذرد.
...
حالا هی بگو دير است ديگر!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۳۵


نَقلِ به مضمون است، من نمی‌دانم!
دختری که از راهِ گُلِ سرخ آمده بود،
می‌گفت: - فالی بگيريد، هر چه حضرتِ حافظ گفت،
همان اتفاق ... پيش خواهد آمد.
ما هم رفتيم و سَرِ کتاب گشوديم،
همين طوری هر ترانه که قسمت است:
"ديدم به خوابِ خوش
که به دستم پياله بود،
تعبير رفت وُ
کار به دولت حواله بود!"
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دفتر چهارم: درست ... همان‌جا که ديگر راهی نيست رهايی آغاز می‌شود.

او


چه خوب می‌شد همين لحظه
يک اتفاقی می‌افتاد
مثلا باد می‌آمد
می‌رفت باغ‌های بالا را دور می‌زد
برمی‌گشت، خاک را بو می‌کرد،
و از کنارِ شمشادهای شکسته
بوی خوش آب و
خبر از هوای حامله می‌آورد.


شمعدانی‌های بالِ چينه‌ی مهتاب
تب دارند، تشنه‌اند، بی‌ترانه‌اند.
اصلا باد
چرا از چيزی شبيه باران نمی‌خواند!
آخر چه‌قدر
تا کی بايد با اين چراغِ ترسو
هی از ترسِ شب و
هق‌هقِ گريه گفت و گو کنيم؟
پس کی می‌آيد همان که می‌گويند
دريا را با خود خواهد آورد!؟


مادرم می‌گويد
برای شنيدنِ آوازِ آينه نبايد عجله کرد،
بالاخره می‌آيد
کسی که با زورقِ آوازهاش
دريا را با خود خواهد آورد.


می‌آيد با آسمانِ بلند هم
به بحثِ روشنِ باران خواهد نشست
می‌گويد اين شمعدانی‌ها تب دارند
اين باغ‌ها تشنه و
اين شمشادها بی‌ترانه‌اند
کاری بايد کرد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بی ...


يک وَهمی، يک اتفاق، يک چيزی ...!
رهگذرانِ خاموشِ بی‌گفت و گو،
چراغ‌های شکسته، چشم‌ها، دستمال‌ها
ديوارهای بی‌دريچه
بادهای بی رو به رو
پياده‌روهای بی‌کنج و پيچِ تا هر کجا،
و عصر ...
عصرِ عجيب قدم‌های بی‌مقصدِ ما
که پيدا نيست لنگيدنِ زندگی
از کفش‌های تنگِ اين گريختنِ غمگين است
يا کارِ ما
يک جايی
در شمارشِ اين ثانيه‌های بی‌صبور می‌لنگد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پيش‌بينی


می‌گويند از اين اشتباه ساده‌ی مجبور که بگذريم
به تدريج از ميزانِ ابرها کاسته خواهد شد
يک جبهه نورِ خالص
از خواب همه‌ی کلمات خواهد گذشت
و دُرُست در بی‌باورترين ساعتِ خاموش
بر شبِ نزديک‌بينِ بی‌چراغ ما خواهد باريد.


من هم مثل مادرم
باورم می‌شود،
می‌روم رو به آسمانِ آسوده
چيزی می‌گويم
دعايی می‌خوانم
خوابی می‌بينم،
بعد ... نرسيده به آن صبحِ پا به راه
باز باران می‌آيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
گُلی ... بادهای بی نی‌لبک!


مادرانمان راست می‌گويند
می‌گويند يک وقتی
بی‌هنگام اگر بشکفی،
چشم به راهِ پاييز باش
دير يا زود
از پسِ يکی از همين پرچين‌های سوخته
سَرَک خواهد کشيد،
و بی‌خيال از خوابِ خار وُ از قفلِ باغ
حتی نامت را
از بادهای بی نی‌لبک نخواهد پرسيد،
تا بهارِ بعد
بسا مرغِ مهاجری
از دلتنگی علفزار وُ
سکوتِ سُنبل کوهی بفهمند
اينجا گُلی روييده بوده است!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 56 از 132:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA