انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 84 از 132:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
دوئی،‌دالی لاما، دوئی ...


حالا به هر چه می‌نگرم
يا تبسم پرنده می‌بينم يا تکلمِ اشياء،
عجيب است
هر که خدا را دوست می‌دارد، شاعرش می‌بيند،
اما هر که مَنَش دوست می‌دارم
می‌گويند بايد اهل جنوبِ ستاره يا شمالِ آينه باشد،
حالا چرا ...؟ يا فروغ می‌داند و يا رابعه ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ادامه‌ی همان اولاً و آخراً


نه هميشه
گاهی اوقات، همينطوری به سَرَم می‌زند
که پی سايه‌ئی موزون باشم
اما آنقدر نمی‌دانستم که راه نجات آفتاب
رفتن به سايه نيست.
در بعضی از فصول، بايد قيودِ بودن را به دريا داد،
از مضامين مظنون گريخت، از ديو گريخت،
از بعضی واژگان فخيم، از غيبت آب در ذهن کور کوير،
بايد بی‌گمان، ساده و آسان از آسمانِ بعضی آدميان گريخت.
بايد بعضی فصول، حروفِ ربطِ بوسه و اشاره را
بر مقنعه‌ی ماه سنجاق کرد
و خيره به رويائی از شش سوی خويش
خواب کودکی را ديد که از حروفِ الفباء
به ترکيبِ واژگان قليل تو می‌رسد،
مثل مجموعه شعر باران و بايزيد
مثل عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقتِ شهريور
چه می‌دانم، مثل بازی لام در ليالیِ من.


هی ری‌را، دير آمدی
دير آمدی ری‌را
باد آمد و همه‌ی روياها را با خود برد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
جانشينِ موعودِ پسين‌ترين فردا


من اگر جايشان بودم
می‌رفتم جائی دور و درختی کنار سايه‌ی آسمان می‌جستم
مثل همين حالا که اهلِ همين حدود آسمانم.


به من و تو چه مربوط
که کدام کلمه از معانیِ اين و آن دور است
ما محبتِ مادرزادِ هزار دريائيم
که پياله‌ی آبی از کنار ما کافی‌ست
تا هيچ کودکی در اين کرانه
سرِ گرسنه بر خواب شن نگذارد،
آنوقت تو در قيدِ واژه و اوزانِ آينه‌ئی!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
برای بامدادی ديگر


وقتی که شب است و چاره‌ی چراغی هم نيست
هی بی‌خيال و بی‌خانه
چه از داربستِ اين دل و دستِ بی‌بهانه می‌گوئی!؟
ويرانی دلِ ترا مفتِ مزاری
که از انعکاس آينه بر سنگش
بالای آسمانِ مرا آفتابی نيست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
صورت ساده‌ی بوسيدن


بوی عقيق، بوی غبار بال پروانه
بوی دوات گل سرخ، بوی نی، بوی اردی‌بهشت،
بوی ماه، بوی سوره‌ی مريم،‌ بوی عطسه‌ی حباب
بوی میِ دو ساله و مرمر مذاب آب
بوی جريان حيات شبنم سرخ در مسکراتِ صبح،
بوی روئيدن گياهانه در گهواره‌های سنگ
بوی سپيد بوسه در گريه‌های درنگ
يا طعم ترانه به وقت سرمستی چنگ و رباب
طعم آسمان در دهان آينه، در خواب آب
صدای بنان، صدای قمر، صدای سياوشِ هوش.
بلورينه‌ی آبی، لب‌گزيدن سبز، لبخند نامه‌رسان.
بنفش در باديه،‌ بنفشه در باد،
عريانی و داد،‌ عريان لاژورد،‌ ادغام کبوده و دريا
و شب، و ستاره، و هر ستاره‌ئی بالای ستاره‌ئی
و ستاره‌ئی که از لب پياله پَر می‌زد و
رسيدن پستان ماه و ميوه‌ی عطارد را خبر می‌داد.


دو سه کودک از حوالی آبها
پیِ پيراهنی از مهتاب
يکيشان يحيی بود و يکيشان مونس بود
و سومين سايه اما نبود و من بود و تخيلِ بودنِ من بود.


آه ای همان روزهای رفته از فراموشی قند
چه شايدِ برهنه‌ئی از اندام آينه می‌گذرد ...!


حالا صورت ساده‌ی بوسيدن از من دور است
حالا باد می‌آيد، باران می‌آيد
و به گمانم کسی از راهِ گل سرخ خواهد آمد،
نمی‌دانم، بطور قطع و يقين نمی‌دانم،
دير و زودش را ترانه‌ئی بايد
يا چيزی که شما تحملش می‌ناميد.

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ناگهان کلماتی از رويای تو آوازم دادند.


باور کنيد به اين خاره‌ی خاموش حتی نازکتر از گل نگفته‌ام.


پنداری به خاطرِ خوابِ اين آبگينه‌ی انتظار
بايد تمام عمر بر پنجه‌ی پا
از حول پچپچه‌ی پشيمانِ چشمها و گريه‌ها بگذرم
با اين همه اما می‌روم در يک پياله‌ی آب می‌نگرم:
زلال همچون تبسم طفلی که از خوابِ خدا و
آرامشِ مشيمه باز می‌آيد.


آه رخساره‌ی لرزان ميانسالی!
تبسم بی‌وقفه‌ی آن سالها را چگونه از ياد بُرده‌ای!؟
باور کنيد به اين خار خليده در خواب ديده‌ام حتی
نازکتر از گل نگفته‌ام هنوز
می‌خواهم اين گونه در يقين خويش از بد گمانیِ روزگار بگذرم
بگذار در نخوتِ خزانیِ اين سال و ماه
تنها دمی سخن از سبزينگی سردهم ای باد،
از باغچه‌های خاکستر خاطره‌ئی اگر باقی است
تنها دو دستِ زنانه‌ی پريچه‌ئی مغموم است
که بر شانه‌های خميده‌ی من
خوابِ فروغ و فردائی نيامده می‌بيند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
فی مابين


باشد که اين شکوفه بداند که آن بلوط پير
چگونه بر کجاوه‌ی تجربه از خوابِ تبر می‌گذرد.


باشد که کودکان بر بام خانه‌ی خوابهاشان
از تعلق شفاف آسمان بلند ستاره بچينند.


باشد که واژگانِ هزار پاره‌ی اين بند بی‌چراغ
پيراهنِ پريانی از نژادِ اشاره شوند.


باشد که همسايه‌ی هفتم اين کوچه‌ی غريب
از آواز پرسه‌گردِ پريشان، پريشان نخوابد.
باشد که اين ترانه در زبانی ساده زاده شود
چندان که مادر من از تعبيرِ مبهم خوابهاش،
دلواپسِ معنی هر مبادا نباشد.
باشد که مشقهای بسيارم را نوشته باشم و
فردا کسی از روزهای جمعه به مهمانی ما بيايد
تنها همين و خلاص ای خوابِ خوش، خلاص!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هميشه منتظر خبری خوش، خوابهای ترا مرور می‌کنم


گاه در بستر خويش، پهلو به پهلوی گريه که می‌غلتم،
با من از رفتن، از احتمال
از نيامدن، از او، از ستاره و سوسو سخن می‌گوئی.


شانه به شانه‌ی من
با من از دقيقه‌ی زادن، از هوا، از هوش،
از هی بخندِ هفت‌سالگی سخن می‌گوئی.


خدايا چقدر مهربانی کنار دستمان پَرپَر می‌زد و
آينه نبود تا تبسم خويش را تماشا کنيم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
حروف ...


ميل مرگی عجيب در من است
مثل شباهت سين به اصوات سادگی
مثل شباهت زندگی به نون و القلم ... و الکاف
مثل شباهت پروانه و پری


مثل شباهت عشق به حرف عين، به حرف شين،
به حرف قاف،
يا بازی واژه با معنا، چه می‌دانم!
هر چه هست،‌همين است:
از همه گريزانم، از اين همهمه گريزانم.
ديگر سر هيچ بازاری نخواهم رفت
ديگر برای هيچ کسی آواز نخواهم خواند.
(تا زنده‌ايم، نگرانيم. وقتی هم که می‌ميريم
باز چشمهامان يک سو را می‌نگرند ...!)
اما ای کاش ميان آن همه شد آمد شب و روز
ما راه خود را می‌رفتيم،
تو سوی من بودی و من سوسوی تو بودم.
اصلا به کسی چه مربوط
که من بالای خواب دريا گريسته‌ام
يا در گمان کودکی از خواب گريه‌ها!؟


به ارواح خاک زنی گمنام در مشرق آسمان قسم،
من از اين همه گريزانم،‌ از اين همه همهمه گريزانم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دفتر دوم: جزايری روشن از خواب درياها


تا کی به دلداری اين زخم بی‌پرهيز
هی از سکوت و صبوری سخن می‌گويی
پرنده‌ی پرقيچی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 84 از 132:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA