انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 44:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  41  42  43  44  پسین »

Shahla Bahardust Poems | اشعار شهلا بهاردوست


زن

 
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems



بادبادک

در بساطی که بیقراری جایش نیست
قرارداد، ورقیست مرغوب
که نگاهش را باد با گوشواره های رقصان بادبادکی می برد
بگذارسهم تو از آسمان همین بادبادک باشد
سر نخ را محکم بگیر
رو برنگردان
شبانه در تبی که می سوختم
عرق کردم
حالا دیگر نه قراری مانده، نه قراردادی!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
باش، باش

اینکه اینجا نشسته
لب هایم را خمار نوشیده باشی
اینکه به دیوارها نگاه کرده
میان بخارها، داغ نوشته باشم
اینکه تنها روی دفترم ریخته
کمی پاورچین از لای گلها چیده باشی
اینکه هی در دام شعرم غلتیده
هی تر و خشک را سوزانده باشم
اینکه هر رهگذر بو کشیده
گمانش از ارتعاش ما به آآآخ رسیده باشد
اینکه دست راست ما را بریده
چکّه چکّه به خیال عسل، از زهر نوشیده باشد
اینکه چرخ می زنی دور غنچه های سیاه
تا که نافِ شعر را بنامت بریده باشی
اینکه نیمه شب با آه ه ه خوابیده
در سرزمین عجایب به زنگی شکفته باشم
اینکه حرفهای تن، قطره قطره روی موجها رقصان
تا به سنگی قطره ها در آینه شکسته باشند
اینکه بیرون نمی رویم از ما
روی خواب پنجه می کشیم تا ما
آه ه ه
این همه پوستمان در تب
این همه نفسهایمان درلرز
این همه التهاب در شب
این همه فرو در خط
از کجا تا کجا
بیا این کلید را بچرخان
یواش، یواش
یواشکی زیر گوشم
دهان باز کن
بگو: باش، باش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
هوایی نفس گیر

اینکه اندیشیدن نیاموخته ایم
اینکه همچون انگل بر تن کتابها چسبیده ایم
اینکه اصالت را مدام عاریه گرفته ایم
اینکه مدام قیچی تیز کرده
مدام معنا را از ریشه چیده
گردن برافراشته ادعایی نو می کنیم
اینکه مدام دفتری را پاره کرده
بر این گمان که دنیا نگاه ماست
چرخشش بر سر انگشت اشاره ی ماست
و خوابهای من که صراحت کلام را می بویند
چه آزارم می دهند گاه!
مثل سکوت مادربزرگ در شکی جسور
پشت برق چشمهایش
چگونه تا قلب دیوار نفوذ می کرد؟
گاه چه ساده می توان آسمانخراش را نظاره کرد
بر لب بامش ایستاد
پروازی جاودانه کرد!
گاه می توان گفت " خسته ام "
گاه می توان نوشت " دلتنگم "
گاه می توان قدم در خیابان گذاشت
بی مقصدی براه افتاد!
می توان با پرنده ای هم آواز شد
یا که با باران گریست
می توان در باد رقصید
پیراهن شب را درید
کنار ساحل در ماسه ها غلتید
بعد دوباره به خانه برگشت
پشت میز نشست
در هوایی نفس گیر، بی صدا، به فردا اندیشید.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
پرچین دلربا

همیشه های پاییزی
همیشه های زرد
همیشه های خط خطی
شب از راه می رسید
و این نُت های آخر
پشت پرچین دلربا
با صدایتا ن در هم وُ بر هم می شوند
چه بد جابجا، از جا کنده می شوم!
چه بد گلوی ماه را می فشارم
تا شاید از گلوی گرفته ی ابری دور ببارم!
بر خرابه ها چکّه کنم
در گذرگاه اسبان وحشی
دور پاهای برهنه ام
علفهای خیس پیچیده
همراه من دویده
زمین بلرزد
جادوی اسطوره ها مرا دنبال کنند!
من نفس زنان، باز تنگ واژه ها
باز خمار، کنار عاشقان
سیگاری دود کنم
پاییز از من بگذرد
من دست دراز کنم
پشت میز، آسمان شبم را، خندان کنم!
همیشه های پاییزی
همیشه های ارغوانی
همیشه های خط
شب از راه می رسید
و
اینجا روی گیجگاه من
با من، گر گرفته می سوزید
تا من در پرسه های دلربا
رنگی تازه در قاب بنشانم
تا من با پرنده رها
میان باغها فواره باز کنم
بی پروا بکوبم، بچرخم
دور حروف سوت کشیده برقصم
خدایان را حیران
بندگان را بی تاب کنم!
تا باز پشت دگمه های نیمه باز
خمار شوند ستارگان.
آه ه ه
همیشه های پاییزی
همیشه های سرخ
چگونه در این شبهای دراز
روی نفسهای تار ریخته
آشوب نشانده
جان به جان داده
خریدار پرچین دلربا می شوید؟
چگونه من در خیال
با میلی از وصال می چرخم؟
چگونه با شکفتن اطلسی ها
غرق در بهانه ها، روی دستهای یار
تکراری دوباره تازه کنم؟
همیشه های پاییزی، همیشه های پاییزی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
"از تکرار خسته ام"

بگذار، از روی نقشه ی جغرافیا، جاده ها را بر دارم
بگذار، پل ها را برای عبوری که نمی کنی، بشکنم
بگذار، قله های یخ، سیر نگاهم کنند
بگذار، دوباره در لمس تنهایی، به آینه نگاه کنم
بگذار، گونه های خیسم را، سطرهای باد نوازش کنند
بگذار، دوباره آدم برفی ها را، با تانگویی آب کنم
نگو نه، نگو نه
چقدر روی زخم قله ها نمک می پاشی؟
چقدر مشقهایم را خط می زنی؟
چقدر از عید های جامانده می گویی؟
چقدر؟ چقدر؟ هااان؟
بگذار، وقتی برای ما نباشد
در شایدی که، آمدن ندارد
در نداشتنی که، تکرار می شوم
هی می زنم، های می کنم
بگذار، رفتنم را
بگذار، نت های آبی ام را
بگذار، بلند بگویم "از تکرار خسته ام"
حالا که دنیا، هفت شبِ دیگر تمام می شود
بگذار با زمزمه های خلوت
ملافه دورم بپیچد
بالشی دست زیر سرم بگذارد
خواب با من همآغوش شود
بعد برف
بعد یخ
بعد لرز
"از تکرار خسته ام"
زمان به پایان می رسد
وعده سزاوار مرگ است
و من می دانم، حتی بادها هم خمیده می میرند
آری جزر و مد هدیه ای بود کامل
برای مردی که با عشق رویشان می پرید
و اشک ارمغان تغییر است
در جهنمی که سوختن عادت است
حال بگذار به معنای بودن باز گردیم
در صندوقچه ها بیش از این دنبال حقیقت ما نگردیم
بگذار خون خستگی را همین جا بریزم
تا بانوی رهایی برایم سرودی تاره بخواند
شاید روزی کسی یادش بیاید
که پرواز فقط روی بال پرنده نبود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


فـــهـــرسـت سروده ها


پاره ، پاره
معشوق من
رنگ تا رنگ
خیره بر مترسکها
من با من
شورش تن
به تمدن زل نمی زنم
غیبتِ ماه
رج در شب
آزادی
فصل وصل
تاق / جفت
در خواب هم کسی نیست !
شبهایِ فردا
زنگِ ناقوس ها
مرد زُل نزن !
قدمهای یخ ممنوع !
اندیشه های ارغوانی
تا تو بگویی
سطرهای بی ما
با تو زندگی زیباست
سرود تنهایی
همخوابه با واژه ها
اسیر تنهایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
پاره ، پاره ، ...

۱
شب آتشی پاره ، پاره
آتشپاره !
لاله ها خمار ، غرقِ ترانه
پرنده به ناز ، شاخه به شاخه
شور، نشسته یر غنچه های جوانه !

ماه زل زده ، چاره ، چاره
بیچاره !

ستاره با چشمکی بی خیال
پرده کنار زده ، بی ریا
غبار گرفته صورتِ ساحل ز خاطرات
آب نشسته به چشمم به رسمِ یادگار!

۲
امان ، امان
خواب ، آتشی پاره ، پاره
آتشپاره !
لابلایِ ملافه ف باز کلافه
دل بی هوا ، باد عجب سرد می وزد !
خیال ، رنگِ شب
بویِ تنهاییِ تن می دهد !
بی محابا کولیِ رقصان
پنجه به تار ، پا به هر سو می برد
به پلکِ خسته امّا ، لنگر به التماسم نمی دهد

۳
امان ، امان
دل آتشی پاره ، پاره
آتشپاره !
روی خطهای تا به تا ، پُر بهانه
شاید کمی خم، جابجا ، گیج در ترانه
کمی منگ ، روی سطر ها عاشقانه
شاید کمی چرخ ، نا بجا ، داغ در کنایه
باز بوی یار ، ریخته بر حرفهای دفترم
نگاهِ چشمه سار خوابیده بر تنم
باز تیشه از پس و پیش، به کهنه می زنم
واژه به واژه خط به خط ، غمزه به تو می برم
شب نگاه به چشم خمارِ ماه می کنم
دستش دراز ، به لبخندش صدایم می کند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 

معشوق من

اینجا ، آنجا
با من ، معشوق من
ثانیه های هراسان ، دستهای عجول
جفت ، جفت ، کنارِ خوایهایِ حریص.
مکث روی نقطه های اتصال
طنینِ پیوندِ موج با صخره ها.
خش خشّ برگهایِ کاغذ
پُک پُک ، پُکی عمیق
غرق در آن همه نگاه
که دور !

لب بر سرخی آتش
به سوز!
دل کشیده پَر
به شور !
میان اطلسی ها ، ردّ پنهانِ انگشتان او
رویِ علف ها ، ذوقِ رقصِ عریانِ او
لابلای تپشهای نازک باد
بوی او قد کشیده تا آنورِ خیال.

اینجا ، آنجا
با من، معشوق من
پشتِ گوش ها ، گوشه ها
پچ پچِ رازها ، بوسه ها.
پیچیده بر دور گردنم
دور گردنش ، موهای چون شبم
راه به راه نسیم بهار

گُر گرفته نفسها میانِ اتاق
تنِ دیوار خبر برده به ماه
که باز روی زمین
شکفته بر شاخه ها ، پرنده رقصیده با هوا
کلیدِ باغِ سیب را بخشیده اند پروانه ها
به چشمِ مستِ عاشقان ، افسون شدند پرندگان
خواب شده بهانه ، نشسته در میانه

اینجا ، آنجا
بامن ، معشوق من
در چرخِ پر شتاب من
جانانه چرخ می زند
چرخ بزن ، چرخ بزن
میانِ رنگ و وارنگِ آدم ، زل نزن !
پَر پَر نزن !
به رنگِ بالم ، تیر نزن !
پَر بزن ، پَر بزن
آتش نزَن ،آتش نزن !
حرف به خشم ، به راهِ بی قمر نَبر ، نَبر!
اینجا ، انجا
بی چون و چرا ، حرف یزن
با این پرنده پَر بزن!
پَر پَر نزن ! پَر پَر نزن !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
رنگ تا رنگ

شنبه

روی تپه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوب اسبهای چموش
میانِ زود ، سنگریزه ها ، زیرِ خروشِ آبهایِ شرور
در هوا امّا بوی نارنجهای باغ
پشتِ پلک هایِ یار ، آفتابِ داغ
به گاهی نگاهش ، رنگ به گونه های بام می دهد
به گاهی دستش، تا پستهانهای ماه می رود
دورِ گلهای دامنم تا پروانه ای چرخ می زند
خیالش شوخ شنگ از تاق به جفت می پرد


یکشنبه

روی تپّه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوبِ اسب های خموش
میانِ رود ، سنگریزه ها، زیرِ خروشِ آبهای شرور
در هوا امّا ، لحظه ها با نم نم باران
پشت قدمهای تند ، در کوچه های سُر
لبهایِ چسبناک، دستهایِ گُم را می نوشند
رویِ میز زمزمه هایِ عبور ، جوهرم را بو می کنند


دو شنبه

روی تپّه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوبِ اسب های خموش
میانِ رود ، سنگریزه ها، زیرِ خروشِ آبهای شرور
در هوا اما ، گرده ها در تلاطم میان ی باد
روی ِ قابها و شیشه ها ، در گوشه یا کنار
حبس شده صدا ، میان نشسته نگاه
گاه من ، گاه تو ، گاه لنگه کفشِ مسافری
گاه خطوط موازی در تاریخِ آینه ای


سه شنبه

روی تپّه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوبِ اسب های خموش
میانِ رود ، سنگریزه ها، زیرِ خروشِ آبهای شرور
در هوا اما ، لبخندهای دور در غلت
هنوز شهر از عریانی شب سر مست
خم شده زنبورِ نالوطی میان باغچه
رویِ رانهای گلی بال ، بال می زند
هی می مکد ، هی می مکد
پای کشدارِ علف گاه در تقلا
گاه در تلنگر ، گاه محو تماشا می شود


چهارشنبه

روی تپّه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوبِ اسب های خموش
میانِ رود ، سنگریزه ها، زیرِ خروشِ آبهای شرور
در هوا اما ، صدای پچپچه ی شبانه می زند
زیرِ نورِ ماه خیالِ من با سواری به تاخت
گذشته زاه مزدانِ گمشده ، از پاره پاره ابرهای سیاه
رسیده آرام تا پشت دیوار، صدایِ پایش می آید
حالا رویِ پله ها ، ایستاده
دست به چینِ پیشانی کشیده
می گوید : آآآآه


پنجشنبه


روی تپّه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوبِ اسب های خموش
میانِ رود ، سنگریزه ها، زیرِ خروشِ آبهای شرور
در هوا امّا ، بوی گندمهای آفتاب خورده
درخششِ چشمِ آسمان سوتِ لبهای باد
پوشیده درّه لباسی از شقایق
جاده رفته به آغوش با هزار بهانه
کنارِ کلبه ی چوپان نشسته به انتظار
کولی خندان به نازی چون کبوتران


جمعه ها

روی تپّه ها ، لاله های سرخ ، در لگد کوبِ اسب های خموش
میانِ رود ، سنگریزه ها، زیرِ خروشِ آبهای شرور
در هوا اما ، پرنده هنوز چرخ برآسمان دشت می زند
به گاهی نگاهش بر دانه ای
به گاهی حواسش بر شبنمی
خوابش گذشته از فرسنگها سنگ ، از دلِ آدم
رسیده به اوج، خیالهای مرطوب زن
به انگشتهای ذهنِ شکفته میانِ سر گیجه ها
نشسته اینجا مرا زل می زند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
خیره بر مترسک ها

سبب بودن دخترک اواز روی سر پنجه لبخند
شاید همین باران است
لحظه ای بارانی در یک روز افتابی
و خلوت من در هیاهوی همین پاشنه ی کفش
که سرود تنهایی را درکوچه ی مهر
تق تق با خود می برد !
حالا باران خواهش یک روسپی
که هر روز بر خط سیاهی می گرید
و زمین شاید

ان دریچه که باز می ماند
تا تبسم را بر لب هایش بشمارد
که جهان سخت مریض است
واشاره به عمل حرف است
حرف حرف در باد می پیچد
گاه تا پشت غزل های کتابی رفته
در رنگ تحول می خندد
اما در گلوی نازک گل می خشکد می میرد
و خلوت من در همین فرصت کم
با خستگی اش در شک می ماند
یک لحظه نگاهی بر چشم های پرنده
به همین ذوق که بال باز کرده
خیره بر نقشه ی راه می مانم
حالا باران روی پنجه پا بر موجها می رقصد
و رود شاید !
ان خیال است که هرروز می اید


تا برگونه ی زرد
شورش سرخ بنشاند
که جهان سخت مریض است
واشاره به عمل یک درام است
روی صحنه پشت پرده هوشیار نشسته
می گوید ما مرگیم
بر هوس های شما
هر هر
بر خواب شما کر کر
تا کوک شما می خندیم
وخلوت من در همین خنده ی مرگ
خیره مانده به مترسکها به طوطی پتیاره
و پرنده با من در شک می لرزد


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 4 از 44:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  41  42  43  44  پسین » 
شعر و ادبیات

Shahla Bahardust Poems | اشعار شهلا بهاردوست

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA