انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 100 از 132:  « پیشین  1  ...  99  100  101  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
سه


يک بوسه برای بدرقه
دو گام فاصله تا بغض.
سيگارم را تو روشن کردی!
دريغا
کودکی با دو چشم درشت
در پی باد،
و نان‌فروشی خسته
در سايه‌سار پسين پياده‌رو.


داس‌ها در مزرعه می‌ميرند
پدرانمان
در کارخانه‌های نان.

"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
چهار


زن
عمری زلال در بوسه‌ای طويل
که باروری دريا را صد ساله می‌کند.
زن
حضور برهنه‌ای از بلوغ باغ.
زن
حجابِ حوصله بر غريزه‌ی غيظ.
زن
صفوف خسته‌ی ايستگاه و آينه،
اندوه نان و ترانه‌ی تسکين.
زن
خروج خون کبود از رگ لحظه‌ها.
زن
رختشوی سی ساله‌ای از خواب‌ها و گريه‌ها
از شوش،
از جواديه،
نازی‌آباد،
يا ميدان فوزيه.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پنج


از همگان و همدگرانيم
جداماندگانی اما
ميان تردد و تشويش.
دريغا
که با بوزينگان و بهائم
حکايت هيچ حرفی از حلول تکامل
ميسر نيست.


سال‌ها و سال‌هاست
تابوت چه بغض‌ها و بيم‌ها
که بر شانه‌ام می‌بريم،
و در ما
چه مردگانی که زنده‌اند!


سال‌ها و سال‌هاست
ما خود مزار مرارت ديگرانيم و
نمی‌ميريم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
شش


تمام زنان
رختشويان و کارگران
مادران منند.


تمام زنان
زحمتکشان و رنجبران
خواهران منند.
و تو
تمام منی "اوفيليا"!


از مادرم زاده شدی
پيش از آن که در زوزه‌ی زايمان
زاده شود،
و با خواهرانم
از بطن بابونه و بهار آمدی،
پيش از آن که بميرند.
در تو
عاشقانی بزرگ
بر گردِ خوشه‌ی گندمی
غزل می‌خوانند.
در من خستگانی کوچک
بر بستر کوچه‌ها
پريشانند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هفت


وقتی که تو نيستی
من حزن هزار آسمان بی اردی‌بهشت را
گريه می‌کنم.


فنجانی قهوه در سايه‌های پسين،
عاشق‌شدن در دی‌ماه،
مردن به وقت شهريور.
وقتی که تو نيستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای‌لای مادرانه‌ی ترا می‌طلبند.


درها بسته و کوچه‌ها مغمومند.
چشم کدام خسته از آواز من
خواهد گريست؟
سفر بنام تو، خانه
خانه بنام تو، سينه
سينه بنام تو، رگبار.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هشت


بی‌قرارتر از قناری در اردی‌بهشت
حضوری از پسِ يادها
گلگونه می‌آيد،
با پيراهنش در آواز کودکان.
از آبيانه به سبز درآ
چرخان در آتش و
خاموش در تولد لحظه‌ها.
شطِ شکسته از اشارتِ او
قافله‌ای در راه
از آب و از اوفيليا
از گمان و از گيسو.


سه سايه در پی باران
سيگار روشنی در شب
رهگذری از سراغ دوست
پنجره‌ای در انتهای بن‌بست.


نه!
از کفنها بستری ندارم که بميرم.


يگانه از شب و از ستاره گفتن،
برخاستن و
برگزيدن و
رفتن.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نه


نه اينکه نيست
پای رفتنم در کف!
دريا و مسيح اگر منم
با شمس و شهسوار
از سرير سليمان و ستاره می‌آيم.
يکيش، ماه و مثنوی.
يکيش، درد مشترک.
من
راز معنی‌ام،
معنای معنوی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ده


از يال‌ها
اگرم گيسويی در آتش است
بر انحنای قاف
تنها منم
که صحيفه‌ی سيمرغ را سروده‌ام.
تقدير ناگزير زوال
برآمدن از آشيانه‌ی خورشيد
و سوگسرود سياوش
در اضطراب مکرر مرگ.
اين مضمون تاريکترين ترانه‌ای‌ست
که دشنه در جراحت ديرسال سينه‌ام دارد.


دريغا
که از دو ديده‌ی اسفنديار
نامی نمانده است
تا شالی برای سواران سکته کرده بدوزم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
يازده


اينجا
پلنگ پير بر دماغه‌ی پرتگاه
بی‌ظهورِ زوزه می‌ميرد.
از نقره‌های کدر
در سينه‌ريز اوفيليا
حکايتی اگر باقی‌ست
هم از آواز خفته‌ی دخترانی بی‌جفت است
که بر بستر بخت‌های تيره می‌گريند.


دريغا
جهان جراحت مجنونی‌ست
که در بغض سرِ بريده‌ی ما
به بازخوانی نمک می‌رود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دوازده


هجای غليظ شب و
هوای مبهم مرگ است،
مرطوب و گرم
با گونه‌ای که ترواش دريا.
دريغا يگانه‌ی پارسی!
کلمات در بستری خاموش زاده می‌شوند،
و من از گلويی مردد
ميان مرارت و مراثیِ ممنوع.


گيسوبريده بخوان ای لهجه‌ی غريب!
سواران سربريده‌ی خسروی
سنگوارگانِ هزاره‌ی جادويند،
گيسوبريده بخوان ای خديو آواره!
اينجا
چلوارِ بی‌بسمل مرگ را
در سوگ سربداران گره می‌زنند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 100 از 132:  « پیشین  1  ...  99  100  101  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA