انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 101 از 132:  « پیشین  1  ...  100  101  102  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
سيزده


با قله‌ها
خاموش در تکلم توس،
شاهنامه در غبار
و مرثيه‌خوانی کور
که در اندوه اسفنديار،
باژگونه بچرخ ای طارم کبود!
اين منم
چوپان رمه‌ی کلماتی شگفت،
که پريشانتر از پلنگی بی‌جفت
در کوچ ماه
بر ستيغ صخره می‌ميرد.


دريغا يگانه‌ی پارسی!
دشمن‌تر از هلاهل هفت‌سر،
رکاب رگبريده‌ی رخش است
در چاه بی‌کليد شغاد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
چهارده


ترديد نخواهم کرد
تو آن آينه‌ای ...
خوش‌تر که چشم آينه در خويش
نهان شده باشد.


ترديد نخواهم کرد
اکنون از گورها بدر آييد!
بدر آييد و غثيان خشم جويده را
تماشا کنيد:
کرنش تاتار در مقابل خون!


آه ای غنودگان!
ای بی‌غمانِ بادآورد!
اين بادتان به جانبی از کدام راه‌ست
اينسان که دلقکانی هماورديد!؟


توفان زنده از دهان من نمی‌افتد
با من بگوي
که را در اين ليالی لوت
هوای چشمه‌شدن دارد؟
ترديد نخواهم کرد
من برمی‌خيزم
تا تاول از تن خويش بنوشم و
دريا شوم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پانزده


قمر از قهر عقرب غيظ
بغض غليظ
در اين غم غارت دوانده است.


دندان به خشم خويش
بی‌تاب و گلودرانی‌ای گل تلخ!


با درياهات
در پس پنهان خشم
با دست‌هات
بی‌دشنه در غلاف.


ديجور و جريحه‌جان
از جنون اين شب ملال
شکوه چه می‌کنی!؟
گيسو به گشت خويش
ديرسال و کهنه‌خيز
برخيز و خيمه از خواب ستاره برگير.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
شانزده


برخواهم گشت
با همان قافله‌ای
که همواره به گيسوی کوه
آرميده بود:
برهنگان
دست‌ها و سينه‌ها
نان و چراغ و آرامش
فراخوانی فردا
سرود همگان
مردم
برهنگان.


چه کنم!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هفده


گره در کلاف و
دشنه در انحنا،
ميان دو ماه و
دو رود و
دو خواب.
تا چشم بر هر چه ببارم
کبوتری بر کمانه و
زوزه‌ی نيزه‌ای در ظلام.
پس
قدم از قدم برگيرم و
قلاده از غلام.


گره در کلاف و
دشنه در انحنا،
ميان دو مار و
دو حرف و
دو راز.
تا چشم بر هر چه ببارم
درفشی به نيزه و
آواز کودکی در کوه.
تنها دو بوسه‌ی ابليس و
جمجمه در خواب انفجار.


گره در کلاف و
دشنه در انحنا،
ميان دو گام و
دو گشت و
دو گرگ.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هجده


آه تکرر تسليم!
آه ترس بی‌نقاب!


هر باغ را
گُلی از گمان و
درختی از ديوار،
هر باغ را
تبر به خواب و
شکوفه به رگبار.


چراغی گلگون
عبوری از عنتر
قانون ياخته‌ها.


گُه‌زادگان بزرگ
غثيان عقده در ضيافت ابتذال
غبغب غليظ ماده
در نشيب غلط.
حلول دليل در دهان دروغ
سبيل بريده در تضرع تيغ
رجوع مرگ در ارتجاع سرخ.


مشام خليفه
طعام کبود،
هی هی ناصری
گوزنی از مرمر،
آه تکرر تسليم!
آه ترس بی‌نقاب!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نوزده


چيست اين زوزه‌ی نبود!؟
مهميز در کتف اژدها
يابو به خواب بابونه،
ظهور گوساله و سکته‌ی سامری.


پاييز برهنه در آفتاب فروردين
چوپان سايه‌ها و نرگس‌ها
و گلويی گلگون
در آشوبِ شبانه‌ی ابراهيم.


بر آن صخره که تو می‌خوانی
گوسپندی از گله‌ی آسمانم نخواهی ديد.


چيست اين زوزه‌ی کبود!؟
کسوف مقدس از شمارش رنج‌ها،
که يا
گوربان خامشی
در ارقام مردگان!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بيست


آه ای دل‌بُريده از صيحه‌ی سايه‌ها!
سايه‌ها و ديوارها
آدميانند،
لوليده تن به تن
زالو به بستر زالو.


در شهر بی‌چراغ
چه بی‌راه و خامشند
مردان مادينه‌باز
مردان خبرچين
مردان خودفروش.


آه ای دل‌بريده از صحيفه‌ی سايه‌ها!
سايه‌ها و ديوارها
آدميانند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بيست و يک


حرفی‌ست
گره در زبان من و
تنيده در بغض بی‌قرار،
افعی به خواب کوه
چارچارِ قناری به تاراج زلزله.
در اين جدال
تنها يکی جام حنظل است،
دريغا
عبور زهره از چنگ اژدها!؟
خبر از خواب فردات نيست.
ستاره که می‌وزد
جهان
جنگل اسرار است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بيست و دو


آه ای زنان کار و کسالت!
زنان آتش خاموش!
به راستی بردگان مطبخ و بستريد!
با رنج‌هاتان
کور و کبود
گُرده به تسمه‌ی همسران و
چهره به سيلی سال‌ها سپرده‌ايد،
آه مادينگان محجوب!
شفاعت اين شب بی‌شرم را
من از انفجار کدام ستاره‌ی گلگون
طلب کنم!؟


آه ای برهنگی!
پوشيده بيا
پوشيده همچون آن بام گنبدی
که کبوترانش کاکل به خواب معاشقه دارند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 101 از 132:  « پیشین  1  ...  100  101  102  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA