انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین »

Taranom | ترنم


زن

 
درود خدمت مدیران محترم
درخواست تاپیک در تالار " خاطرات و داستان های ادبی " داشتم
رمان ترنم
نوشته فرزانه

free photo hosting
خلاصه رمان :
داستان در مورد يك دختر 16 ساله هست كه ناخواسته با پسري به اسم سامان وارد دوستي مي شه . سعي مي كنه كه حالا كه وارد شده با جون و دلش براي سامان وقت بذاره . توي اين جريان به سامان علاقه مند مي شه . سامان پسر خيلي خوبيه ولي به آسوني به كسي دل نمي بنده...
کلمات کلیدی :
رمان + ترنم + رمان عاشقانه + رمان ترنم + رمان ترنم نوشته فرزانه
Signature
     
  
زن

 
فصل اول
هر کاری که می کنم خوابم نمیره. ساعت 3 شبه . همه خوابیدن . نور ماه افتاده توی اتاق خیلی رویایی شده . یاد کیمیا افتادم. الان تقریبا یک ماه میشه که با هم قهریم. سر چیزای بی مورد ...
بذارین اول از خودم بگم!
من اسمم ترنم هست . یه خواهر کوچیک تر دارم .16 سالمه و خواهرم 10 سالشه . مامانم دبیره و بابام هم کارمند. شکر خدا زندگی خوبی داریم بدون دردسر ...
آهان راستی یه داداش دارم! یعنی یه نفر هست که اندازه ی داداش نداشتم دوستش دارم! اسمش پویاست. خیلی از من دوره فقط عکسشو دیدم حتی از نزدیک هم ندیدمش ! ما سمنان زندگی میکنیم ولی اون تهرانه همه ی بستگانم تهران يا شهرستان هاي اطرافش هستن. مامانم اینا هم تا قبل این که من به دنیا بیام اونجا بودن ولی بعدش به خاطر کار بابام اومدیم اين جا .
اینجارو دوست دارم... چون از بچگی اینجا بزرگ شدم جاهای دیگه احساس غریبی می کنم.
از پویا بگم که هنوزم که هنوزه زندگیش واسم مبهمه . مادرش فوت کرده پدرش رو نمیدونم! از حرفای خودش متوجه شدم که به عموش میگه بابا ولی نمیدونم چرا ! می ترسم حالش بد شه اگه ازش بپرسم. آخه مشکل عصبی داره و اگه حالش بد شه به قول خودش عصب دستش می گیره!
همیشه ی خدا سر کاره .24 ساعت! سرش کلاه گذاشتن توی کارش اینطوری که خودش میگه 40 میلیون یا بیشتر بدهکاره .
راستی یادم رفت بگم! بيست و پنج سالشه! اصلا انگار خونه نمیره و یا دانشگاهه یا سر کار . دانشگاهش هم تاکستانه.یه جایی طرفای قزوین .
حالا بذار از هما و كيميا بگم!!
دوستاي صمیمیم هستن و فقط با اونا درد و دل می کنم .
یکی از دوستای پویا اسمش امیده . با هما با هم دوستن. خیلی همو دوست دارن...من قبلا با پويا خيلي صحبت مي كردم يا اس يا تلفني . يه روز بعد از این که کلی با پویا صحبت کردم و آخر حرفاش گفت شیطونی نکنیا! منم گفتم چشم خیالت راحت ، یه خط غریبه بهم زنگ زد برداشتم ولی صحبت نکردم .اونم چیزی نگفت و قطع کرد .
حال و حوصله ی دردسر رو نداشتم اس داد :
شروین مسخره چرا جواب نمیدی ؟
پیش خودم گفتم برو بابا حوصلتو ندارم خیلی خسته بودم خوابیدم وقتی بیدار شدم باز اس داده بود :
میتونم باهاتون آشنا شم ؟
باز هم جوابی ندادم
امروز پويا اس داده که :
دیروز امتحانت کردم بیست شدی آفرین !
حالش بده! چه حوصله ای داره خوب شد جواب ندادم!
پویا خیلی تحت فشاره الهی بمیرم داداشم داره جوونیشو میگذاره تا پول طلب کارها رو بهشون بده . دیگه بخوابم صبح مدرسه دارم...
پویا پسر خوبیه ! یه طوری هست که بهش اعتماد کامل دارم حتی از چشمام هم بیشتر!
چند وقت هی بهم میگفت تو خیلی تنهایی و نمیخوای با کسی باشی ؟ من هم بهش میگفتم که نه ... دوستی با پسر آخر و عاقبت نداره! می ترسم بهش وابسته شم و بخواد تنهام بذاره همیشه از این موضوع وحشت دارم ...
پویا رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم ولی فقط به عنوان برادر بزرگترم اگه یه روز بهش اس ندم حالم بده اون روز ولی خب اگه بدونم که اون حالش خوبه و مشکلی نداره واسم کافیه .همیشه از خدا میخواستم که یه برادر بزرگ داشته باشم خدا هم خواست برام!
من به پویا گفته بودم نمیخوام با کسی باشم ... آخر هم كار خودش رو کرد !
وقتی از مدرسه اومدم پویا اس داده بود :
_ یه سوپرایز واست دارم
_ چی بگو ؟
_ یه شوهر خوب !!!
) چه قدر هم جو ميده حالا ! (
_ لازم نکرده بهت قبلا گفته بودم
_ دیگه شمارت رو دادم بهش
ای بابا این دیگه کیه ؟! قبلا چقدر حساس بود . الان يهو چي شده كه... بهش گفته بودما حالا هم اگه بهش بگم نمیخوام جلوی دوستش بد می شه واسش توی عمل انجام شده قرار گرفتم.
چند دقیقه بعد یه شماره ی غریبه اس داد :
سلام من سامانم دوست پویا
یکم اس دادیم بهم و ...
پویا خیلی ازش تعریف می کرد .
20 سالشه . گیتار میزنه و رشتش کامپیوتره و در ضمن خونشون كرجه!
داشتم با پویا تلفنی حرف میزدم که یهو گفت خب باشه کاری نداری خدافظ ...
اس داد :
ببخشید سامی بد نگاه می کرد قطع کردم .
آخه یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هنوز نیومده اینطوریه ؟!
زنگ زدم به هما. گفت :
تبریک میگم .سامان خیلی بچه ی خوبیه دوست صمیمیه ی امیده .
_ خبرا چه زود می پیچه! حالا ببینیم و تعریف کنیم این همه ازش تعریف میکنین چی هست حالا!
اس دادن سامان روی اعصابمه بعد یه قرن جواب میده !
_ ترنم رسیدم !
_ چقدر دیر کردی ؟
نيم ساعت بعد جواب داد :
_ آخه رفته بودم گل بخرم واسه روز مادر
حالا روز مادر شنبه هست! الان تازه سه شنبه ! بیچاره رو سر کار گذاشتن!
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
فرداش بعد مدرسه بهش اس دادم :
سلام خوبی چطوری خوش میگذره ؟!
_ سلام مرسی شما خوبی ؟ امتحان چطور بود ؟
)آخه امتحان ریاضی داشتم (
_ بد نبود...
_ یعنی قبول میشی دیگه!
_امتحان نهایی که نیست! تولدت کیه ؟
_ 28 بهمن . ترنم 5 شنبه مهمونی هست .اجازه می دی برم ؟!
_ مهمونی چی هست ؟
_ تولده با دوستا جمع می شیم و گیتار می زنیم.
خلاصه که گفتم برو خوش بگذره و گفت که برادرش فوت کرده گفتم : خدا صبرت بده
_ مرسی ترنم خیلی وقته که فراموشش کردم .
_ فراموش نکردی فقط به نبودنش عادت کردی همین . دنیا همینه دیگه یکی میاد یکی میره بهتره تا هستیم قدر همو بدونیم.
_ مرسی خیلی حرف قشنگی زدی ولی من از زندگی خسته ام آرزومه بمیرم اگه جرعت داشتم تا حالا خودمو کشته بودم...
چقدر ناامیده ... اه عصابمو خورد کرد یعنی چی که دوست دارم بمیرم ؟
بهش گفتم : اون دنیا هم خیلی قشنگ تر از اینجا نیست... زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!
_ ترنم خیلی قشنگ حرف میزنیا...
گفتم قابل نداره!!!
نمیدونم چرا هر حرفی میخواد بزنه اسم منو اول یا آخرش میاره !
واسه ی هما تعریف کردم کلی خندید !
مثلا میگه : سلام ترنم!
هما می گفت فکر كن من به امید بگم : سلام امید!!!!
همه ازش خیلی تعریف میکنن...
خب من هم بد نیستم! خوب نباشم بد نیستم لااقل!
اینقدر ازش تعریف کردن که ازش می ترسم ! روم نمیشه باهاش درست و حسابی صحبت کنم اونم که یه اخلاق خاصی داره ! انگار زود با هیچ کس جور نمیشه .
روز ها گذشت شد 5 شنبه! از صبح که تا ظهر مدرسه بودم . وقتی اومدم هم بهش اس ندادم قبلا بهش گفته بودم مهمونی که تموم شد اس بده اونم گفت باشه! تا 12 شب صبر کردم اس نداد که نداد!
ساعت 12 اس دادم :
مهمونیتون تموم نشد ؟
تا ساعت 12 و نیم اس نداد .12 و نیم بهش زنگ زدم ولی قطع کرد .خیلییییییییییییی ازش حرصم گرفت ساعت یک ربع به یک بود اس دادم :
ببخشید مزاحم شدم خدافظ.
دو دقیقه بعد اس داد که :
سلام عزیزم من تازه رسیدم
_ نمیتونستی یه اس بدی ؟؟؟؟؟؟
_ به جون ترنم داشتم رانندگی می کردم خواستم بهت زنگ بزنم گفتم شاید خوابیدی شرمنده.
_ وقتی گفتم منتظرم یعنی منتظرم یعنی نمیخوابم تا اس بدی اگه غیر از این بود که میگفتم می خوابم .
_ ببخشید دیگه اشتباه کردم.
اعصابمو خورد کرده از بس دیر جواب میده حرف اصلا نمیزنه ! بابا به قرآن من اصراری به دوستی نداشتما ؟ خودش خواست حالا چرا اینطوری می کنه نمی دونم . خودش خواسته زوری که نبوده این چه بساطیه ؟!
آخرین اس که داد این بود :
عکسمو میذارم نت شما برو بردار...
چرا هی شما شما میکنه ؟ من که فقط یه نفرم ! یه طورایی حوصلم رو با این کاراش سر می برد .هم دیر جواب می داد هم کوتاه! اصلا جواب هایی که می داد با چیز هایی که انتظارشو داشتم زمین تا آسمون فرق می کرد .
یه روز پویا بهم گفت که سامان گفته :
روی تخم چشمم نگهش می دارم!
هه! معنی تخم چشم هم فهمیدیم !
فردای روزی که رفته بود تولد یعنی جمعه از صبح بهش اس ندادم . اونم نداد !!!!! ای بچه پرو !
ساعت 6 بعد از ظهر بود .خونه تنها بودم . زنگ زدم به هما . داد می زدما! اعصابم خیلی از سامان خورد بود .
هما گفت :
تقصیر خودته باید بهش اس بدی دعواش کنی!
من هم که ازش حرصم گرفته بود دلمو زدم به دریا !
اس دادم :
_ خیلی بدی
_ سلام عزیزم چرا ؟
_ واقعا نمی دونی ؟
_ حتما به خاطر این که از صبح تا حالا اس ندادم.
) چه رویی داره ها خوبه خودش هم میدونه! (
_ خوبه خودت هم می دونی . همچین چیز ساده ای هم نیست
_ ترنم الان می تونی صحبت کنی ؟ هم این که دلیل زنگ نزدنمو بگم هم این که دلم واسه صدات خیلی تنگ شده !
) بچه خر می کنه! (
_ آره تنهام
دو ثانیه بعد زنگ زد . صداش خیلی قشنگه . وقتی صداشو می شنیدم دوست داشتم گریه کنم نمیدونم چرا ! نمیخواستم این طوری باشه ولی خب دست خودم نبود درسته که دیر جواب می داد یا این که کوتاه ولی ... نمی دونم
_ ببخشید به قرآن رفته بودم مصلا کتاب بخرم
با یه لحن خیلی آروم گفتم : خواهش
با یه حالت شوخی گفت :
قشنگ مشخصه که بخشیدی !
_ به قول هما نبخشم چه کار کنم ؟! حالا این به کنار...خیلی دیر جواب می دی چرا ؟؟؟؟؟
_ دیشب به قرآن یهو خوابم برد...
نذاشتم ادامه بده!
گفتم : باشه. درست .دیشب خوابت برد الان چی ؟
_ الان تو مترو ام .
_ قبول الانم تو مترویی روزای قبل چی ؟ 10 دقیقه به 10 دقیقه جواب می دی !
_ ببخشید قول می دم با سرعت نور جواب بدم از این به بعد . خوبه ؟
ای بابا خوبه ها! من از ساعت 4 اینا خونه تنها بودم .همین که داشتم باهاش صحبت می کردم مامان اینا باید می رسیدن !
گفتم : فقط یه چیز بگم ! خداوند زن را نمک زندگی قرار داد تا مرد را از گندیدن نجات دهد!
بعدشم زدم زير خنده
خندید و گفت :
نه راحت باش فوحش بده!
خلاصه بهش گفتم که مامانم اینا اومدن و خداحافظی کردیم .
شب تر بهش اس دادم یک ربع گذشت ولی جواب نداد! پیش خودم گفتم یا منو احمق فرض کرده یا معنی سرعت نور رو هنوز درک نکرده !
دیکته اش خیلی ضعیفه بد تر منه ! وای یه غلط خیلی خیلی تابلو داشت یادم نمیاد . آهان آهان یادم اومد ! ) راضی ( رو نوشته بود ) رازی ( خیلی بی سواده خداوکیلی . کلی خندیدم الان هم که نوشته : من ادت دارم به همه میگم شما! یعنی 10 دقیقه فقط داشتم فکر می کردم چی نوشته حتی ننوشته ) آدت ( لاقل یکم مشخص تر باشه هی پیش خودم میگفتم خدایا ادت یعنی چی دیگه !
پویا... داداشم ای خدا من بدون اون چکار کنم ؟؟؟؟ گوشیش سوخته بود قبلا ، گوشی دوستش دستش بود . حالا هم دوستش گوشیشو میخواست اونم داده بود بهش . حد اقل یه خبر به من میداد . اه ! اعصابم کم از دست سامان خورد بود اینم روش اومد .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
سامان و پویا و امید هم دانشگاهی هستند . به پویا اس دادم ولی جواب نداد . توی اتوبوس بودند همشون .
به سامان گفتم پویا پیشته ؟ چرا جواب نمیده ؟
گفت گوشی نداره که جواب بده ...
دنیا اومد روی سرم .
بهش گفتم که ببخشید حالم خوب نیست بعدا بهت اس میدم .
اونم انگار از خدا خواسته گفت :
هرطور راحتی بای
حتی نپرسید که چی شده که حالت خوب نیست ؟؟ اینقدر کار سختیه ؟حتی مامان هم فهمیده بود که نرمال نیستمو حالم خرابه .
من همیشه ساعت 12 یا 1 میخوابیدم .ولی اون شب ساعت 10 گفتم شب بخیر و اومدم توی اتاق و در رو بستم شام هم نخوردم ناهار خورده بودم دیگه هیچی نخوردم .
زنگ زدم به سامان. صدام خیلی گرفته بود به قول یکی از دوستام در حد لالیگا!!!!!
گفت : چی شده ؟ چرا ناراحتی ؟ صدات چرا گرفته ؟ چرا اینطوری حرف میزنی ...
من داشتم گریه می کردم ولی خیلی تحمل کردم که متوجه نشه . نمی تونستم بگم دلم واسه پویا تنگ شده شاید ناراحت می شد .
گفتم : حوصله داری گیتار بزنی ؟
رفت گیتارشو آورد
گفتم باهاش میخونی ؟
گفت : چشم !
با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه
پنهان کردم در خاکستر غم
آن همه آرزو دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
تو مرا با عشق او آشنا کردی
پس از این زاری مکن هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه
با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه
پنهان کردم در خاکستر غم
آن همه آرزو دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
تو مرا با عشق او آشنا کردی
پس از این زاری مکن هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه
بخواب آرام دل دیوانه
وای چقدر با احساس خوند چه صدایی داره عالی خوند . حتی از عالی هم اون ور تر ! واقعا نیاز داشتم
خونوادم میدونن که با هم رفیقیم
) حالا نمیگه دوست میگه رفیق !!!(
_ آفرین به تو . دیگه چی ؟
با یه لحن فوق جالب و البته خنده دار گفت :
به قران ! من با خونوادم راحتم . الان شماره خونمونو می دم شما زنگ میزنی منتهاش الان مامانم خونه نیستن خواهرم هستن باهاشون صحبت می کنی !
بابا تو حالت بده اصلا اعصابم خورده...
با یه لحن مسخره گفتم :
چشم حتما در اولین فرصت !
) حالا من به مسخره گفتم ولی اون فکر کنم جدی گرفته بود! (
تو حالت خوب باشه منم خوبم
_ الان کاملا مشخصه که خوبی . به قران به روح دادشم حالم بده الان میرم یه آهنگای غمگین میخونم تا صبح . حالا اگه حال منو بد تر از خودت ندیدی !
_ بابا من خوبم باور کن. تو خوب باشی منم خوبم. من چه کار کنم باورت شه که من حالم خوبه ؟
یکم انگار فکر کرد و بعدش گفت :
اگه واقعا حالت خوبه بگو به جون سامان خوبم .
بابا بیچاره جونش از سر راه که نیست من بیخودی قسم بخورم !
گفتم به جون خودم حالم خوبه خلاصه اینقدر گفت و گفت که آخرش گفت به جون تو الان خوبم . واقعا هم وقتی باهاش حرف زدم خیلی بهتر شد حالم .
گفت : بگو ببینم شام خوردی یا نه ؟!
_ نه
_ الان پا می شی می ری شام میخوری خب ؟؟
_ آخه الان من شب بخیر گفتم اومدم توی اتاق چراغ خاموش !
_ بی خودی بهونه نیار ! همین الان پا می شیمی ری میخوری . به روح دادشم اگه نری منم نمی خورم از شهرستان اومدم خسته هم هستم
هی قسم میخوره !
گفتم : بابا اینقدر قسم نخور من باورم می شه بدون قسم هم !
_ بالاخره اول آشناییمون باید یه سری قسم ها بیا وسط! داداشت می دونه من با هر کس دوست می شم عاشقانه می پرستمش .
ای بابا یعنی چی هر کس؟ هر چی من هیچی نمی گم!
_ هر کسی ؟
انگار منظورمو متوجه نشده بود گفت :
آره
گفتم : آخه تو مگه با چند نفر بودی که ...
نشنید چی گفتم پرسید : چی ؟
پیش خودم گفتم بیخیال بابا نمی پرسم ...
گفتم که : هیچی ...
همچین با یه لحن قاطعی گفت : بگووووو
که من ترسیدم نگم !
_ هر کسی که نه...وقتی من ببینم یه دختری خوب و با ادب هست چرا من باهاش خوب نباشم و...
نمیدونم... شاید در موردش اشتباه فکر کردم یا شاید هم نه ... نمیخوام بهش وابسته شم من همیشه می ترسیدم از تنها موندن اگه بخواد تنهام بذاره من داغون می شم ولی دست خودم نبود ... با تعریف هایی که شنیده بودم و رفتارش امکان نداشت که بتونم دوستش نداشته باشم . من حتی اون موقع ندیده بودمش هنوز ! تقریبا کل روزم با اون می گذشت دیگه! تا 3 که مدرسه و هی با هما در موردش حرف می زدیم . می اومدم خونه هم که با هم اس بازی می کردیم تا 2 يا 3 شب !
سه شنبه برنامه نویسی داشتیم . یعنی واقعا بگم خدا چکارش نکنه ها! خیلی سخت گرفته بود شاید 10 بشم ! یه برنامه که توی کتاب یه صفحه کامل بود رو آورده بود بنویسیم . یک ربع قبل از امتحات گفت که این برنامه هم بخونین ! من که برگه ی کتاب رو کندم و با خودم بردم سر جلسه. 6 تا مراقب داشتیم مردم تا رفتم بنویسم از استرس !
بعد امتحان ورزش داشتیم و باید میرفتیم باشگاه. رشته ی ورزشیم والیبال هست . مهارت خیلی زیادی ندارم ولی خیلی هم بد بازی نمی کنم ! یک ربع آخر توی زمین بازی کردیم خیلی خنده دار بود ! یکی یکی نوبت سرویس زدنمون می رسید . نوبت فریمهر شد ولی مریم دوستم توپو بهش نداد خودش زد ! حالا هر کس می خواست سرویس بزنه فری میگفت نوبت منه بدین به من من نزدم! هیچ کس هم حواسش بهش نبود . وای 200 بار گفت ! آخر هم به زور از یکی از بچه ها گرفت. تا اومد بزنه توپ از دستش در رفت توی هوا چرخید اومد پایین . خیلی صحنه ی جالبی بود! همچین با اعتماد به نفس کامل رفت که گفتم الان توپ رو می ترکونه ! من خودم سرویس خوب نمی زنم ولی اون صحنه از جالب هم اون طرف تر بود ! از بس خندیم اشکم در اومد!
هما می گفت که دستش درد می کنه هی ...
بعد از ظهرش از خط باباش اس داد که :
به امید بگو به خط من اس نده دست دادشمه.خودم بهش اس میدم به این خط هم اصلا اس نده.
به سامان گفتم که به امید بگه . حالا امید گیر داده که من میخوام بیام سمنان . بابا بگیر بشین سر جات دیگه چقدر جو می دی . زبون من مو در آورد از بس گفتم نمیشه هما رو ببینی اون بیمارستانه اصلا باباش و پدربزرگشو نمی ذارن بیاد چه برسه به تو!
حوصلم سر رفته !
سامان پسر خوبیه . یه حسی نسبت بهش دارم . ولی ... خب اون نباید به مامانش اینا می گفت که با من دوسته ... من دوست نداشتم !
بهش گفتم که میخواستم واسه نماز بیدارت کنم ولی گفتم شاید ناراحت بشی ...
گفت از این به بعد صبح ها صدام کن .
نمی دونم راست و دروغش رو ولی امید به هما گفت که اومده سمنان توی بیمارستانه و ...هما هم ترسیده بود که مامانش اینا بفهمن منم استرس گرفتم !
بعد 1 ساعت اینطورا امید گفت که راه ندادن بیام تو فرداش هم دانشگاه داشت برگشت.
یه جای کار می لنگه احساس میکنم ) خیلی ببخشیدا ( زر زده ! خالی بسته یا شایدم نه.. نمیشه زود قضاوت کرد .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
دلم واسه پویا تنگ شده . دلم طاقت نداره آشفته ام نمیتونم یه جا بشینم ... سامان هم که با این عکس فرستادنش مارو کشت ! هر روز یه جریانی داریم .
عصر وقتی تو اتوبوس بودن و داشتن بر می گشتن تهران تقریبا مطمئن بودم که پویا هم پیششه .
گفتم بهش سلام برسون
گفت : نیومده !
هه! حتی حالش هم نمیتونم بپرسم . حتی نمیشه ازش خبری داشته باشم ...
دلم واسه صداش تنگ شده واسه ) سلام سلام ( گفتناش واسه ) جوجه جونم ( گفتناش دلم پر کشیده . سامان هر چه قدر هم که خوب باشه نمی تونه جای خالی پويا رو پر کنه .
سامان همچین از دوست دختر قبلیش صحبت می کنه که ... بابا اصلا نباید بگه این حرفارو ! میگه یه دختری رو دوست داشتم که 5 سال باهم بودیم ولی بهم زدیم باهم چون بهم خیانت کرد .جونم واسش می رفتا!
آخه یه چیزی میگه ها! اون هنوز 20 سالش هم کامل نشده . یعنی 28 بهمن تازه 20 سالش پر میشه الان تازه 19 هست . یعنی از 14 سالگی با طرف دوست بوده ؟ هه! بچه چه فعاله!
بالاخره عکشو فرستاد . عکس 16 سالگیشو قیافش نمیگم بد بود ولی خیلی بچه بود! خب معلومه واسه 4 سال پیشش بوده . یک دونه دیگه هم واسه پارسال فرستاد که اونم تار بود . حالا اگه ماها باشیم ! یه عکس اگه یکیمون خوب نیوفتاده باشه ده بار می گیریم دوباره تا درست شه! حالا این عکسش تار افتاده همون هم برداشته فرستاده ! انگار قحطی عکس اومده باشه ! ولی فقط صورتش تار بود . چه هیکلی داره ماشالله هزار ماشالله خیلی خوش تیپه !
تا اون وقت که عکساشو فرستاده بود چیزی نگفت ولی وقتی گفتم چقدر خوشگلی گفت تو هم نمی فرستی ؟ البته اگه اعتماد داری !
راستی یه چیزی ! قبلا بهم گفته بود من زشتم منو ول نکنی وقتی دیدیم ! واقعا چطور دلش میومد بگه زشت ؟
منم دو تا عکس واسش فرستادم .هی میگفت عالیه عزیزم من در حد تو نیستم تو حیفی که با من دوست شدی.
بابا این پسره خله ! به این خوش تیپی و خوش هیکلی ...
قیافش رو هنوز نمیتونم بگم چون صورتش واضح نبود اصلا . یه حس خاصی نسبت بهش دارم ... نمیدونم
صبح 10 بار زنگ زدم که واسه نماز بیدارش کنم آخر هم پا نشد که پا نشد !
اولین امتحان ترم و دادم و بعدش عکس سامان رو به هما و یکی دیگه از دوستام نشون دادم . هی میگفتن کوفتت بشه ! ای بابا می ترسم آخر هم کوفتم بشه !
بعد امتحان به سامان اس دادم :
بد نبود ولی حوصله جواب دادن نداشتم !
_ یعنی هر چی امروز پیش خدا دعا کردم کشک بود دیگه ؟!
_ نه به خدا بد ندادم فقط حوصله ی جواب دادن نداشتم تا آخر نشستم خیالت راحت بد ندادم قول میدم بد ندادم !
_ ترنم من به تو ایمان دارم . میدونم که تو فیتیله داری نفت نداری ، شیروونی داری برف نداری ، سوزن داری نخ نداری !! منم همه ی اینا رو می دونم
_ آفرین به تو دیگه چیا می دونی ؟ بچه با استعدادی هستی
_ دیگه فعلا همین هارو می دونم چیز جدید فهمیدم حتما به تو هم می گم !
_ مرسی تو لطف می کنی
_ دیگه کاریه که ازم بر میاد دیگه !
اون روز پیاده برگشتیم خونه .خیلی راه بود ولی با هم دیگه خوش گذشت رفتیم پارک خیلی خلوت بود . زیر سایه درخت یه آرامش خاصی داشت...
شب بهش گفتم بذار یه چیزی بگم حال و هوات عوض شه !
_ اتل متل گلابی دلم تنگه حسابی یه روز به خرج خودت می برمت کبابی!
بعدش باز گفتم :
فکر می کنی در همسر داری چه طور آدمی هستی ؟ از 1 تا 10 یه عدد انتخاب کن بفرست !
گفت : 1
حالا 1 می شد ظالم بهش گفتم بهت نمیاد ظالم باشی ؟ آخی الهی !
گفت : بخدا من اینطوری نیستم !
گفتم : می دونم بابا تو خیلی ماهی
Signature
     
  
زن

 
روز بعدش هما اومد خونمون از ساعت 8 خونه ی ما بود تا 1 بعد از ظهر . قرار بود که سامان رو واسه ساعت 9 بیدار کنم که عکسایی که دیروز با پویا و امید گرفته بود رو واسم بفرسته . بیدارش کردم گفت همین الان می فرستم .
ووووووووووووووووووووووووو و باورم نمیشه ! یعنی واقعا خیلی خله ! به این خوشگلی می گفت من زشتم. یعنی نمونه اش نیستا . ماشالله هزار ماشالله خیلی ماه هست . از خیلی اون طرف تر ! 7 یا 8 تا عکس واسم فرستاد . با شلوار لی و تی شرت آبی انگشتر دست چپش بود ولی بهش هیچی نگفتم! الهی بمیرم پویا چه قدر لاغر شده دلم سوخت . انصافا سامان از همشون بهتر بود .امید هم خوشگل بود ولی چاق !
هما هی می گفت خوش به حالت چقدر چاقه امید ! ولی امید رو دوست داره خیلی زیاد . میگه اخلاقش واسم مهمتره .
به سامان گفتم قول بده این عکساتو به کسی نشون ندی! اونم گفت چشم قول مي دم چه قدر بچه پرو حتي نمي گه چرا !
بهش گفتم :
_ من هم نشون کسی نمیدم اون سری هم اشتباه کردم .
_ چرا حتما خیلی زشتم روت نمیشه نشون بدی به دوستات !
_ نخیر از بس ناز و خوشگلی که می ترسم چشمت بزنن!
_ تو چشمات خوشگل میبینه ایشالا کور شه هر کس نمیتونه رفاقت منو تو رو ببینه !
) باز گفت رفاقت ! (
گفتم : ایشالا!
امید نیومده بود سمنان می دونستم خالی بندیه
مطمئن شدم دیگه ! ای خالی بند !
هما اولش باورش شده بود که اومده ولی کم کم شک کرد . حتی به امید نگفت که می دونه دروغش رو ! میگه هر وقت به امید می گم که من واست مهم نیستم و تو منو دوست نداری می گه اگه دوستت نداشتم که اصلا نمیومدم سمنان !
هه چقدر خالی بنده این بشر ! چطوری می خواد حرفای دیگش رو باور کنه !
یاد روزای اول دوستی با سامان افتادم که چه قدر بی حوصله بود ... کم کم خوب شد پشت تلفن خوب صحبت می کرد ولی از مدل اس دادنش خوشم نمیومد .
یه چیزی بگم ؟!
کاش اینقدر خوشگل نبود ! خب چون خوشگل هست خیلی دختر دورش میرن من دوست ندارم من دوست داشتم فقط و فقط مال من...
اه بیخیال بابا مگه قراره چی بشه...
بعد امتحان عربی با هما رفتیم پارک .
اه ! یه لحظه هم آدم آرامش نداره ! چه قدر پسر های بی کار اون جا بودند همه هم دبیرستانی واقعا که بیکار های الاف !
داشتیم دنبال یه سایه می گشتیم که بشینیم که دو تا پسر اومدن دنبالمون .
یکیشون هی می گفت :
یه لحظه وایستین تورو خدا یه لحظه وایستین !
بعد دوستش بهش گفت :
احمق! اونا باید وایستن یا تو بری دنبالشون ؟
_ خب نه من باید برم ولی می بینی که عین جت دارن می رن !
آخر یکشیون اومد رسید به ما یه شماره دستش بود .با یه لحن ملتمس گفت :
تورو قران بگیر تورو خدا رومو زمین ننداز !
احمق دیوونه چه التماسی می کنه !
اول نگرفتیم بعدش خیلی کنه شده بود هما ازش گرفت پاره کرد .
پسره گفت :
مرسی همين که گرفتی بس بود ضایع نشدم!
بابا مشکل داشت کلا !
نشستیم زیر سایه یه درخت روی چمن .هما زنگ زد به امید کلی با هم صحبت کردند منم تا خواستم زنگ بزنم باز اون دو تا مزاحمای مسخره اومدن . اه تازه می خواستم با سامان صحبت کنما .چقدر یه آدم می تونه کنه باشه؟!
باز یه شماره داد .
نوشته بود : tel : بعد شماره رو نوشته بود .
خندم گرفت !
به هما گفتم :
خوب شد نوشتنا! وگرنه ما نمی فهمیدیم شماره تلفنه!
پسره گفت اگه پاره کنی نمیرما !
گفتم تورو خدا برو باشه پاره نمی کنم .
خلاصه رفتند . با سامان صحبت کردم قطع و وصل می شد. قطع کردم .
ای بابا چه گیری کردیما ! باز اومدن !
هما گفت زنگ بزن نامزدت بیاد حالشون رو بگیره !
پسره هم گفت مطمئن باش اگه بیاد با صورت ورم کرده بر می گرده !
هه ! حالا سامان هیچی امید یه چک بزنه تا اون سر دنیا دور خودت چرخ می خوری فسقلی !
دیگه نمی شد صبر کرد خیلی کنه شده بودند شماره رو جلوش پاره کردم و رفتیم خونه .
یه چیزی ! سامان تیکه کلام داره !
دم به دقیقه می گه :
عشق منی ! يا اين كه راضيم ازت!
آخرهای شب بهش اس دادم :
پیشاپیش روز ملی" جوراب " که در ایران به آن روز " مرد " می گویند مبارک !
_ عزیزم دستت درد نکنه دیگه یعنی من به اندازه یه جوراب واست ارزش دارم ؟!
_ عزیزم تو به اندازه ی کل دنیا ارزش داری شوخی کردم
_ همین که تبریک گفتی واسه من کلی ارزش داره
_ می خوام تا وقتی برسه هر روز بگم چطوره ؟!
) آخه دو هفته ی بعدش روز مرد بود (
_ بگی نگی عشق منی !
حوصلم توی خونه سر رفته بود . با هما رفتیم پارک . داداش و خواهرش هم اومده بودند . روی چمن نشسته بودیم داداشش زنگ زد به فرید .
فرید یکی از آشناهای هما ایناست . راسش هما قبلا عاشقش بود . یعنی می مرد واسش ! ولی هما خیلی از فرید سر تره ارزش نداشت... نه از نظر قیافه این حرفا ! اگه از قیافه باشه که... فرید فتوکپی 2AFM هست . یعنی عین سیبی که از وسط نصف کردند ! ولی خب اخلاقش... خلاصه که ارزش هما یکی بود که قدر عشقشو بدونه . هنوزم گاهی می گه دلم واسش تنگ شده . می دونم که عاشقشه می خواد فراموشش کنه ولی خب ... امیدوارم بتونه با امید ، فرید رو فراموش کنه . اول انگار واسه انتقام از فرید با امید دوست شد ... ولی الان گاهی اوقات می گه از فرید بدم میاد . سر در نمیارم !
خلاصه داشتم می گفتم ! داداشش خیلی جالبه دوسال از ما کوچیک تره .
فرید : شما ؟
داداشش با یه لحن خنده داری گفت :
از شرکت پاک شوما مزاحمتون میشم !
_ باریکلا... باریکلا...
داشت می ترکید از خنده گفت :
خب دیگه چه خبر ؟!
) حالا فريد هنوز نشناخته بود!(
یادم نیست چی گفتند دیگه ولی خلاصه کلی خندیدیم ! اسکل شده بود بیچاره !
به سامان گفتم :
بلدی غذا درست کنی ؟
_ آره ماکارانی شکل دار و ساده و برنج و مرغ وسوسیس تخم مرغ !
_ مگه شکل دار و ساده با هم فرق داره مدل پختنش ؟! ا ؟ نه بابا! تو سوسیس تخم مرغ رو از کجا یاد گرفتی بابا بیخیال ! میگم بچه با استعدادی هستی !
_ بله فرق داره . برای این که ماکارانی شکل دارت خمیر نشه باید یه سری حرکات فوق حرفه ای بری که من توی 20 سال تجربه یاد گرفتم . همون سوسیس می دونی چه قدر زمان می بره تا بیای پختنشو یاد بگیری ؟!
_ ماکارانی رو نمیدونستم ولی چه قدر راز در پختن سوسیس نهفته است !!
یه طوری صحبت می کنه که انگار از وقتی متولد شده آشپز بوده !
حوصله ام خیلی سر رفته توی خونه . زنگ زدم به هما ولی نمی تونست بیاد پارک .منم که تنهایی خوش نمی گذره کجا برم ؟!
به سامان زنگ زدم واسم گیتار زد و خوند چه آهنگایی هم انتخاب می کنه ! سلیقه اش خیلی خوبه خداوکیلی .
کاش از اول میدونستم تو مال دیگرونی
کاش از اول میفهمیدم تو با من نمیمونی
کاش از اول میدونستم تو سهم من نمیشی
کاش میفهمیدم که تو از عشق من گریزونی
از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی
تو اون فرشته پاکی که من فکر میکردم نبودی
میدونم هر جا که هستی با هر کسی نشستی
به راحتی فراموشم میکنی تو به زودی
این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
کاش از اول میفهمیدم تو مغروری
کاش میدونستم از دنیای من دوری
کاش آروم آروم از قلب من میرفتی
چه دروغای شیرینی به من میگفتی.
این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
عاشق صداشم . احساس می کنم هیچ کس نمی تونه مثل اون این آهنگ رو اینقدر قشنگ بخونه حتی خواننده ی خودش ! آخه ریتمشو عوض کرده بود !
اعصابم از دستش خورد شد ! گفت مي خواد چند سال ديگه بره خارج از كشور... چرا آخه؟؟؟؟ خواهرش اينا مي خوان برن اونم مي خواد بره باهاشون . دلم واسش تنگ ميشه من ! يه چيزي شايد بيشتر از دلتنگي . توي همين مدت كم... پويا من كه بهت گفته بودم از تنها موندن مي ترسم پس چرا؟؟؟؟؟؟ چرا منو سامان رو باهم آشنا كردي ؟ من توي اين مدت كم با اين كه نمي خواستم ولي بهش وابسه شدم اگه يه روز بخواد ...
اه بيخيال !خسته شدم به خدا . یه حرفایی هست که نمی شه به هیچ کس گفت . همه فقط خنده و شادی منو می بینن ولی هیچ کس از دلم خبر نداره . تو خونه واسه ی هیچ کس مهم نیستم واسه ی هیچ کس ! دوست دارم بمیرم به قول سامان اگه جرعت داشتم خودمو می کشتم . اون از پویا با اون همه مشکلاتش . این از سامان اونم از خونوادم ... همش دارم می ریزم توی خودم می ترسم پیر شم آخر ! بیشتر از همه مشکلم خونوادم هست . گاهی اوقات احساس می کنم واسشون مهم نیستم به هیچ وجه . اصلا کسی منو دوست نداره !
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
همیشه تقصیر با تبسمه) خواهر کوچیکم ( ولی امکان نداره که یک بار دعواش کنه و فقط با من جنگ داره .
تا یه کلمه حرف حساب می زنم می گه :
تبسم باهاش صحبت نکن جوابش هم نده .
ای خدا چرا باید این طوری باشه ؟ پیش خودم می گم فرار کنم برم ! ولی کجا رو دارم که برم ؟
به خدا خسته شدم.همش به من میگن که تو خودخواهی ولی من خودخواه نیستم . تبسم خیلی پررو شده . در اصل اصلا تربیت نشده نمی دونم به کی بگم ؟ فقط می تونم بگم که کاش می مردم و همشون از دستم راحت می شدن .نمی گم همیشه اینطوری هست ولی اكثر اوقات...
دیگه ساکت شدم ! هیچی نمیگم. نمی خوام قبول کنم که کمبود محبت گرفته باشم ... نیاز به توجه ... نیاز به یه نفر که همه جوره هواتو داشته باشه در هر شرایطی . تورو دوست داشته باشه .
کسی وجود نداشته انگار توی زندگی من با این خصوصیات . یه وقتایی فکر می کنم پویا هم بهم دروغ می گه ...
آخه یه روز با هما نشسته بودیم .گفت :
زنگ بزنیم به پویا ؟
_ نه بابا گوشی دست خودش نیست که دست دوستشه الان . مطمئنم وگرنه تا الان اگه دستش بود اس می داد
) آخه ظهر بود ( اخر هم زنگ زدیم. من صدای اونو نشناسم باید برم بمیرم ... خودش بود . یه حالتی صحبت می کرد انگار که می خواست بپیچونه . خیلی راحت و عادی گفت :
سلام خوبی چه خبر ؟
حالا منو بگی داشتم از عصبانیت منفجر می شدم . یادم نیست چی گفت هما بهش که گفت :
چرا از صبح جواب اس نمیدین ؟ !
هه! منم گوشام درازه !
از این که بهش زنگ زده بودیم خیلی شوکه شد کاملا مشخص بود . نمي دونم شايد هم من اشتباه كردم .
گفتم : اس دادی مگه ؟
_ آره یعنی به هیچ کدوماتون نرسید؟ یه چیزی می گیا !
) دست پیشو می گیره که پس نیوفته (
من که دیگه باهاش صحبت نکردم . اصلا باورم نمیشد که دروغ بگه... شاید هم نگفته بود .ولی... با عقلم جور در نمیاد . تازه بعضی اوقات گوشی دو یا سه روز دستشه . آخه صاحب گوشی اگه نمی خواست که همیشه بهش می داد چه معنا داره که یه روز بگیره یه روز بده ؟
بعدشم یه پسر 25 ساله گوشی لازمش نمیشه ؟ حتی 30 هزار تومن هم نداره که یه گوشی بخره ؟ اصلا همه ی اینا به کنار گوشی واسه ی دوستشه، درست ! خط که واسه ی خودشه . خطش هم داده که چی بشه ؟ دوسش مگه خودش خط نداره و نمی خواد که خط خودشو بذاره توی گوشیش ؟
خیلی واسم مبهمه . نمیره توی مغزم این چیزا ... من که بهش اعتماد داشتم... این دنیا همش شده دروغ ... باز هم نمي تونم قبول كنم نه اون به من دروغ نمي گه مطمئنم .
شب آرزو ها بود . سامان خيلي دير جواب مي داد منم خوابم ميومد ! حوصله ي اس دادن نداشتم . ساعت 1 شب بود . زنگ زدم بهش تا ساعت 2 و نيم صحبت کرديم ! البته من يك ربع به 2 بود شارژم تموم شد اون زنگ زد .گفت اخلاقت رو خيلي دوست دارم . بچه گونه فكر نمي كني !
_ خب اخلاقياتمو بگو ببينم !
_ 50 درصد احساسي . دل به كسي نمي بندي خوشم اومد ! خشن ! با دست چپت 2 نفر رو كشتي با دست راستت هم چشم كور كردي !
خيلي حرف ديگه با هم زديم ولي چون آخر شب بود هيچ كدوم رو درست و حسابي يادم نمونده ! از همه جا صحبت كرديم با هم .
گفت شايد قرار باشه توي تابستون با پويا برن تركيه...
فصل دوم
سامان رو خيلي دوست داشتم ولي نمي شد بهش گفت . اصلا يطورايي روم نمي شد از وقتي كه جريان خارج رفتنشو گفت بهم ريخته بودم حتي وقتي آهنگاي اون روز رو گوش مي دادم دلم مي گرفت مي خواستم خفه اش كنم !
دو روز بود كه ازش تقريبا بي خبر بودم .از صبح اس نمي داد تا آخر شب ! كار داشت آخه . بهشت زهرا بود مثل اين كه . ساعت 7 بهش زنگ زدم گفت يه ساعت ديگه كارامون تمومه مي ريم خونه . يعني خيلي هم كه دير مي كرد بايد 9 خونه مي بود ديگه ! دقيقا تا ساعت 11 ازش خبري نشد . 11 زنگ زدم بهش گفت به قران تازه رسيدم الان اس ميدم .
اس داد :
عزيزم چه كارا مي كني ؟
_ نمي شود دوستت نداشته باشم . لجم هم كه بگيرد نهايتش اين است كه دفتر خاطراتم پر از فحش هاي عاشقانه مي شود ! كامپيوترم خراب شده بود درگيرش بودم .
يكم در مورد كامپيوتر و اينا حرف زديم بهش گفتم كه قبل از 15 سالگي با كسي بودي ؟
_ منظورت اينه كه با كسي دوست بودم؟
_ پ نه پ واقعا چه منظور ديگه اي گرفتي مگه ؟
_ نه رفيق نبودم چطور؟
) باز گفت رفيق!(
_ هيچي همينطوري . واسم جاي سواله كه تو هيچ سوالي نداري از من .
ولي پيچوند جواب نداد .آخه هيچ سوالي نمي پرسه ها!
مثلا اولا بهش ميگم تولدت كيه ؟ ميگه 28 بهمن !حتي نميگه تو چي!!
گفتم : تازگي ها خيلي بي حوصله شدم .
_ حتما عاشق شدي و خودت خبر نداري !
) اصلا خوشش مياد منو اذيت كنه اه! منم كم نميارم حالا ببين!(
_ عاشقي به ما نيومده . من عاشق شم عاشق بايد خودكشي كنه !
_ آفرين خوشم اومد عاشقي فقط مال داستان هاست.
_ نه داستان نيست باور كن ! دست خود آدم كه نيست . هميشه به دوستام مي گم تهش تنهاييه !
_ خداييش درست مي گي
) اينقدر لجم مي گيره كه نگو... خب تو هم يه چيزي بگو به جاي اين كه بگي درست مي گي (
_ آخه اطرافم ديدم. دلم هم خيلي مي سوزه ولي دوست ندارم كسي دلش واسه من بسوزه .
_ چرا دوست نداري ؟
_ خب دوست ندارم ديگه ! اگه دلش واسه من بسوزه يعني اين كه اون كه عاشقشم منو تنها گذاشته و چون تنها موندم و تنهايي هم خيلي بده پس نتيجه مي گيريم كه دوست ندارم !
_ بله بله بله بله !
اداي منو در مياري ؟! آخه من خيلي ميگم بله بله! دارم برات !
اون يا ميگه عشق مني يا ميگه راضيم ازت !
_ ا؟ اينطورياست ؟ باشه سامان جان راضيم ازت عشق مني .
_ تو ام عشق مني عزيزم !
_ من به جز تو عاشق لواشك هم هستم از نظر تو موردي نداره كه ؟
_ نه عزيزم منم لواشك خيلي دوست دارم .
_ من خيلي حسودما ! دوست داشته باشي عيب نداره ولي عاشقش نباش !
_چشم . من فقط عاشق يكي ام اگه گفتي ؟
خيلي پرو مي شدم اگه مي گفتم من ! من تا به حال حتي بهش نگفته بودم كه دوستت دارم حالا بيام بگم تو عاشق مني !
_ اومممممممممم نمي دونم خودت بگو
_ نه ديگه بايد خودت بگي
_ اولشو بگو من بقيشو بگم !
_ نه حتما بايد خودت بگي!
اي بابا چه گيري كرديم ! دلمو زدم به دريا و گفتم : من ولي خودم بهت مي گم . ببين عشق منه ها ! اول اسمش هم سامانه . مي شناسيش؟
_ بله مي شناسمش. اون كسيم كه عشق منه و بايد دلت بسوزه اسمش ترنمه كه 1 تار موشو با دنيا عوض نمي كنم . دلت بسسسسسسوزه !
_ اصلا هم دلم نسوخت . حالا همچين تحفه اي هم نيست !
_ ولي دور از شوخي ترنم خيلي دوستت دارم ....
چه قدر لوسه ؟ ! يعني چي آخه دور از شوخي ؟ خب يه دفعه مي گفتي همش شوخي بود جدي نگير دختر جون يه وقت هوا ورت نداره فكر كني خبريه ! هه... ولي به روي خودم نياوردم هي مي خواستم بگم باشه آقاي شوخي من بيشتر ! ولي نگفتم !
فقط گفتم : من بيشتر
گفت : من بيشتر دوستت دارم
_ هر چيزي كه تو بگي قبول فقط اين يه مورد رو عمرا قبول كنم !
_ باشه قبول ولي من خيلي زود تر گفتم عاشق تو شدم . اينو كه ديگه قبول داري ؟يا معني عشقو نمي دوني يا من رو يه دختر احمق فرض كردي !
گفتم : نخير شرمنده ي اخلاق ورزشيت تو اين يه مورد هم عمرا ! آدم خيلي چيزا رو به زبون نمياره ولي دليل نميشه كه وجود نداشته باشه
_ به هر حال من زودتر به زبون آوردم پس زود تر عاشق شدم ديگه بحث نكن خود زني ميكنما !
خيلي خب بابا نزن بچه ي مردمو . اي ظالم .
سامان ؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه دعوامون بشه منو با چي مي زني ؟
_ آخه قربونت برم كي از دلش مياد تو رو بزنه!!
_ اگه ظالم باشي دلت مياد !حيف شد اكشن مي شدا ! بعيد مي دونم واسه نماز پاشي
_ قربونت برم كه هميشه بلند كردن من واست مصيبته . سعي مي كنم بيدار شم
_ نه مصيبت نيست وظيفمه ولي خدايي گناه داره هي آدم خواب بمونه .
_قول ميدم بيدار شم ولي زياد زنگ بزن تا بيدار شم !
_ اخه خوابت خيلي سنگينه با توپ هم بيدار نمي شي !
_ مرد بايد خوابش سنگين باشه ديگه ! قول ميدم بيدار شم البته اگه تو پا شي !
_ من بيدار ميشم خيالت راحت ببينيم و تعريف كنيم ! شب بخير
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
آجري ، سنگي ، پاره آهني چيزي خورده بود توي سرش ؟ يا شايد هم داشت توي خواب اس مي داد ! ولي اصلا دير جواب نميداد نسبت به قبلا .
صبح واسه نماز بيدار شد .
من صبح ساعت 9 و نيم از خواب بيدار شدم ! كسي خونه نبود . مطمئن بودم كه الان سامان خوابه . مي ترسيدم بلند شه باز مثل قبل شه ...يعني حرفايي كه زد جدي بود يا از سر شوخي ؟!
خيلي ببخشيدا ولي مگه كرم داره شوخي كنه آخه !!
خيلي بد شدم! دوست دارم همش باهاش صحبت كنم ولي قرار اين نبود . اي خدا من چرا اينطوريم ؟
همينطور هم شد ... وقتي بيدار شد باز مثل قبل شد . من اشتباه كردم من به خاطر اين كه حرف پويا زمين نمونه با خودم چه كار كردم ؟ به چه قيمتي ؟
هه ! با سامان تلفني صحبت مي كردم . باز گفت نكنه عاشق شدي ؟ منم باز گفتم عاشقي به ما نيومده . بابا راست و پوست كنده بگو كه هدفت از اين دوستي چيه ؟ من نميخوام بيشتر از اين دوستت داشته باشم .نمي خوام وابسته شم.
من توي سن بدي بودم . خيلي ببخشيد ولي خريت كردم خريت ! دوستي ما دوتا از اولش روي پايه نبود .
سامان هر روز يه چيز مي گفت يه بار گفت :
ببين هيچ وقت عاشق نشو .حتي عاشق من ! عشق بي معنيه و فقط عشق به خدا رو داشته باش و خونواده !
ببين تورو خدا چطوري مي گه ! انگار من بهش گفتم دارم از عشقت مي ميرم !
بهش گفتم :
آره تو درست مي گي عشق يعني تنهايي .
_ باريكلا راضيم ازت تو اولين دختري هستي كه درك كرد اينو بقيه اينطوري نيستن .
يه خنده آروم و تمسخر آميز كردم و تموم حرصم اومد توي صدام تموم حرفايي كه زد رو تو يه جمله واسش تلافي كردم .
هه ! مي گه عاشق نشو حتي عاشق من ! آخه چرا بايد فكر كنه كه من عاشق دلخستش ام ؟ نمي خوام عاشقش باشم. نمي خوام... كاش مي شد
بهش گفتم :
هه! بقيه همه عاشقت مي شدن ؟!
_ نه ولي منطقي نبودن !
اينقدر بدم مياد راحت از رابطه اش با ديگران صحبت مي كنه . هر چي آدم بدش بياد سرش مياد به خدا .
حرف رو عوض كرد و گفت :
راستي از سه شنبه ميرم سر كار دوباره .
به سلامتي چه ساعت هايي سر كاري ؟
_ از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر
_ خسته مي شي كه چقدر زياد ؟
_ به تو كه اس مي دم خستگي از تنم بيرون مياد !
_ هر وقت خسته شدي به حرفاي من فكر كن خندت بگيره خستگي ديگه تو تنت نمي مونه !
_ ياد حرفاي خوبت ميافتم !
) اينم حرف بود آخه!(
_ حرف هاي من خوبه ؟! همين تو بگي حرفام خوبه بسه
_ حرفات عاليه!
_ فكر مي كني كاش اينطور بود كه تو مي گي
_ تو نسبت به سنت خيلي بيشتر از اوني كه فكرشو كني مي فهمي !
) حالا همچين مي گه اينگار من ني ني ام اون پدر بزرگ ! خوبه حالا فقط 4 سال اختلاف سن داريم! (
_ نه بابا اين طورام نيست . مثلا اگه ندوني من چند سالمه چند بهم مي خوره ؟
_ به خدا از نوع حرف زدنت من فكر مي كردم 19 , 20 سالي باشي !
دست خودم كه نيست دوستش دارم . اي خدا بگم پويا چه كارت نكنه كه ... بابا من اصلا تو فاز عشق و عاشقي نبودم كه... توي طالع بيني بهمني ها خونده بودم كه تنوع طلبن . ميخوام ازش بپرسم آره ؟ راسته ؟ مي خوام بهش بگم كه ببين آقا سامان با دوستيت با دختر هاي ديگه و قبلا كاري ندارم گذشته ها گذشته . مني كه مي بيني نميتونم واسه سرگرمي با يه نفر باشم اصلا تو كتم نميره كه نمي ره . پس اگه دوستيت با من فقط واسه سر گرميه و روي منم مثل دختر هاي ديگه فكر مي كني بايد بهت بگم كه مارو به خير و شما رو به سلامت . ولي توانايي گفتنش رو ندارم . ناراحت مي شه ازم .
خب ناراحت شه ! هر بار كه مي خواسم چيزي بگم زبونم قفل مي شد و به معناي واقعي لال مي شدم .
مي خواستم بهش بگم : يك بار ديگر بگو دوستت دارم. از چه مي ترسي ؟ فردا باز مي تواني انكار كني ...
اونم تقصيري نداره... اون از اول همين بود . حالا گاهي اوقات هم شايد يكم مهربون . ولي من ؟ من زندگيمو گذاشتم . اون كه واسش مهم نبود . منم مثل خيلي از اونايي كه باهاش بوده ! ولي خودش چيز ديگه اي مي گفت . هميشه مي گفت واسم فرق داري با بقيه ؟ منم توي دلم كلي ذوق مي كردم! ولي مي گفتم نه بابا منم مثل همه!
حرفاش با هم تناقض داره . هر روز يه چيزي مي گي به خدا اصلا نمي فهمم چرا اينطوري ميكنه.
مطمئنم دو روز ديگه مياد و مي گه : ببين تو خيلي دختر خوبي هستيا ولي من لياقت تو رو ندارم تو لياقتت بهتر از منه . خوش اومدي ...
كاش ولي اينطوري نباشه . هما مي گه شما دوتا خيلي بدين اصلا با هم صميمي نيستين. خب من چه كار كنم ديگه ؟ اونم يه روز خوبه يه روز بده
صبح با صداي روشن شدن كامپيوتر از خواب پا شدم حتي چشمام هم باز نكردم ! مطمئن بودم تبسمه ديگه كس ديگه با كامپيوتر كاري نداره !
بهش گفتم ساعت چنده ؟
گفت 7!
منم توي سر و صدا خوابم نميبره . بلند شدم رفتم اتاق مامان اينا تا 10 خوابيدم . اگه امتحان نداشتم بازم مي خوابيدم! ولي چه كنم كه از 16 تا درس 10 تاش مونده بود !
ديشبش ساعت 2 بود خوابيده بودم . با سامان اس بازي مي كرديم تا اين كه خوابش برد منم ديگه خوابيدم . صبح هم واسه نماز بيدار نشد هرچي زنگ زدم .
دانشگاه داشت طبق معمول ساعت12 راه ميوفتادن . از صبح نه اس داده نه زنگ زده.
صبح بهش اس دادم كه : سلام خوبي ؟ بيداري ؟
البته صبح كه نه تقريبا همون ساعت 12 بود ولي جواب نداد . منم نميدونم چرا ... ولي ديگه اس ندادم .
تا ساعت 8 منتظر موندم ولي خبري نشد ازش . به هما اس دادم كه از اميد يه طوري بپرسه ولي اسم منو نبره . هما گفت بهش حداقل يه تك بزن . منم همين كار رو كردم ولي بازم خبري نشد! 5 دقيقه بعد زنگ زدم كه باهاش صحبت كنم ولي خاموش بود! نگرانيم بي مورد نبود پس .
نمازم تموم شده بود كه تلفن زنگ زد. مي دونستم هماست . با همون چادر نماز و گوشي تلفن رفتم توي حياط !
گفت :
_ به اميد گفتم ترنم نگرانه گفته بهش بگو نگران نباشه آمارشو از بچه ها گرفتم حالش خوبه
_ آره چرا دانشگاه نرفته از صبح تا حالا هم كه نه زنگي نه اسي الانم كه خاموشه نگران كننده نيست ؟ چطور مي شه نگران نباشم آخه ؟
_ اميد كه رفيقشه خيلي ريلكس حرف مي زد اگه چيزي بود حتما اونم نگران بايد مي بود ديگه!
_ تو رو قران بش بگو خيلي نگرانم خبري شد حتما بگه ها
همون موقع داشت به اميد اس مي داد . بعد چند دقيقه كه اينو گفت بهش ، هما گفت :
_ مي گه نگران نباش بچه ها مي گن خوبه حالا اگه تا يكي دو ساعت ديگه ازش خبري نشد خودم مي رم كرج كه از نگراني در بياد!
هه! لابد مثل سمنان اومدنت مي شه ؟ !
خلاصه كه گفت تا آخر شب يه خبري ازش مي شه ديگه !
ديگه ديوونه شده بودم . از اتاق مي رفتم توي آشپز خونه 3 , 4 ثانيه صبر مي كردم . مي اومدم توي اتاق زنگ مي زدم خاموش بود باز مي رفتم آشپز خونه . خيلي كلافه شده بودم !
بالاخره روشن كرد . بهش گفتم چرا خاموش بودي ؟
گفت "باتري" گوشيم خرابه خاموش مي شد هي .
اي بي سواد!
صداش هم خيلي خسته بود .منم خيلي سوال و جواب نكردم و خيلي ملايم صحبت كردم . آخه پسرا از سوال كردن زيادي خوششون نمياد .
كلي معذرت خواهي كرد .
بهش گفتم :خيلي كلافه بودم .
_آخه چرا كلافه عزيزم ؟
آخه اين هم سوال داره ديگه ؟ خب تو گوشيت خاموش بود دانشگاه هم نرفتي از صبح تا حالا هم كه خبري ازت نيست نبايد كلافه مي بودم !؟
هما مي گه :
_ قبل از اين كه شماها با هم دوست بشين اميد بهم گفته كه يه دختر خوب و خونواده دار واسه سامان ميخوام! چون تو اصلا تو اين فاز ها نبودي فكرم به تو نرسيد مطمئن باش اون خودش مي خواسته .
براي اولين بار احساس آدميزاد بودن بهم دست داد! منظورم اينه كه يكم مهم بودن از طرف سامان .
ظهر بدون اين كه من قبلش زنگ بزنمو قطع بشه يا من اس بدم اون خودش زنگ زد!! آخه صبح زنگ زدم ولي جواب نداده بود ديگه خودش خود كفا شد !
گفت : سرم واسه اين كه بعد چند وقت صبح زود از خواب بيدار شدم شديد درد مي كنه . 5 دقيقه ديگه مي رسم خونه يه قرص مي خورم و بهدش بهت اس مي دم .
1 ساعت صبر كردم اس نداد ! بهش اس دادم كه :
5 دقيقه ات شد 1 ساعت . خوابيدي؟ بيدار شدي اس بده !
ساعت 7شب بود که اس داد که ببخشید خواب بودم حالم خیلی بده سرم خیلی درد می کنه . منم چون خیلی سرش درد می کرد خیلی بهش اس ندادم .راستش از بلاتکلیفی خسته شده بودم باید تکلیفمون با هم مشخص می شد تعارف که نداشتیم ...
ساعت 12 شب بهش اس دادم :
_ حالت بهتره ؟
_ آره شکر خدا خیلی بهترم .
_ یه سوال می خوام ازت بپرسم می دونم شاید مسخرم کنی ولی می خوام بدونم .
_ تو 10 تا بپرس .
_ اگه یه روزی من عاشقت بشم تو چه کار میکنی؟
نمی دونستم کار خوبی کردم یا نه که این سوال رو پرسیدم ولی خب دلمو زدم به دریا دیگه!
_ راستش تا حالا بهش فکر نکردم نمی دونم باید چی بگم .
_ خب الان فکر کن
_ اگه بخوام دروغ بگم می تونم همین الان بگم ولی راست رو نمیدونم چی باید بگم
_ دروغ نمی خوام راستشو بگو
_ خوشحال می شم
_ یه سوال دیگه بپرسم ؟
_ تا دلت می خواد سوال بپرس .
_ تو می خوای که تا کی منو تو با هم باشیم ؟
_ من می خوام که دوستیمون خیلی با هم پایدار باشه ولی تا ببینیم آینده با دوستیمون چطوری تا می کنه .
_ آینده ... من روزی که با تو دوستیمو شروع کردم با خودم گفتم خودمو میسپارم دست سر نوشت هر چی که خواست همونه . حالا هم که آینده . امیدوارم موفق باشند .
_ توی آینده شاید من برم خارج از کشور شاید من بمیرم یا شاید هزار تا اتفاق دیگه بیوفته که موجب جدایی بشه .
_ خدانکنه همیشه زنده باشی
_ مرگ و زندگی دست خداست ترنم . اگه اراده کنه من دیگه نیستم
_ بله درسته . همه چی دست خداست . اگه اراده کنه هیچ کس نیست . شاید فردایی وجود نداشته باشه ولی شایدم باشه . بودنش امیدوارکننده تره .
می دونی چی جواب داد ؟؟؟؟؟؟
وای خدایا می خواستم سرم رو بکوبم به دیوار!!!!! . یه آدم چه قدر می تونه بی تفاوت باشه ؟ به همه چی به هم کس . این قدر بی حوصله ؟
10 خط اس ام اس واسش نوشتم می گه : بله!
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
اگه کنارم بود یه داد درست حسابی سرش می زدم . من نمی خوام خودمو به خاطر اون خورد کنم نمی خوام غرورمو فدای کسی کنم که حتی واسه من ارزش صحبت درست حسابی کردن قائل نمی شه .
هما هم همون موقع اس داد : فردا بیا بریم کادو رو پست کنیم .
آخه واسه امید یه حلقه خریده بهش غبطه می خورم ! چی می شد که من و سامان هم همین قدر با هم خوب بودیم ؟ من چی کم دارم که سامان نمی تونه منو دوست داشته باشه ؟
بهش گفتم : نمی تونم بیام . شاید امشب با سامان تموم کردیم.
چقدر راحت گفتم . یعنی واقعا می تونم ؟ تواناییش رو دارم ؟ من توی این مدت هرچند کوتاه خیلی بهش وابسته شدم . واسش همه چیز رو تعریف کردم .
هما گفت : بهش بگو وقتی از عشقم نسبت به خودت خوش حال می شی باید براش ارزش قائل باشی .
ولی من اینو نگفتم. اینطوری فقط و فقط خودمو خورد می کردم . من نمی خوام جلوش کم بیارم . شاید آخر این غرور لعنتی کار دستم بده . ولی دست خودم نیست نمی تونم بهش بگم دوستش دارم . احساس می کنم واسش یه مزاحمم که نه می خواد باهام تموم و نه می خواد باهام بمونه . شاید دنبال یه بهونه واسه ی تموم کردنه .
"بهانه را دو دستی تقدیم به کسی کن که برای عبور از تو در به در به دنبال بهانه می گردد ."
من احمق دارم عاشق کی می شم ؟ عاشق چی ؟
ترنم خیلی بی جنبه تشریف داری .
کیمیا و هما دارن همه ی سعی شونو می کنن که به من بفهمونن سامان ارزششو نداره .
داره داره داره .
من دوستش دارم چرا هیچ کس حاضر نیست حرفمو قبول کنه .
راستی پویا زنگ زد . چه قدر دلم واسش تنگ شده بود .
باز هم گفت : سلام سلام !
بهش گفتم : کاش هیچ وقت منو سامان رو با هم آشنا نکرده بودی
_ چرا؟؟؟؟
_ سامان خیلی ماهه و خیلی پسر خوبیه ها . هیچ چیزی هم نگفته . فقط من دارم بهش وابسته می شم
_ اون كه بد نشده ؟ هر چيزي شد بهم بگو . زندگيم از عبادتت هيچ وقت كم نكنيا !
حالا اصلا اين وسط چه ربطي داشت ؟!
آخه ديشب نصفه شب اس داده بود ، من خواب بودم واسه نماز جوابشو دادم گفتم كه واسه ي نماز بيدار شدم . ولي بازم ربطش رو به حرفامون نمي فهمم!
_ نمي خوام به رابطه اي دل ببندم كه آخرش مشخص نيست . ولي دست خودم نيست نمي تونم.
_ آفرين گلم خيلي اين حرفت قشنگ بود . منطقي بودنت افتخارمه
_نه بابا اتفاقا قبلا منطقي تر بودم ! من چي كار كنم ؟
_ به جون پويا خيلي با قبل فرق كردي . پس اگه معلومه كم كم با خودش هماهنگ كن فاصله بگير ازش .
چه قدر راحت از فاصله گرفتن صحبت مي كنه. پويا چرا اين كارو با من كردي ؟ از روي دلسوزي ؟ چه دلي واسه من سوزوندي آخه! تو كه سامان رو مي شناختي مي دونستي كه مي خواد در آينده بره خارج ... شايد هم نمي دونست...
_ چه فرقي كردم ؟ چه قدر واست راحته پويا ؟ بچه بازي كه نيست امروز سلام فردا خداحافظ. من نمي خوام باهاش تموم كنم .
_ باشه تموم نكن فقط به خدا نزديك نزديك تر شو .با اون باشي همه چي حله
مي گم اين داداش ما سرش به جايي نخورده ؟ قبل اينقدر تو فاز معنويات نبود ! معلوم نيست چي شده كه متحول شده !
كار داشت ديگه اس نداديم .
عصر زنگ زدم ولي بر نداشت . حوصلم سر رفته بود . دوست داشتم با يكي صحبت كنم مثلا سامان ! ولي دانشگاه بود ديگه !
به هما و كيميا گفتم بياين بريم پارك ولي كيميا نيومد . با هما رفتيم پارك .
بهش گفتم: تورو خدا به اميد نگي با مني نمي خوام به سامان اس بدم ...
توي پارك هما و اميد با هم صحبت كردند . هما مي گه رفتار سامان دقيقا مثل فريد مي مونه .
اون خيلي غير مستقيم به من گفت كه : باهم باشيم ولي دوستم نداشته باش و عاشقم نباش ! فريد هم همين حرف رو به اون گفته بود . حتي رفتاراشون هم مثل هم بود يكم . ولي سامان خيلييييييييييييييي بهتر هستا ! شيفته ي اخلاقش شدم .
فكر مي كردم دانشگاهه ولي نرفته بود. اميد گفت كه تنهام نه پويا هست نه سامان.
تا عصر صبر كردم و اس ندادم به چه اميدي ؟ به اميد اين كه الان سر كلاسه و هر وقت كلاسش تموم شد خودش اس مي ده ولي كفرم در اومد از اين كه اس نداده چرا...
هما گفت شايد منتظر تو زنگ بزني بهش .
يه مشت سبزه از روي زمين كندم . هما خندش گرفت ! آخه يه بار ديگه همين كار رو كردم ولي آخرين برگ ) نه ( بود ولي من باز هم كارم رو كردم!
گفت : بابا تو كه واست فرقي نداره آخر هم زنگ مي زني پس بي خودي وقت تلف نكن .بزنگ كار و زندگي داريم .
آخرش هم زنگ زدم!
گفت :
_ خبري از شما نيست!
_ خبري از شما هم نيست ؟
_ من مي خواستم زنگ بزنم.فكر كردم شايد مزاحمت باشم .
_ مزاحم نيستي منتظرت بودم.
_ ا؟
_ بله . كجايي از صبح ا حالا ؟
_ به خدا همين الان رسيدم خونه سر كار بودم.
خيلي باهم صحبت كرديم . آخر هما گفت حوصلم سر رفت قطع كن ديگه!
5 شنبه صبح رفتيم خونه ي عموي مامانم . خونشون اينجا نيست .گرمسار هستند. قبلا هم گفته بودم ما توي سمنان فاميل نداريم!
ختم زن عموي مامانم بود . از اون جايي كه بيشتر فاميل هاي ما ازدواج فاميلي دارند ، زن داييم دختر عموي مامانمه ! خيلي از فاميل هاي دورمون اونجا بودن كه من فقط توي مجلس عروسي يا ختم اونا رو ديدم!
هيچ كس باورش نمي شد كه من 16 سالم باشه! همه مي گفتن نه بابا دروغ نگو! فكر مي كردن خيلي زياد باشم 14!
تقريبا 1 ماه مي شد كه اصلا از خونه بيرون نيومده بودم ! ديگه اين سري قرار بود خونه ي همه بريم !
ساعت 3 بعد از ظهر بود رفتيم خونه ي مادر بزرگم. 1 ساعت نشستيم و من حوصلم سر رفت !
خونه ي عموم نزديك خونه ي مادر بزرگمه . رفتم اونجا . دختر عموم هم بود ! بچه اش 7 ماهشه . ناناسي! مامانم مي گه شكل بچگي هاي تو ميمونه! ريزه ميزه هست و چشماش درشت و مشكي . منم خيلي ريزه ميزه ام ! قدم 160 . وزن 45 چشمام قهوه اي سوخته .ابرو و موهام كلا مشكيه!
يكم باهاش بازي كردم بعد زن عموم گفت خسته اي برو يكم استراحت كن تا عصر مامانت اينا بيان . منم رفتم توي اتاق و در رو بستم! زنگ زدم به پويا . در مورد سامان با هم صحبت كرديم .
باز هم بهش گفتم : نمي خوام بهش وابسته شم .
_ خب وابسته شي چه عيبي داره ؟ ميرين محضر عقد مي كنين !
چه دل خجسته اي داره اين داداشه ما!
_ دلت خوشه ها ! من مي گم اصلا سر و ته دوستي ما مشخص نيست .راستي سامان چه قدر قشنگ گيتار مي زنه و مي خونه .واي اصلا گريم ميوفته وقتي صداشو مي شنوم.
_ اين دفعه سامان واسه تو گيتار بزنه انگشتاشو مي شكونم .
_ چرا آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_ گيتار بزنه و تو بشيني گريه كني ؟بچه پرو !
_ خب دست خودم كه نيست گريم ميوفته ديگه !
تقريبا نيم ساعت با هم صحبت كرديم . بعدش خوابيدم .ساعت 6 بود با صداي گوشيم بلند شدم.
سامان بود . يه 20 ثانيه كه صحبت كرديم بعدش زنگ خونه عموم اينا رو زدن. فكر كردم مامانم اينا هستن گفتن خودم بهت زنگ مي زنم و قطع كردم . ولي همسايشون بود ! شارژ هم خيلي نداشتم ولي باز بهش زنگ زدم .
_ كجايي تو ؟
_ خونه ي عمومم تو كجايي ؟
_ توي راهرو پشت در خونه !
_ اونجا چي كار مي كني آخه خب برو تو ديگه !
_ كسي خونه نيست كليد هم ندارم !
اي بابا اين چه كله خرابيه ! آدم مياد بيرون از خونه بايد با خودش كليد برداره .
يكم كه صحبت كرديم يهو شارژم تموم شد و قطع شد . منتظر بودم زنگ بزنه ولي نزد ! منم ديگه خوابم نميومد بلند شدم رفتم بيرون از اتاق .
اون يكي دختر عموم هم اومده بود . واي چه شوهري داره بيچاره ! دختر عموم به خدا از خوشگلي لنگه اش نيست . ولي چه شوهري داره ! چاق ، بي ادب ... هر چي بگم ازش كم گفتم ... اصلا حالم بد مي شه مي بينمش .
يادمه يه بار همون اول كه ازدواج كرده بودن گوشيم دست يكي از پسر عمه هام بود . توي شماره هام وقتي شماره ي محبوبه ) همين دختر عموم ( رو ديد پاكش كرد . هر چي گفتم آخه چرا پاك مي كني ؟؟؟؟ جواب نداد كه نداد ! معلوم نيست چي شده كه راضي شده با يه غريبه ي بي ادب... ازدواج كنه !
شب رفتيم تهران خونه ي خالم اينا . خيلي خوش گذشت خدايي ! البته توي اين بين شارژ خريدم و به سامان اس دادم :
شرمنده شارژم تموم شد كسي نيومد ؟
ولي جواب نداد كه نداد كه نداد ! تا شب چند بار بهش اس دادم ولي جواب نداد .
جمعه صبح رفتيم خريد . كفش پاشنه دار مي خواستم . حالا مگه گير ميومد ؟ كل بازار رو زير و رو كرديم . ديگه اعصاب مامانم خورد شده بود از هر كفش يه ايراد مي گرفتم ! آخر كه مي خواستيم ديگه برگرديم اوني كه مي خواستم رو پيدا كردم .
حالا قبلش هي مامان و بابام مي گفتن :
با كفش كه آدم بلند نميشه بايد ورزش كني يه چيزي بخوري تا بلند شي...
قشنگ هر كدومشون 20 يا 30 بار گفتنا !
مقنعه پاپيوني هم خريدم .
رفتيم خونه ي خالم اينا بعد خريد . بلد نبودم سرم كنم !
دختر خالم گفت : تو كه بلد نيستي مريضي مي خري ؟!
خلاصه بعد كلي سر كردم ! خيلي بهم ميومد به نظر خودم !
مامان بزرگم هم اومد . من لباس بيرون تنم بود واسه ي همين كليد رو گرفتم از مامان بزرگ رفتم كه لباسم رو عوض كنم .
ساعت 12 و نيم بود . رفتم خونه ي مامان بزرگم و زنگ زدم به سامان . هيچي نگفتم ولي خودش گفت:
مي خواستم بهت اس بدم الان ولي كار پيش اومد ديشب هم خوابيدم زود !
نمي دونم چرا هر وقت كه من بهش زنگ مي زنم قبلش مي خواسته بهم اس بده !
هه!
گفتم : ساعت چند خوابيدي ؟
_ 9 بود فكر كنم .
هي خواستم بهش بگم نمي تونستي يه اس بدي كه دارم مي خوابم ؟ واقعا اينقدر وقت شريفت رو مي گيره ؟ ولي نگفتم .
گفت : الان مامانم رو به رومه دارم فيس تو فيسش باهات صحبت مي كنم !
_سلام برسون
خنديد و گفت :
سرش رو تكون داد .
يه صدايي مثل صداي مداح ميومد از خونشون . گفتم چه خبره خونتون عزاداريه ؟!
باز دوباره خنديد و گفت :
مامان بگير يه آهنگ بذار ديگه !
هي مي خنديد هر چي مي گفتم
گفتم : حرف خنده داري مي زنم كه خندت مي گيره ؟
_ نه خيلي باحال صحبت مي كني .
_ از چه نظر مثلا ؟
_ صداي نفس كشيدنتو مي شنوم !
) آخه اين كجاش خنده دار بود ؟! (
داشت ديرم مي شد . باباش صداش كرد منم ديگه خداحافظي كردم ازش .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
عصر رفتيم خونه ي داييم اينا .
يك كلمه به مامانم گفتم مامان گشنمه ! يك دفعه دايیم پا شد رفت آشپز خونه سفره پهن كرد و پنير و نون و هندونه گذاشت منو صدا كرد ! چشمام چهار تا شد !
چقدر مهربون شده ! شرمندم كرد! دستش درد نكنه خيلي مزه داد !
شام خونه ي عموم بوديم . من كه اصلا گشنه ام نبود رفتم توي اتاق دلم هم يكم درد مي كرد . برق خاموش بود منم دراز كشيده بودم .
شام آوردن .مامان اومد توي اتاق گفت بيا بخور ولي من اصلا حوصله ي هيچ كس و هيچي رو نداشتم . گفتم نمي خورم ... يكم اصرار كرد ولي چون اخلاق منو مي دونست كه وقتي ميگم نمي خوام اگه آسمونم زمين بياد نمي خوام! ديگه خيلي اصرار نكرد و رفت .
صداي زن عمو و عمو و مادر بزرگم و خلاصه همه رو مي شنيدم كه مي گفتن لابد سرديش كرده و... نمي دونستن كه دلم سردي كرده !
سامان اس نداد تا ساعت 11 . توي ماشين بوديم دلم طاقت نياورد كه به خونه برسيم بعد بهش اس بدم .
بهش اس دادم :
فكر نمي كنم از ظهر تاحالا يه خبر گرفتن كوچيك خيلي وقتتو مي گرفت . اينطوري كه پيش مي ره هيچ احساسي جز مزاحم بودن نمي كنم . مزاحمت نمي شم خداحافظت باشه .
_ تو مراحمي ببخشيد ديگه تكرار نمي شه .
_واقعا مزاحم نيستم ؟
_ چرا بايد مزاحم باشي آخه ؟
اي بابا چرا نباشم؟ با رفتاري كه اون داره هر كس ديگه اي هم اگه جاي من بود همين احساس رو داشت . از صبح تا عصر خبري ازش نمي شه خب اين چه وضعيه ؟ اگه مزاحم نبودم كه خودش اس مي داد ديگه . خسته شدم تموم شدن اين رابطه واقعا بهتره .
خيلي دوستش دارم . يعني...يعني اين كه عاشقشم ولي... ولي خب چه كار كنم ؟ مثل اين كه قسمت ما هم شكست عشقي بود ديگه!
سرد جواب اس هامو مي ده . شايد هم برداشت من اينطوريه ! آخه پشت تلفن خيلي گرم صحبت مي كنه اكثر اوقات . اخلاقش شايد اين طوريه... به هر حال اون كه مال من نيست ! ايشالا كه كوفت زنش بشه! اصلا ايشالا زنش بميره. اه !
عصر ساعت 6 بود زنگ زدم به سامان . باز هم از صبج ازش خبري نبود !
گفت : سلام ترنم . ترنم جان الان پشت فرمونم 10 دقيقه ي ديگه خودم بهت زنگ مي زنم.
من فكر كردم داره از سر كار برمي گرده خونه!
20 دقيقه بعد زنگ زد . پرسيدم كجايي ؟
_ اون وقتي كه زنگ زدي توي راه بودم خونه ي عمم ام!
_ الان دقيقا كجاي خونه ي عمه ات هستي ؟!
_ الان دقيقا توي هال هستم !
_ كي اونجا هست؟ تنهايي ؟
_ الان اينجا من هستم و بابام و شوهر عمه ام !
_ الان جلوي اونا داري صحبت مي كني ؟
_ آره ديگه ! بابا من با خونوادم رفيقم!
_ الان هم لابد حواسشون به تو هست آره ؟
يه لحظه ساكت شد و بعدش خنديد و گفت آره !
_ موفق باشن !
_ آخه مي دوني از وقتي خونوادم متوجه شدن كه بخاطر تو نماز مي خونم خيلي از تو خوششون اومده !
_ به خاطر من نمي خوني كه به خاطر خدا مي خوني!
_ آخه خيلي ببخشيدا! قبلا خودشونو مي كشتن ميگفتن نماز بخون ولي من نمي خوندم تا تو گفتي خوندم ! تبريك مي گم بهت كه تونستي منو نماز خون كني !
_ منم تبريك مي گم به تو كه نماز خون شدي من كه كاري نكردم !
عمه اش صداش كرد
گفتم : مي خواي بري برو منم برم ديگه!
_ كجا مي خواي بري شما به سلامتي ؟ نكنه واست خواستگار اومده ؟
_ آره دقيقا از كجا متوجه شدي ؟
_ ديگه من حس ششم دارم ديگه !
_ حالا مي دوني مامانم چي مي گه ؟ مي گه وقتي واست خواستگار بياد نمي ذارم چايي ببري مي ترسم يارو رو بسوزوني !
با يه لحن شوخ و خنده داري گفت :
خب از الان تمرين كن . ببين برو يه دونه متكا بذار روي مبل. فكر كن منم اومدم خواستگاري ! بعدش با اعتماد به نفس كامل چايي رو ببر ! اگه خيلي ببخشيدا چلمنگ بازي در آوردي و ريختي روش عيب نداره متكا كه حس نداره ! ولي اينقدر تمرين كن تا ياد بگيري اگه هم كه نريختي بهت واسه كسب اين موفقيت تبريك مي گم !
منم خنديدم ولي چيزي نگفتم .
گفت : مي خواي با آيسانمون صحبت كني ؟
) اسم خواهرش آيسان هست (
منم گفتم : آره
با تعجب گفت : جدي آره ؟
_ آره بابا گوشيو بده !
يه دفعه داد زد : آيسان... آيسان ؟؟؟ ... آيسان بيا .. بدو بدو فوري كار مهم باهات دارم... مامان آيسان كو ؟ آيسانو صدا كن !
حالا هي من مي گفتم بذار باشه بعدا ...سامان باشه بعدا باهاش صحبت مي كنم الان بي خيال شو ... ولي مگه ول مي كرد ؟ آخر هم خواهرش اومد ! واي اگه اون لحظه كسي منو مي ديد فكر مي كرد از گور بيرون اومدم !
سلام حال شما خوبه ؟
_ سلام شما خوبي؟
_ ممنون مرسي . ببخشيد تورو خدا مزاحمتون شدم
_ نه بابا اين حرفا چيه؟
_ چه خبر ؟
_ خبر سلامتي شما خوبي ؟ شما چه خبر؟
_ ممنون مرسي منم سلامتي يه لحظه گوشي دستت باشه . سامان بيا ...
_ خوش حال شدم.
_ منم همينطور قربان شما خداحافظ
_ خداحافظ
واي قلبم اومد توي دهنم !
سامان گفت : چي گفتين پشت سر من ؟من رفتم بيرون
_ هيچي چيزي نگفتيم!
_ نگفت سامان رو اذيت كن؟
_ نه بابا !
_ خب ديگه برو به خواستگارات برس!
_ باشه چشم كاري نداري؟
_ نه فقط نسوزونيش؟!
_ حالا ببينم...! مراقب خودت باش خوش بگذره خداحافظ
_ خداحافظ تو هم.
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

Taranom | ترنم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA