انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 111 از 132:  « پیشین  1  ...  110  111  112  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
منشورِ پارسوماش

۱


اين منم کوروش
پسر ماندانا و کمبوجيه
پادشاهِ جهان
پادشاه پهناورترين سرزمين‌های آدمی
از بلندی‌های پارسوماش تا بابلِ بزرگ.


اين منم پيشوایِ خرَد، خوشی، پاکی و پارسايی
نواده‌ی بی‌بديلِ نور، توتيایِ ترانه، سرآمدِ سلطنت
بَعل با من است و نَبو با من است
من آرامشِ بی‌پايانِ اَنشان و
شکوهِ ملتِ خويشم.
من پيام‌آورِ برگزيده‌ی اَهورا و عدالتم
که جز آزادی
آوازِ ديگری نياموخته‌ام
و جز آزادی
آوازِ ديگری نخواهم آموخت.


پس شادمان باشيد
زيرا به ياریِ ستم‌ديدگانِ خسته خواهم آمد
من شريکِ دَرهم‌شکستگانِ سرزمينِ شما هستم
زودا از اين ورطه برخواهيد خاست
و من اين شبِ وحشت را در هم خواهم شکست
و روز را به خاطرِ خاموشان بازخواهم خواند
و آزادیِ آدمی را رقم خواهم زد
و به خنياگران خواهم گفت
برای گوشه‌گيران و گمنامان بخوانند
من آمده‌ی عدالت و ميزبان آزادی‌ام.


چنين پنداشته
چنين گفته
چنين کرده‌ام
که پروردگار بزرگ
به اسمِ هفت آسمانِ بلند آوازم داد
تا پيشوای دانايان و برادرِ دريادلان شوم.


من امنيتِ بی‌پايانِ آوارگان زمينم
که به احترامِ آزادی
ديوان و درندگان را به دوزخ درافکنده‌ام.
پس اهريمن نابکار بداند
که سرزمينِ من، ساحتِ بی‌انتهایِ آفتاب و آرامشِ آدمی‌ست
تا پَرده‌دران و ديوان بدانند
من دولتِ دريا و دلالتِ دانايی‌ام
من منجی منتظرانِ بی‌ماه و مونسم
که آشتیِ آسمان و زمين را به زندگان خواهم بخشيد.
من قانون‌گذارِ بزرگِ بارانم
که رحمت و رهايی را به ارمغان آورده‌ام.
شاهِ شاهان
پسرِ ماندانا و کمبوجيه منم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲


برای من
که جهان را به جانبِ علاقه فراخوانده‌ام
چوپان به کوه و
پير به خانه و
پيشه‌ور به شهر ... يکی است
همه برادرانِ من‌اند.


برای من
که برادرِ بينايان و غم‌خوارِ خستگانم
زنان به جاليز و
دبيران به دير و
سواران به صحرا يکی‌ست
همه خان و مان من‌اند.
من کوروشم
و تنها نجاتِ جهان به آرامشم بازخواهد آورد
من پسرِ پادشاهِ اَنشان و
مشعل‌دار مردمانم
من برگزيده‌ی گلبرگ و شبنمِ خالصم
که خداوند
به شادمانیِ سپيده‌دم سوگندم داده است
من پيام‌آورِ آن حقيقتِ بی‌پرده‌ام
که پروردگار
همه‌ی رودها، راه‌ها،‌ دامنه‌ها و درياها را
به فرمانم آورده است.


از پهنه‌های پارسوماش
تا جلگه‌های جليلِ اَنزان
سوارانِ من از کشتزارِ بی‌کرانه‌ی برنج و
عطرِ گندمِ نو می‌گذرند.
فرشتگانِ نان و شفا
شبانه به سوشيانا رسيده‌اند.


پس ای ستم‌ديدگان
فراوانی و خوشی‌هاتان بسيار باد
آسايش و اميدهاتان بسيار باد
فرزندان برومند و
برکتِ نانتان بسيار باد.
نان و نمک، خوابِ آرام و
بيداری بارنتان بسيار باد.


من برگزيده‌ی زمين و اولادِ آسمان،
آزادیِ شما را رقم خواهم زد
زيرا من نگهبانِ بی‌مرگِ محبتم
رهاوردِ من
رهايیِ مردمانِ شماست.
من اورشليمِ ويران را
واژه به واژه و سنگ به سنگ
بازخواهم ساخت
زنجير از دو دستِ فرزندانتان خواهم گشود
و بر اين صخره‌ی سترگ
خواهم نوشت:
آزادیِ آدمی
آخرين آوازِ اولين مرد است.


زندان‌ها را درهم خواهم شکست
دژها را خواهم گشود
و بيدادگران را خانه‌نشينِ شکستِ خويش خواهم کرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۳


تمام شد!
تسليم‌شدگان را خواهم بخشيد
خشم‌آورانِ خاموش را خواهم بخشيد
خستگان را شفا خواهم داد
و عدالت خواهم آورد
پس شما شکست‌خوردگان
به خانه‌های خويش بازگرديد
دانايی و محبت را به ياد آوريد
منزلتِ عزيزِ آدمی را به ياد آوريد
من خشنودیِ بی‌پايانِ خداوندم
برای کشتن و کينه‌توزی نيامده‌ام
فرمانروايی که همدلِ مردمانِ خويش نباشد
سيه‌روزتر از هميشه
سرنگون خواهد شد.


پس از قولِ من بگوييد
به جبارانِ اين جهان بگوييد
که از ظلمتِ خويش
حتی پلاسِ پاره‌ای به گور نخواهيد بُرد.
به آن‌ها بگوييد
که از گرده‌ی کبودِ تازيانه فرو شويد
ورنه عطرِ هوا حتی
با شما همدلی نخواهد کرد.


هشدارتان می‌دهم:
او که به کشتنِ آزادی بيايد
هرگز از هوایِ اَهورا خوشبو نخواهد شد
بخشوده نخواهد شد
بزرگ نخواهد شد
اين سخنِ من است
من پسرِ ماندانا و کمبوجيه
که جهان را به جانبِ‌ عدالت و آزادی فراخوانده‌ام
که انسان را به جانبِ آرامش و اعتماد فراخوانده‌ام.


پس فرمان دادم تا صخره‌های سهمگين را
از مقابلِ گام‌های خستگان بردارند
رودها را روانه کنند
جلگه‌ها را بيارايند
پرندگان در آزادی و
آدمی به آسودگی شود.
من،‌ کوروشِ هخامنش
فرمان دادم که بر مردمان مَلال مَرَوَد
زيرا ملالِ مردمان
ملالِ من است
زيرا شادمانیِ مردم
شادمانیِ من است.


من پيام‌آورِ اميد و شادمانی را
دوست می‌دارم
پيروزی باد بر سکونِ سايه را
دوست می‌دارم
وزيدنِ زنده‌ی گندم‌زاران را
دوست می‌دارم
خنياگران و گهواره‌بانان را
دوست می‌دارم
خوشه‌چينان و دروگران را
دوست می‌دارم
محبتِ مردمان و آزادیِ آوازشان را
دوست می‌دارم
من راستی و درستی را
دوست می‌دارم.


پس به آيندگان و نيامدگان بگوييد
او که دوست می‌دارد
دوست داشته خواهد شد
و او که بر مردمانش ستم کند
ديری نمی‌رود که راه به دوزخ خواهد گشود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۴


بگذاريد هر کسی به آيين خويش باشد
زنان را گرامی بداريد
فرودستان را دريابيد
و هر کسی به تکلمِ قبيله‌ی خود سخن بگويد
آدمی تنها در مقامِ خويش به منزلت خواهد رسيد.


گسستنِ زنجيرها آرزوی من است
رهايی بردگان و عزتِ بزرگان آرزوی من است
شکوهِ شب و حرمت خورشيد را گرامی می‌دارم
پس تا هست
شب‌هايتان به شادی و
روزهاتان رازدارِ رهايی باد
اين فرمان من است
اين واژه، اين وصيت من است
او که آدمی را از مأوای خويش براند
خود نيز از خوابِ خوش رانده خواهد شد.


تا هست
هوادارِ دانايی و تندرستی باشيد
من چنين پنداشته
چنين گفته
چنين خواسته‌ام.


مَزمورِ مساوات
کتابِ من است
حقيقتِ بی‌زوال
سلوکِ من است.
من هخامنشم
هخامنشِ بی‌خلل.


خدمت‌گذارِ زنان و زندگی‌بخشِ بينايان منم
منم که برايتان نان و خانه و اميد آورده‌ام
پس به نماز نياکانِ خويش بازخواهم گشت
و می‌دانم که نور و ستاره
سلطنت خواهد کرد.


و من از پیِ آزمونی بزرگ
به بالا برآمده‌ام
من از عبرتِ سنگ با آينه سخن گفته‌ام
اين گفته‌ی من است
کوروش پسر ماندانا و کمبوجيه
که شما را به نمازِ نياکانِ خويش می‌خواند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۵


شهرياران را
از ميان دانايان و دليران برگزيدم
دبيران و درباريان را
از ميانِ حکيمان
و گفتم جز به پندار نيک
در سرنوشتِ مردم ننگرند
و گفتم جز به گفتار نيک
با مردمان سخن نگويند
و گفتم جز به کردارِ نيک
همراهِ مردمان نشوند
بدين تدبيرِ برتر است
که بزرگی، بزرگی می‌آورد
و عدالت،‌ عدالت.
يقين و اعتماد، بلندآوازه‌ات خواهد کرد
اين آخرين اتفاقِ فرشته و آدمی است.
من اين جهان را
بدين تدبير طلب کرده‌ام
تا ظلمت از خانه‌ی زندگان زدوده شود
آبادانیِ بی‌زوال زاده شود
و بيم نباشد، بيداد نباشد، مرض نباشد، مرگ نباشد
و اضطراب و هراس برچيده شود
و خوف و خستگی بميرد
و پيران به خانه باشند
و کودکان به گهواره شادمانی کنند
و بُرنايان به عشق درآيند
و زنان به آزادگی
و آزادگی به آزادی!


وای بر ظلمت‌افزای زبون!
هر ناله‌ای که از دستِ بيدادگری برآيد
هزارخانه را به خاکستر خواهد نشاند
هزار دل دانا را به گريه خواهد شُست
و مرا طاقتِ تلخ‌کامیِ فرودستان نيست
من آرامش و اعتمادِ آدمی‌ام
چگونه تحمل کنم که تازيانه جانشينِ ترانه شود!؟


بی‌عاقبت او
که بر پريشانیِ مردمان حکومت کند
بی‌فردا او
که بر درماندگان حکومت کند.


شهرياری که نداند شبِ مردمان
چگونه به صبح می‌رسد
گورکنِ گمنامی‌ست که دل به دفنِ دانايی بسته است.


مردمانِ من
امانتِ آسمان‌اند بر اين خاکِ تلخ
مردمانِ من
خان‌ومانِ من‌اند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۶


گفتم گياهان را گرامی بداريد
گياهان گماشتگانِ بهشتِ خداوندند
گياهان ملايکِ خاموش خانه‌ی آدمی‌اند.


گفتم که دره‌ها و دامنه‌ها را پاکيزه نگهداريد
زيرا زمين
ضامنِ زندگانیِ آدمی‌ست.


گفتم هر او که درختی نشانده
به دانايیِ پروردگار خواهد رسيد
به درگاهِ دريا و آرامشِ آسمان خواهد رسيد.


گفتم هر او
که مَشيمه‌ی شب را به نور بشويد
باران را گرامی داشته است
مرا و محبتِ مرا گرامی داشته است.


گفتم هر او
که بهای اين همه برکت بداند
به ثروتِ ستاره خواه رسيد
به کرامتِ کوه خواهد رسيد
به رازِ کلمه خواهد رسيد.


و گفتم حياتِ هوا را
به تنفسِ تاريکِ اهريمن نيالايند.


من برای عبور از اين همه کوه
ارابه‌رانان را به راه خوانده‌ام
من برای عبور از اين همه طوفان
طبالان و ترانه‌خوانان را به راه خوانده‌ام
من برای رسيدن به آن همه رود
رَدشکنان و دريادلان را به راه خوانده‌ام.


ما از کمين‌گاهِ اهريمنان خواهيم گذشت
ما ظالمانِ زمين را درهم خواهيم شکست
ما شب و شقاوت را خواهيم زدود
زندگی را ستايش خواهيم کرد
آزادی و عدالت را ستايش خواهيم کرد.


من کوروشم
و گفته‌ام از اين پيشتر،
و باز می‌گويم:
سرانجامِ تن‌آسايی، تسليمِ مطلق است.
پس تا هستيد
کرامت و کوشايی بر شما ارزانی باد.


من ياورِ يقين و عدالتم
من زندگی‌ها خواهم ساخت
خوشی‌های بسيار خواهم آورد
و ملتم را سربلندِ ساحتِ زمين خواهم کرد
زيرا شادمانیِ او، شادمانیِ من است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۷


من از آوازِ گندم
به بوی نان رسيده‌ام
از طعمِ نان
به زينت زندگی،
رفتنِ آرامِ رود
رازِ کار و کرامتِ کبرياست.


من از وزيدنِ باد
به عطرِ سخاوت رسيده‌ام
و از سايه‌سارِ سخاوت به سکوت،
که تنها به وقتِ عدالت
از آسمان سخن می‌گويم.
من کوروشم
کوه‌بُرانِ باديه‌ها
کماندارِ پارسوماش
و پيشوایِ مردمانِ بزرگ.


هم بدين پندار شريف است
که فرمان دادم
تا باغ‌های بی‌کرانه بيارايند
بهشت‌ها بسازند
پروانه و آهو و پرنده را پاس بدارند
زيرا زمين و هرچه در اوست
گرامیِ من است
و من اين کلام مقدس را
به آيندگانِ نيامده خواهم رساند
شما نيز ياورِ مردمان و عاشقِ عدالت باشيد.


اين سخن من است
نجات‌دهنده‌ی بابل و
پادشاه پارسوماش
منم که جباران را به خاموشی و
ستم‌بَران را به آزادیِ تمام خواسته‌ام
درندگان را به دورترين دامنه‌ها رانده‌ام
و مغلوبان را محبت کرده‌ام
و مردمانم را بر سريرِ ستاره نشانده‌ام.


پادشاه پارسيان و
کماندارِ آرياييان منم
که به بالينِ فرودستانِ شب‌زده شتافته‌ام
من شفاآور خستگانِ زمينم
شوشيانا و اورشليم را من پی افکنده‌ام
اورازان و پِرشيا را من پی افکنده‌ام
من فرمان دادم
تا تباهی و بيداد را
از ديارِ آدميان برانند
تا بَلا بميرد
بيم و گرسنگی بميرد
جنگ و جهالت بميرد
ديو و درنده بميرد.


من کوروش
پسر ماندانا و کمبوجيه با شما سخن می‌گويم
مَرغاب منزلِ نخستينِ من است
مَرغاب منزلِ آخرين من است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۸


بابل به دست من افتاد
و چون به بابل شديم
سربازان و پارسيانِ خويش را گفتم
دست به هيچ دامنی دراز نکنيد
زنان و کودکان در پناهِ من‌اند
پيران و پی‌بُريدگان در پناهِ من‌اند
خاموشان و خستگان در پناهِ من‌اند
شکست‌خوردگان و خاموشان در پناهِ من‌اند.


سلوکِ سربازانِ من
سلوکِ پارسيانِ سرزمينِ من است
و ما برای آزادیِ مردمان آمده‌ايم
تباهی و تيرگی از ما نيست
وحشت و شقاوت از ما نيست
تازيانه و تجاوز از ما نيست
غيظ و غرامت از ما نيست.
ما رسولانِ امان و آسودگی هستيم
ما آورندگانِ آزادیِ مردمان هستيم
تنها ترانه و شادمانی باشد
همين و ديگر هيچ!
اين فرمانِ من و فرمانِ فرشتگانِ زمين است.


من ياورِ مردمان و پيام‌آورِ محبتم
پروردگار بزرگم چنين گفته، چنين خواسته، چنين کرده است
او ياورِ من است و چنينم گفت
که دستِ ترا بازگرفته‌ام
تا دُوال از کمرِ ظالمان و گِره از کار فروبستگان بگشايی
درها به روی تو باز است و
دروازه‌ها به روی تو باز.
من کليد همه‌ی درها و دروازه‌ها را
به تو خواهم سپرد
من پيشاپيشِ تو
کوه‌ها و دره‌ها را هموار خواهد کرد
قفل‌ها و کلون‌ها را خواهم گشود
و ستمگران را به ساحتِ سکوت خواهم راند.
تو کمر‌بسته‌ی کلامِ من و کبريای منی
ترا آن دَم از دانايیِ خويش آفريدم
که هنوزت کلامی نياموخته بودند
تو پناهِ بی‌پايان منتظران و مولودِ برگزيده‌ی منی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۹


از پارس برآمدم
از پارسوماش.
پادشاه پاکان و رستگارانم
پادشاه شب‌شکنانی
که برای شما از نور بشارت آورده‌اند.
ايامِ اسارتِ سرزمينِ من به پايان رسيده است
ايامِ اسارتِ مردمانِ من به پايان رسيده است
من پيشگویِ فردای فهميدگانم
برادرِ باران و رويانويسِ رود
که خزاينِ زمين را بازخواهم گشود
نان و شفا و آرامش آورده‌ام
من ترس‌خوردگان را پناه خواهم داد
من خطاکاران را خواهم بخشيد
زيرا نادان
نه مجرم است و نه موذی،
تنها نادانی
جُرمِ جهانِ ماست.
و گفتم بر اين صخره
صورتی از کلامِ مرا بنويسند
و نوشتند
و گفتم کتيبه‌ی کاهنانِ اورشليم را بنويسند
و نوشتند
مرا اَرميایِ نبی به خواب‌های آسمان ديده است
مرا دانيالِ نبی به خواب‌های آسمان ديده است.


و دانای دانايان گفت
ما کوروش را کمربسته‌ی خويش دانسته‌ايم
او از مشرقِ آفتاب
به زادرودِ مغرب خواهد رسيد
آنجا که خورشيد
به خوابِ آب فرو می‌رود
و من گفتم تا ستمگران را
به سياهیِ بختِ پليدشان بنشانند
و من گفتم برايتان رهايی آورده‌ام
رهايی‌دهنده‌ی رعايا منم
پشتيبانِ پيشه‌وران منم
چوپان دره‌ها و شبانِ قله‌ها منم.


پس بشارتم دادند
که موسمِ سلطنتِ ستاره فراخواهد رسيد
موسمِ رهايیِ آدمی فراخواهد رسيد
و من کمربسته‌ی باران و بشارتم
که کمر به عدالتِ آدمی بسته‌ام
که کمر به آزادیِ آدمی بسته‌ام.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۱۰


بسياران را ديدم
بی‌خواب و بی‌خانه
بسياران را ديدم
بی‌جهان و بی‌جامه
بسياران را ديد.
بی‌گور و بی‌گذر
بسياران را ديدم
بی‌راه و بی‌پناه
بسياران را ديدم
بی‌گفت و بی‌اميد
همه سايه به سايه، هراسيده‌ی هجوم و
زانونشينِ غمِ خويش.
و مرا تحملِ اين همه ستم نبود
و مرا طاقتِ ديدنِ اين هم فلاکت نبود
پس فرمان دادم
تا نان و آبشان دهند
کار و کمالشان دهند
آرامش و آزادی‌شان دهند
دانايی و ثروتشان دهند
آن‌ها همه گريختگانِ کشورِ بدانديشان بودند،
و گفتم به من بازآييد که من امانِ زندگان زمينم
پس فرمان دادم
سدها و سايه‌بان‌های بسياری بسازند
باروها، برج‌ها، دژها و ديوارهای بسياری بسازند
همه هرچه که هست، همه برای مردمانِ من.


و گفتم اينجا در سرزمينِ من
حکيمان در آرامش‌اند
اينجا در سرزمينِ من
دانايان در آرامش‌اند
من شعله‌های بی‌شماری برافروخته‌ام
من بردگانِ بی‌شماری را رهايی رسانده‌ام
و گفتم هر کس که اين مردمان را ناچيز شمارد
به زنجيرش خواهم کشيد
از اين پس ديگر نه ديوی در اين ديار و
نه خشمی که خنجرش در دست!
اين دستورِ پروردگارِ من است
تا من پرستارِ درماندگان شوم
تا من مونسِ مردمان و ياورِ خستگان شوم
اميران و آيندگان بدانند
پادشاهی که ثروت‌اندوزِ روزگار شود
هلاکتِ خويش را به خوابِ اهريمن خواهد ديد
و او هرگز بخشوده نخواهد شد.


من، من که کوروشم می‌گويم
هرچه از آسمانِ بلند ببارد و
هرچه بر اين زمين برويد
از آنِ مردمانِ من است.


اميران و آيندگان بدانند
رهبرِ رستگاران اوست
که بی‌نياز بيايد و
بی‌نياز بگذرد
ورنه هرگز بخشوده نخواهد شد
ورنه هرگز درست نخواهد شد
ورنه هرگز دوست نخواهد داشت
ورنه هرگز دوست داشته نخواهد شد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 111 از 132:  « پیشین  1  ...  110  111  112  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA