انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 718:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۶۷

زهی به غمزه جانسوز برق مذهب ها
به خنده شکرین نوبهار مشربها

به یک کرشمه که در کار آسمان کردی
هنوز می پرد از شوق چشم کوکبها

سبکروان به نهانخانه عدم رفتند
بر آستانه چو نعلین مانده قالبها

نه روز اختر سیار ترک ما گیرند
نه شب به خواب روند این پرنده عقرب ها

ازان به تیرگی شب خوشم که مجنون را
سیاه خیمه لیلی بود دل شبها

گذشتم از سر مطلب، تمام شد مطلب
حجاب چهره مقصود بوده مطلبها

بیا به عالم آسودگان خاک و ببین
ز دستبرد اجل پی بریده مرکبها

فتاد تا به ره طرز مولوی صائب
سپند شعله فکرش شده است کوکبها
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۶۸

چنان که از نمک افزون شود جراحتها
یکی هزار ز پرسش شود مصیبت ها

مپوش چشم ز نظاره غبار ملال
که پیش خیز نشاط است گرد کلفت ها

مده ز جهل مرکب به نام تن چو عقیق
که هست لازم تحصیل نام، ظلمت ها

مدار چشم اقامت ز اعتبار جهان
که همچو سایه بال هماست دولت ها

نمی توان به خس و خار کشت آتش را
یکی هزار شود عشق از نصیحت ها

نبود حوصله چشم شور، ظرف مرا
به خوردن دل خود ساختم ز نعمت ها

ز اشک، دیده یک آفریده رنگین نیست
فسرده است درین عهد خون غیرت ها

نکرده ساده دل خود ز فکر، گوشه مگیر
که انجمن شود از فکر پوچ، خلوت ها

نفس ز دل به لبم می رسد به دشواری
ز بس گره شده در سینه ام شکایت ها

کسی ز خاک لحد شسته رو برون آید
که شوید از عرق شرم، گرد خجلت ها

گران شدن سبکی را در آستین دارد
که هست لازم ثقل ثقیل خفت ها

جریده شو که ندارد به عهد ما صائب
به غیر خوردن دل دانه دام صحبت ها
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۶۹

به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها
شده است خواب پریشان به چشم بستان ها

چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند
که غنچه ای نشود باز در گلستان ها

ز شرم روی تو شمع و چراغ ها یکسر
نفس گداخته رفتند از شبستان ها

تبسم تو که تلخ است کام عاشق ازو
نهفته در دل هر مور، شکرستان ها

ستم مکن به ضعیفان که شد تبسم برق
بدل به ناله جانسوز در نیستان ها

چنان ز گرگ هوس خاطرم گزیده شده است
که چشم بسته کنم سیر یوسفستان ها

در آن حریم که روی تو بی نقاب شود
به داغ شمع سیاهی شود شبستان ها
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۰

شکوفه شور فکنده است در گلستان ها
شده است خوان زمین گم درین نمکدان ها

گشوده است بهار از شکوفه دفتر عیش
شده است پر ز برات نشاط دامانها

ز بس که ریخته است اختر شکوفه به خاک
نشان ز کاهکشان می دهد خیابان ها

ز پرده پوشی برگ شکوفه، گردیده است
مثال لیلی چادر گرفته، بستان ها

ز رشته ای که ز عقد گهر شکوفه کشید
شده است همچو صدف پر گهر گریبان ها

سواد خاک چنان از شکوفه روشن شد
که سیر ماه توان کرد در شبستان ها

زمین شده است ز برگ شکوفه سیمین تن
گشوده است بغل باغ از خیابان ها

شب دراز صبوحی کنند میخواران
که گشت مشرق صبح از شکوفه بستان ها

به یک دو جام، مرا شیر گیر کن ساقی
که شیر مست شده است از شکوفه بستان ها

عجب که توبه تواند سفید گردیدن
که شست چهره تقوی به خون گلستان ها

چه عاجز گره دل شدی، به باغ خرام
که تیز کرده بهار از شکوفه، دندان ها

ز زهد خشک اگر در جهان غباری بود
ز لوح خاطر ایام شست بارانها

شده است چون رخ لیلی و سینه مجنون
ز جوش لاله و گل دامن بیابان ها

چنان گشایش دل عام شد که وا کردند
دهن به خنده چو سوفار، جمله پیکان ها

ز جوش گل رگ لعل است خار بر دیوار
ز لاله پنجه مرجان شده است مژگان ها

چگونه دل نبرد از سخنوران صائب؟
که هست در نی کلک تو شکرستان ها
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۱

اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها
گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها

بهار عمر، ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها؟

دل به پاکی دامان غنچه می لرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها

دل مرا به نسیم حمایتی دریاب
که یافته است بهار مرا خزان تنها

سزای خیره نگاهان به آه من بگذار
که بارها زده بر قلب آسمان تنها

اگر حیا دهدم فرصت سخن، دارم
هزار حرف زبانی به آن دهان تنها

من و دو چشم تر و خاک کربلا صائب
ز عافیت طلبان سیر اصفهان تنها
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۲

غم حساب ندارم ز می پرستی ها
که نیست قابل تعبیر، خواب مستی ها

به قدر آنچه شوی پست، سربلند شوی
گرفته ایم عیار بلند و پستی ها

نسیم جاذبه ای پیش راه ما بفرست
که گشت سد ره ما غبار هستی ها

که می کند سر زلف حواس ما را جمع؟
به غیر بیخودی عشق و خواب مستی ها

بگیر سر خط عبرت ز قطع زلف ایاز
کشیده دار عنان دراز دستی ها

به وصل او نرسیدم ز مفلسی صائب
سیاه در دو جهان روی تنگدستی ها!
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۳

به خرج رفت حیاتم ز هرزه کوشی ها
به خاک ریخت شرابم ز خامجوشی ها

به سود داشتم امیدها درین بازار
نماند مایه به دستم ز خودفروشی ها

نفس به باد فنا مشت خاک من می داد
نمی رسید به فریاد اگر خموشی ها

بدوز دیده باریک بین ز عیب، که نیست
لباس عافیتی به ز عیب پوشی ها

رسید نوبت پیری و خون دل خوردن
گذشت فصل جوانی و باده نوشی ها

چنان که بال و پر شعله می شود خس و خار
غرور نفس فزود از پلاس پوشی ها

متاع یوسفی خود به سیم قلب دهم
گران نیم به عزیزان ز خودفروشی ها

به حرف وصوت گشایم چرا دهن صائب؟
مرا که جنت دربسته شد خموشی ها
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۵

آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا
در زندگی به تنگی قبرست مبتلا

هر چند آب شد دل من بی شعور نیست
بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا

پاکان ستم ز دور فلک بیشتر کشند
گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا

جست آب را سکندر و شد خضر کامیاب
روزی به قسمت است نه کوشش درین سرا

داغم که خار خار طلب آفتاب را
چندان امان نداد که خاری کشد ز پا

رسم است قد شاخ ز حاصل دو تا شود
گردید قامت تو ز بی حاصلی دوتا

در پرده سیاهی فقرست نور فیض
آب حیات در دل شب می زند صلا

کوه غمی که در دل من پا فشرده است
صائب شود ز سایه او نیلگون، سما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۶

آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟
کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا

رنگین شود ز باده گلرنگ، بی طلب
دستی که چون سبو نشد از زیر سر جدا

تا همچو لاله چشم گشودم درین چمن
هرگز نبود داغ مرا از جگر جدا

از دل نشد به آب شدن محو، نقش یار
این سکه از گداز نگردد ز زر جدا

بحر از گهر غبار یتیمی نمی برد
ما و تراکه می کند از یکدگر جدا؟

در قید تن ز خامی خود مانده است دل
بی پختگی ز شاخ نگردد ثمر جدا

فرهاد پا به کوه گذارد ز دیدنش
کوهی که گشته است ترا از کمر جدا

نتوان گرفت خرده ز ممسک به روی سخت
گردد ز سنگ اگر چه به آهن شرر جدا

نتوان ترا جدا ز پدر کرد، ورنه ما
از شیر کرده ایم مکرر شکر جدا

رنگی ندارم از لب لعل تو، گر چه من
کردم به زور جاذبه آب از گهر جدا

آتش کند تمیز ز هم نقد و قلب را
اخلاق خوب و زشت شود در سفر جدا

در پرده حجاب بود از وصال شمع
پروانه تا نمی شود از بال و پر جدا

صائب ز تیغ مرگ نلرزد به خویشتن
آزاده ای که گشت ز خود پیشتر جدا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۷

بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا

حیرت مباد پرده بینایی کسی!
کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا

هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد
آخر به تیغ کوه، سر کوهکن جدا

از دورباش سینه گرم ایستاده است
فانوس وار از تن من پیرهن جدا

گر پی برد به چاشنی آن دهن نفس
مشکل به حرف و صوت شود زان دهن جدا

چون خامه در محبت هم بس که یکدلند
از هم نمی کند دو لبش را سخن جدا

صائب ز من مپرس حضور وطن که کرد
اندیشه غریب، مرا از وطن جدا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 68 از 718:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA