انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 69 از 718:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۸

چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا
خون می خورد ز جلوه هر نازنین جدا

شب کار من گداختن و روز مردن است
تا همچو موم گشته ام از انگبین جدا

چون رفت دل ز دست، نیاید به جای خویش
چون نافه ای که گشت ز آهوی چین جدا

پیچیده همچو گرد یتیمی به گوهریم
ما را ز یکدگر نکند آستین جدا

هر جا کنند نقل، شود نقل انجمن
حرفی که شد ازان دو لب شکرین جدا

چون پرده های دیده یعقوب شد سفید
تا شد صدف ز صحبت در ثمین جدا

گریند خون به روز من و روزگار من
جان حزین جدا، دل اندوهگین جدا

دامان سایلان، سپر برق آفت است
از هیچ خرمنی نشود خوشه چین جدا!

چون برخوری به سنگدلان نرم شو که موم
از روی نرم، نقش کند از نگین جدا

صائب در آفتاب جهانتاب محو شد
هر شبنمی که شد ز گل و یاسمین جدا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۷۹

می می کند خیال تنک ظرف آب را
ویرانه سیل می شمرد ماهتاب را

دل می تپد به خون ز تمنای خویشتن
بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را

مجنون کمند طره لیلی کند خیال
بر روی دشت، جلوه موج سراب را

دلمرده ای که سر به گریبان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را

عشق است ترجمان نفس های سوخته
آتش کند ترنم مرغ کباب را

عنبر به رخ فکنده نقاب از بهار خویش
تا دیده است آن خط چون مشک ناب را

زنار چشم از رگ خواب است، زینهار
مژگان صفت به چشم مده جای، خواب را

تن ده به بخت شور که خوابانده است چرخ
از صبح در نمک جگر آفتاب را

از پختگی است عاشق اگر گریه کم کند
خونابه است شاهد خامی کباب را

ای گل که موج خنده ات از سر گذشته است
آماده باش گریه تلخ گلاب را

من چون نفس کشم، که فراموش می کند
بر آتش عذار تو مو پیچ و تاب را

در بزم قرب، پاس نفس داشتن بلاست
زان دور عمر زود سرآید حباب را

صائب چها به چشم تماشاییان کند
رویی که ساخت صبح قیامت نقاب را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۰

روی تو غنچه ساخت گل آفتاب را
در هم شکست کوکبه ماهتاب را

دوری مکن ز صحبت نیکان که می کند
گوهر عزیز در نظر خلق آب را

پروای رستخیز ندارند راستان
روز حساب، عید بود خودحساب را

بی عشق خون مرده بود دل به زیر پوست
از آتش است گریه خونین کباب را

روشندلان ز تیغ زبانند بی نیاز
حاجت به شمع نیست شب ماهتاب را

صورت پرست فیض ز معنی نمی برد
بلبل به جای گل نپرستد گلاب را

معنی شود ز نازکی لفظ، دلپذیر
در شیشه است جلوه دیگر شراب را

هر کس که از خسیس کند مردمی طمع
دارد توقع از گل کاغذ گلاب را

صائب ز مد عمر اقامت طمع مدار
آرام نیست جلوه موج سراب را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۱

هر کس نکرده در گرو می کتاب را
نگرفته است از گل کاغذ گلاب را

دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن
هشدار خامسوز نسازی کباب را

شرمی بدار از جگر آتشین ما
تا چند چون گهر به گره بندی آب را؟

روشندلان ز مرگ محابا نمی کنند
نور از زوال کم نشود آفتاب را

عمر دوباره مسئلت آنها که می کنند
گویا ندیده اند جهان خراب را

دست از هوا بشوی که ترک هوای پوچ
در یک نفس رساند به دریا حباب را

روی سیه به اشک ندامت شود سفید
باران برآورد ز سیاهی سحاب را

از خط ملاحت لب میگون او فزود
شور از نمک زیاده شود این شراب را

هر صبح و شام، غیرت آن حسن بی زوال
خون از شفق کند به جگر آفتاب را

بس نیست چشم نرم ترا پرده های خواب؟
کز مخمل دو خوابه کنی رخت خواب را

آرد برون چو تیر خدنگ از کمان سخت
امید خاکبوس نهال تو آب را

صائب کجا به ذره ما رحم می کند؟
گردون که خاکمال دهد آفتاب را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۲

می سوزد آرزو دل پراضطراب را
بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را

از تنگی دل است که کم گریه می کنم
مینای غنچه زود نریزد گلاب را

این است اگر طراوت و این است اگر صفا
خواهد گداختن عرق شرم آب را

فیض تجردست که ابیات عرش سیر
بر سر دهند جا نقط انتخاب را

صائب به فکر گوشه چشمی فتاده ایم
دیگر مگر به خواب ببینیم خواب را

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۳

در ششدرست مهره اسیر جهات را
درهم نورد سلسله ممکنات را

بی نیش نیست نوشی اگر هست در جهان
در شیشه کرده اند حصاری نبات را

مطرب بجاست راه خرابات سر کند
کز دست داده ایم طریق نجات را

سودا نشد به زخم زبان از سرم برون
از دل نبرد خامه سیاهی دوات را

مهمان بی طلب نبود بار بر کریم
از دل چگونه منع کنم واردات را؟

افسون برون نمی برد از مار کجروی
تبدیل چون کنم به ریاضت صفات را؟

چون موجه سراب به یک جا قرار نیست
در جلوه گاه حسن تو پای ثبات را

تا خط سبز سر زد ازان لعل آبدار
عالم سیه به چشم شد آب حیات را

خط را تراش مانع نشو و نما نشد
راجع نساخت تیغ دو دم این برات را

این رشته را کند گره خامشی دراز
صائب کشیده دار عنان حیات را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۴

دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را
ماهی ز حرص طعمه فرو خورد شست را

دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند
آتش امان نمی دهد آتش پرست را

دست از جهان بشوی که اطفال حادثات
افشانده اند میوه این شاخ پست را

از هر ترنمی دلش از جای می رود
هر کس شنیده است ندای الست را

از بند گشت شورش مجنون زیادتر
زنجیر، تازیانه بود فیل مست را

صائب خموش باش که در مجلس شراب
داروی بیهشی است سخن می پرست را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۵

از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را
آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را

بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند
دربسته گر دهند به عاشق بهشت را

ممنون نوبهار نگردند اهل درد
اینجا به آب دیده رسانند کشت را

در شستشوی نامه اعمال عاجزم
شستم به گریه گر چه خط سرنوشت را

امید من به خاک نهادی زیاده شد
تا جای داد خم به سر خویش خشت را

جمعی که پشت بر خودی خود نکرده اند
در کعبه می کنند زیارت کنشت را

صائب دلم سیاه شد از توبه، می کجاست؟
تا شستشو دهم دل ظلمت سرشت را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۶

فصل بهار کرد مصور بهشت را
پر حور ساخت عالم خاکی سرشت را

هر موج سبزه صیقل زنگ کدورت است
از کف درین دو هفته مده طرف کشت را

هر شاخ خشک می دهد از جوی شیر یاد
نقد از شکوفه کرد بهاران بهشت را

شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج
نتوان به گریه شست خط سرنوشت را

از باده می پرست ندارد نظر به ظرف
صائب چسان ز کعبه شناسد کنشت را؟

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۷

می فارغ از جهان مکرر کند ترا
در هر پیاله عالم دیگر کند ترا

قانع به تلخ و شور جهان شو که این نوال
ایمن ز شور چشمی اختر کند ترا

گر چرخ سفله غوطه به گوهر ترا دهد
تن در مده چو رشته، که لاغر کند ترا

از پیچ و تاب عشق مکش سر چو بیدلان
تا همچو تیغ، صاحب جواهر کند ترا

تن در مده به خواب چو شبنم درین چمن
از گل اگر چه بالش و بستر کند ترا

مگشای چون صدف لب خواهش درین محیط
نیسان اگر چه مخزن گوهر کند ترا

اسباب حسرت تو سرانجام می دهد
گر روزگار سفله توانگر کند ترا

محتاج می کند به دمی آب عاقبت
دولت اگر دو قرن سکندر کند ترا

تن در مده که می کندت عاقبت هلال
احسان مهر اگر مه انور کند ترا

چرخ خسیس می شکند نی به ناخنت
شیرین اگر چه کام به شکر کند ترا

آماده گداختن خود چو شمع شو
از زر سپهر سفله گر افسر کند ترا

می سوزدت به داغ جگرسوز عاقبت
گر نوبهار لاله احمر کند ترا

بتخانه می کند دل چون کعبه ترا
آن ساده دل که خانه مصور کند ترا

پروانه نجات جحیم است پختگی
خامی چو عود طعمه مجمر کند ترا

یکرنگ اگر به آتش سوزان شوی ز صدق
ایمن ز سوختن چو سمندر کند ترا

از غفلت این چنین که ترا چشم سخت شد
مشکل که دود دل مژه ای تر کند ترا

از درد و داغ عشق دلت آب اگر شود
فارغ ز خلد و چشمه کوثر کند ترا

صائب ز آستان قناعت متاب روی
کاین خاک، بی نیاز ز شکر کند ترا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 69 از 718:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA