غزل شمارهٔ ۷۳۸ با زلف کار نیست رخ یار دیده راره می گزد چو مار، به منزل رسیده رابی حسن نیست خلوت آیینه مشربانمعشوق در کنار بود پاک دیده رابسیار زخم هست که خاک است مرهمشنتوان به رشته دوخت دهان دریده رادایم ز خوی خود کشد آزار بدگهرخون است شیر، کودک پستان گزیده رازندان جان پاک بود تنگنای جسمدر خم قرار نیست شراب رسیده راما را مبر به باغ که از سیر لاله زاریک داغ صد هزار شود داغ دیده رااز درد بی خبر بود آن کس که می کندبا سگ گزیده نسبت مردم گزیده رابا قد خم ز عمر اقامت طمع مداردر آتش است نعل، کمان کشیده رادر بحر تنگ ظرف جهان، چند چون حبابدر دل گره کنم نفس آرمیده را؟از صحبت خسیس حذر کن که می شودیک برگ کاه، مانع پرواز دیده رادر علم آشنایی آن چشم عاجزستصائب که رام کرد غزال رمیده را
غزل شمارهٔ ۷۳۹ طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟آرام نیست کشتی طوفان رسیده راشبنم ز باغبان نکشد منت وصالمعشوق در کنار بود پاک دیده رابا هیچ بد گهر نشود چرخ سینه صافخون است شیر، کودک پستان گزیده رااز بس شنیده ام سخن ناشنیدنیگویم شنیده ام سخن ناشنیده رابی شور عشق چاشنیی با حیات نیستتلخ است زندگی ثمر نارسیده رایاد بهشت، حلقه بیرون در بوددر تنگنای گوشه دل آرمیده راچون سگ گزیده ای که نیارد در آب دیدآیینه می گزد من آدم گزیده رادر پرده ماند شور من از سردی سپهرآب است شیشه جوش می نارسیده راخونی که می خورند به از شیر مادرستمردان از محبت دنیا بریده راشوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشتمی دید کاش صائب در خون تپیده را
غزل شمارهٔ ۷۴۰ خال لب تو راهنمایی است بوسه رااین عقده، طرفه عقده گشایی است بوسه رادر جلوه گاه سرو قیامت خرام توهر نقش پا، بهشت جدایی است بوسه راامید بوسه ام به لب از خط زیاده شدآن خط سبز، مهر گیایی است بوسه راسیماب را ز آینه لغزش بود نصیبرخسار صیقلی چه بلایی است بوسه را!پرهیز مشکل است ز رخسار نیمرنگرنگ شکسته کاهربایی است بوسه راتا چون بود لبت، که سخن های سخت تورطل گران هوش ربایی است بوسه راهر چند از دهان تو حرفی است در میاننقل و شراب روح فزایی است بوسه رادر عهد پاکدامنی او، دل خودستگر زان دهان تنگ، غذایی است بوسه رامن بسته ام لب طمع، اما عذار دوستآیینه ضمیرنمایی است بوسه راهر گوشه ای که هست در اقلیم حسن توکنج دهان بوسه ربایی است بوسه راصائب نهفته زیر لب تازه خط اوآب حیات روح فزایی است بوسه را
غزل شمارهٔ ۷۴۱ گیرم چگونه زان بت طناز بوسه را؟کز خود کند مضایقه از ناز بوسه رابیجاده ای است بوسه ربا آن عقیق لبکز جذبه می دهد پر پرواز بوسه راجمعیت حواس بود رزق گوشه گیرباشد ازان به کنج لب، انداز بوسه رامن چون کنم، که می کند آن لعل آبدارچون ماهیان تشنه، دهن باز بوسه راترسم که گیرد آن لب یاقوت فام راخونی که می کنی به دل از ناز بوسه راسازد لب و دهان تو ای کبک خوش خرامگیرنده تر ز چنگل شهباز بوسه رازان لب که آب از نگه گرم می شودپوشیده دار چون گهر راز بوسه رادندان به دل چگونه فشارم، که می شودلب بازکردنت پر پرواز بوسه رابر لب چگونه مهر گذارم، که می کندخاموشی دهان تو آواز بوسه رادندان به دل فشار کزان لعل آتشینروزی بریده می شود از گاز بوسه رااز کف عنان صبر چو سیماب برده اندخوبان ز روی آینه پرداز بوسه رادست نگاربسته سیمین بران کنددر عیدگاه وصل، سبکتاز بوسه راامید پای بوس ندارم، مگر کنماز آستانه تو سرافراز بوسه راهر چند در گرفتن بوسم گرسنه چشمآسان توان گرفت ز من باز بوسه را؟چون کنج لب کجاست کز از بوسه زیب نیست؟صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را؟
غزل شمارهٔ ۷۴۲ دل خود به خود شکسته شود عشق پیشه راسنگ است در بغل می پر زور شیشه راچشم بد ستاره به عاشق چه می کند؟از کرم شب فروز چه غم شیر بیشه را؟در ساز با خزان حوادث که همچو سروبار دل است میوه بهار همیشه راپیران شکار طول امل زود می شونددر خاک نرم، حکم روان است ریشه راآورده است صورت شیرین برون ز سنگفرهاد چون به سر ندهد جای تیشه را؟شمع و شراب و شاهد من خون دل بس استبرق از فروغ باده بود ابر شیشه رارنگی به روی کار نیاری چو کوهکناز خون خویش تا ندهی آب تیشه راصائب لباس برق نگردد حجاب ابرتا چند زیر خرقه توان داشت شیشه را؟
غزل شمارهٔ ۷۴۳ دایم ز نازکی است دل افگار شیشه راخون می چکد مدام ز گفتار شیشه رایادآور از خمار گلوگیر صبحگاهخالی مکن ز باده به یکبار شیشه راهر چند خوشگوار بود باده غرورزین می فزون ز سنگ نگه دار شیشه رااز خنده صلح کن به تبسم که می شودقالب تهی ز خنده بسیار شیشه راشاید به جوی رفته کند آب بازگشتچون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه رادر شکوه های تلخ مرا اختیار نیستمی آورد شراب به گفتار شیشه راچون آمدی به کوی خرابات بی طلببر طاق نه صلاح و فرود آر شیشه رادل می دود به سنگ ملامت به زور عشقمی سازد این شراب جگردار شیشه راباشد قدح همیشه ز افتادگی عزیزاز سرکشی کنند نگونسار شیشه رادر محفلی که راز شرر می جهد ز سنگما کرده ایم پرده اسرار شیشه رابا مشت خاک من چه کند آتشین مییکآورد در سماع فلک وار شیشه راسنگ و سبوست دشمنی توبه و شرابتا از خم است پشت به کهسار شیشه رادر ساغر من است شرابی که می بردبیخود به سیر کوچه و بازار شیشه رااین باده ای که آن لب میگون رسانده استچون نار شق کند دل بسیار شیشه راصید از حرم برون چو نهد پای، کشتنی استزنهار زیر خرقه نگه دار شیشه راخوردم فریب چرخ به همواریی که داشتکردم غلط به مرهم زنگار شیشه رابر چرخ سست عهد منه دل ز سادگیطاق شکسته نیست سزاوار شیشه راصائب ز پرده داری ناموس شد خلاصهر کس شکست بر سر بازار شیشه را
غزل شمارهٔ ۷۴۴ مگذار بر زمین دل شبها پیاله رااز باده برگ لاله کن این داغ لاله رانتوان ز من گرفت به عمر دراز خضرکیفیت بلند شراب دو ساله راساقی چنان خوش است که گر می کمی کندپر می کند به گردش چشمی پیاله رااشک است غمگسار دل داغدیدگانشبنم کند خنک جگر گرم لاله راتأثیر ناله در دل سنگین فزونترستدر کوه، جلوه های دوبالاست ناله راپروانه نجات بود درد و داغ عشقشیرازه کن به رشته جان این رساله رارویی کز او ستاره من سوخت چون سپنددر خون کشید مردمک چشم هاله رانتوان به چشم یار ز شوخی نگاه کردوحشت بود ز سایه خود این غزاله رارخسار او ز گریه من خط سبز یافتخون مشک می شود به جگر برگ لاله راصائب توان به زور شراب کهن کشیداز سینه ریشه های غم دیرساله را
غزل شمارهٔ ۷۴۵ دادم ز شور عشق به سیلاب خانه راکردم به خارخار بدل آشیانه راافزود نشأه لب میگون او ز خطکیفیت است بیش، شراب شبانه رادر آه اختیار ندارند اهل دردآتش گره به سینه کند چون زبانه را؟از خط سبز اگر چه سیه مست شد لبتبی اختیار می کند انشا بهانه راگلبانگ خوبتر بود ای شاخ گل ز زراز بلبلان دریغ مدار آب و دانه رادر شوره زار نیست ثمر تخم پاک رابر زاهدان مخوان غزل عاشقانه رابلبل گلوی خویش عبث پاره می کندتأثیر نیست در دل خندان ترانه راحق گرهگشا به گره بی نهایت استکاکل چرا به سر ندهد جای شانه را؟ممنون شوم ز هر که به من کج کند نگاهکز تیر کج ز جا نرود دل نشانه را
غزل شمارهٔ ۷۴۶ از خصم کجروست چه غم راست خانه را؟تیر کج است آیه رحمت نشانه رااشک از دل دو نیم شود با اثر که خاککرد از خراش سینه برومند دانه رااز غافلان زبان نصیحت کشیده دارضایع مکن به اسب حرون تازیانه رادل را مده عنان تصرف به دست نفساز دزد پاس دار کلید خزانه رامرغی که زیرک است درین طرفه صیدگاهبیند به یک نظر گره دام و دانه راز اصلاح بی نیاز بود خط اوستادزنهار ره مده به خط سبز شانه راچون غافلان فریب خوشامد مخور که هستدر پرده خوابهای گران این فسانه راتا همچو باد، عمر سبکرو نرفته استسستی مکن، ز کاه جدا ساز دانه راآه هواپرست به مقصد نمی رسدنتوان زدن به تیر هوایی نشانه راممنون شوم ز هر که به من کج کند نگاهتیر کج است آیه رحمت نشانه رااین زهر، سازگار به عادت نمی شودبرخورد کنم چگونه گوارا زمانه را؟دارد همان سر از پی ما سیل حادثاتصائب به آب اگر چه رساندیم خانه را
غزل شمارهٔ ۷۴۷ افتادگی برآورد از خاک دانه راگردنکشی به خاک نشاند نشانه راآن بلبلم که دیدن بال شکسته اماز آب چشم دام کند سبز دانه راکو جذبه ای که تا نفس از دل برآورمخاشاک گردباد کنم آشیانه رادر پیری از سرشک ندامت مدار دستبشکن به آب صبح، خمار شبانه راما را بهم مزن به زبردستی ای سپهرکز موی درهم است خطر، دست شانه راترسم به عجز حمل نمایند، اگر نه منشرمنده می کنم به تحمل زمانه رااز زاهدان خشک حدیث گهر مپرسکز بحر نیست بهره به جز خس کرانه رادر خود گمان منزلتی هر که را که هستبر صدر اختیار کند آستانه راوحشت کند ز خود دل روشن، چه جای خلقیک تن، هزار تن بود آیینه خانه رابا نیک و بد چو آینه یکسان سلوک کنکاین زخم ها ز موی شکافی است شانه راصائب صبور باش که در روزگار مااز دست داده اند عنان زمانه را