انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 75 از 718:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۳۸

با زلف کار نیست رخ یار دیده را
ره می گزد چو مار، به منزل رسیده را

بی حسن نیست خلوت آیینه مشربان
معشوق در کنار بود پاک دیده را

بسیار زخم هست که خاک است مرهمش
نتوان به رشته دوخت دهان دریده را

دایم ز خوی خود کشد آزار بدگهر
خون است شیر، کودک پستان گزیده را

زندان جان پاک بود تنگنای جسم
در خم قرار نیست شراب رسیده را

ما را مبر به باغ که از سیر لاله زار
یک داغ صد هزار شود داغ دیده را

از درد بی خبر بود آن کس که می کند
با سگ گزیده نسبت مردم گزیده را

با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار
در آتش است نعل، کمان کشیده را

در بحر تنگ ظرف جهان، چند چون حباب
در دل گره کنم نفس آرمیده را؟

از صحبت خسیس حذر کن که می شود
یک برگ کاه، مانع پرواز دیده را

در علم آشنایی آن چشم عاجزست
صائب که رام کرد غزال رمیده را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۳۹

طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟
آرام نیست کشتی طوفان رسیده را

شبنم ز باغبان نکشد منت وصال
معشوق در کنار بود پاک دیده را

با هیچ بد گهر نشود چرخ سینه صاف
خون است شیر، کودک پستان گزیده را

از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی
گویم شنیده ام سخن ناشنیده را

بی شور عشق چاشنیی با حیات نیست
تلخ است زندگی ثمر نارسیده را

یاد بهشت، حلقه بیرون در بود
در تنگنای گوشه دل آرمیده را

چون سگ گزیده ای که نیارد در آب دید
آیینه می گزد من آدم گزیده را

در پرده ماند شور من از سردی سپهر
آب است شیشه جوش می نارسیده را

خونی که می خورند به از شیر مادرست
مردان از محبت دنیا بریده را

شوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشت
می دید کاش صائب در خون تپیده را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۰

خال لب تو راهنمایی است بوسه را
این عقده، طرفه عقده گشایی است بوسه را

در جلوه گاه سرو قیامت خرام تو
هر نقش پا، بهشت جدایی است بوسه را

امید بوسه ام به لب از خط زیاده شد
آن خط سبز، مهر گیایی است بوسه را

سیماب را ز آینه لغزش بود نصیب
رخسار صیقلی چه بلایی است بوسه را!

پرهیز مشکل است ز رخسار نیمرنگ
رنگ شکسته کاهربایی است بوسه را

تا چون بود لبت، که سخن های سخت تو
رطل گران هوش ربایی است بوسه را

هر چند از دهان تو حرفی است در میان
نقل و شراب روح فزایی است بوسه را

در عهد پاکدامنی او، دل خودست
گر زان دهان تنگ، غذایی است بوسه را

من بسته ام لب طمع، اما عذار دوست
آیینه ضمیرنمایی است بوسه را

هر گوشه ای که هست در اقلیم حسن تو
کنج دهان بوسه ربایی است بوسه را

صائب نهفته زیر لب تازه خط او
آب حیات روح فزایی است بوسه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۱

گیرم چگونه زان بت طناز بوسه را؟
کز خود کند مضایقه از ناز بوسه را

بیجاده ای است بوسه ربا آن عقیق لب
کز جذبه می دهد پر پرواز بوسه را

جمعیت حواس بود رزق گوشه گیر
باشد ازان به کنج لب، انداز بوسه را

من چون کنم، که می کند آن لعل آبدار
چون ماهیان تشنه، دهن باز بوسه را

ترسم که گیرد آن لب یاقوت فام را
خونی که می کنی به دل از ناز بوسه را

سازد لب و دهان تو ای کبک خوش خرام
گیرنده تر ز چنگل شهباز بوسه را

زان لب که آب از نگه گرم می شود
پوشیده دار چون گهر راز بوسه را

دندان به دل چگونه فشارم، که می شود
لب بازکردنت پر پرواز بوسه را

بر لب چگونه مهر گذارم، که می کند
خاموشی دهان تو آواز بوسه را

دندان به دل فشار کزان لعل آتشین
روزی بریده می شود از گاز بوسه را

از کف عنان صبر چو سیماب برده اند
خوبان ز روی آینه پرداز بوسه را

دست نگاربسته سیمین بران کند
در عیدگاه وصل، سبکتاز بوسه را

امید پای بوس ندارم، مگر کنم
از آستانه تو سرافراز بوسه را

هر چند در گرفتن بوسم گرسنه چشم
آسان توان گرفت ز من باز بوسه را؟

چون کنج لب کجاست کز از بوسه زیب نیست؟
صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۲

دل خود به خود شکسته شود عشق پیشه را
سنگ است در بغل می پر زور شیشه را

چشم بد ستاره به عاشق چه می کند؟
از کرم شب فروز چه غم شیر بیشه را؟

در ساز با خزان حوادث که همچو سرو
بار دل است میوه بهار همیشه را

پیران شکار طول امل زود می شوند
در خاک نرم، حکم روان است ریشه را

آورده است صورت شیرین برون ز سنگ
فرهاد چون به سر ندهد جای تیشه را؟

شمع و شراب و شاهد من خون دل بس است
برق از فروغ باده بود ابر شیشه را

رنگی به روی کار نیاری چو کوهکن
از خون خویش تا ندهی آب تیشه را

صائب لباس برق نگردد حجاب ابر
تا چند زیر خرقه توان داشت شیشه را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۳

دایم ز نازکی است دل افگار شیشه را
خون می چکد مدام ز گفتار شیشه را

یادآور از خمار گلوگیر صبحگاه
خالی مکن ز باده به یکبار شیشه را

هر چند خوشگوار بود باده غرور
زین می فزون ز سنگ نگه دار شیشه را

از خنده صلح کن به تبسم که می شود
قالب تهی ز خنده بسیار شیشه را

شاید به جوی رفته کند آب بازگشت
چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را

در شکوه های تلخ مرا اختیار نیست
می آورد شراب به گفتار شیشه را

چون آمدی به کوی خرابات بی طلب
بر طاق نه صلاح و فرود آر شیشه را

دل می دود به سنگ ملامت به زور عشق
می سازد این شراب جگردار شیشه را

باشد قدح همیشه ز افتادگی عزیز
از سرکشی کنند نگونسار شیشه را

در محفلی که راز شرر می جهد ز سنگ
ما کرده ایم پرده اسرار شیشه را

با مشت خاک من چه کند آتشین میی
کآورد در سماع فلک وار شیشه را

سنگ و سبوست دشمنی توبه و شراب
تا از خم است پشت به کهسار شیشه را

در ساغر من است شرابی که می برد
بیخود به سیر کوچه و بازار شیشه را

این باده ای که آن لب میگون رسانده است
چون نار شق کند دل بسیار شیشه را

صید از حرم برون چو نهد پای، کشتنی است
زنهار زیر خرقه نگه دار شیشه را

خوردم فریب چرخ به همواریی که داشت
کردم غلط به مرهم زنگار شیشه را

بر چرخ سست عهد منه دل ز سادگی
طاق شکسته نیست سزاوار شیشه را

صائب ز پرده داری ناموس شد خلاص
هر کس شکست بر سر بازار شیشه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۴

مگذار بر زمین دل شبها پیاله را
از باده برگ لاله کن این داغ لاله را

نتوان ز من گرفت به عمر دراز خضر
کیفیت بلند شراب دو ساله را

ساقی چنان خوش است که گر می کمی کند
پر می کند به گردش چشمی پیاله را

اشک است غمگسار دل داغدیدگان
شبنم کند خنک جگر گرم لاله را

تأثیر ناله در دل سنگین فزونترست
در کوه، جلوه های دوبالاست ناله را

پروانه نجات بود درد و داغ عشق
شیرازه کن به رشته جان این رساله را

رویی کز او ستاره من سوخت چون سپند
در خون کشید مردمک چشم هاله را

نتوان به چشم یار ز شوخی نگاه کرد
وحشت بود ز سایه خود این غزاله را

رخسار او ز گریه من خط سبز یافت
خون مشک می شود به جگر برگ لاله را

صائب توان به زور شراب کهن کشید
از سینه ریشه های غم دیرساله را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۵

دادم ز شور عشق به سیلاب خانه را
کردم به خارخار بدل آشیانه را

افزود نشأه لب میگون او ز خط
کیفیت است بیش، شراب شبانه را

در آه اختیار ندارند اهل درد
آتش گره به سینه کند چون زبانه را؟

از خط سبز اگر چه سیه مست شد لبت
بی اختیار می کند انشا بهانه را

گلبانگ خوبتر بود ای شاخ گل ز زر
از بلبلان دریغ مدار آب و دانه را

در شوره زار نیست ثمر تخم پاک را
بر زاهدان مخوان غزل عاشقانه را

بلبل گلوی خویش عبث پاره می کند
تأثیر نیست در دل خندان ترانه را

حق گرهگشا به گره بی نهایت است
کاکل چرا به سر ندهد جای شانه را؟

ممنون شوم ز هر که به من کج کند نگاه
کز تیر کج ز جا نرود دل نشانه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۶

از خصم کجروست چه غم راست خانه را؟
تیر کج است آیه رحمت نشانه را

اشک از دل دو نیم شود با اثر که خاک
کرد از خراش سینه برومند دانه را

از غافلان زبان نصیحت کشیده دار
ضایع مکن به اسب حرون تازیانه را

دل را مده عنان تصرف به دست نفس
از دزد پاس دار کلید خزانه را

مرغی که زیرک است درین طرفه صیدگاه
بیند به یک نظر گره دام و دانه را

ز اصلاح بی نیاز بود خط اوستاد
زنهار ره مده به خط سبز شانه را

چون غافلان فریب خوشامد مخور که هست
در پرده خوابهای گران این فسانه را

تا همچو باد، عمر سبکرو نرفته است
سستی مکن، ز کاه جدا ساز دانه را

آه هواپرست به مقصد نمی رسد
نتوان زدن به تیر هوایی نشانه را

ممنون شوم ز هر که به من کج کند نگاه
تیر کج است آیه رحمت نشانه را

این زهر، سازگار به عادت نمی شود
برخورد کنم چگونه گوارا زمانه را؟

دارد همان سر از پی ما سیل حادثات
صائب به آب اگر چه رساندیم خانه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۴۷

افتادگی برآورد از خاک دانه را
گردنکشی به خاک نشاند نشانه را

آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام
از آب چشم دام کند سبز دانه را

کو جذبه ای که تا نفس از دل برآورم
خاشاک گردباد کنم آشیانه را

در پیری از سرشک ندامت مدار دست
بشکن به آب صبح، خمار شبانه را

ما را بهم مزن به زبردستی ای سپهر
کز موی درهم است خطر، دست شانه را

ترسم به عجز حمل نمایند، اگر نه من
شرمنده می کنم به تحمل زمانه را

از زاهدان خشک حدیث گهر مپرس
کز بحر نیست بهره به جز خس کرانه را

در خود گمان منزلتی هر که را که هست
بر صدر اختیار کند آستانه را

وحشت کند ز خود دل روشن، چه جای خلق
یک تن، هزار تن بود آیینه خانه را

با نیک و بد چو آینه یکسان سلوک کن
کاین زخم ها ز موی شکافی است شانه را

صائب صبور باش که در روزگار ما
از دست داده اند عنان زمانه را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 75 از 718:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA