انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 77 از 718:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۸

بیگانگی شده است ز عالم مراد ما
یادش به خیر، هر که نیفتد به یاد ما!

چون صبح، جیب و دامن عالم پر از گل است
از باغ دلگشای جبین گشاد ما

کیفیتش ز باده لعلی است بیشتر
خونی که می خورند حریفان به یاد ما

با نامرادی از همه کس زخم می خوریم
ای وای اگر سپهر رود بر مراد ما

افسرده تر ز آتش طوفان رسیده است
بازار روزگار ز جنس کساد ما

ما را کسی که سر به بیابان عشق داد
آماده کرد از دل صدپاره زاد ما

رمزیم همچو خط بناگوش سر به سر
هر طفل نورسیده ندارد سواد ما

صائب اگر چه باده ما نیست غیر خون
از نه سپهر می گذرد نوش باد ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۵۹

یاقوت کهربا شود از آه سرد ما
ایوب را کند کمری، بار درد ما

چون پیش طاق همت خود را کنیم نقش
گردون نمی شود صدف لاجورد ما

برگ خزان زمین ادب بوسه می دهد
پیش دل رمیده و رخسار زرد ما

افتادگی در آب و گل ما سرشته اند
باشد چو نقش پای زمین گیر گرد ما

در رزمگه برهنه چو شمشیر می رویم
در دست دشمن است سلاح نبرد ما

صائب به حیرتم، که گرفته است چون قرار
در کوچه بند زلف، دل هرزه گرد ما؟

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۰

چون نی ز ناله نیست تهی بندبند ما
آه از نفس زیاده کشد دردمند ما

چون صبحدم به خون شفق غوطه ها زدیم
هر چند بود یک دو نفس نوشخند ما

در بوته ای که سنگ در او آب می شود
یک عمر ماند و آب نگردید قند ما

بر شیشه شکسته ظفر نیست سنگ را
ای سنگدل مخور به دل دردمند ما

صد چشم بد ز ناله ما دور می شود
ای شعله سرسری مگذر از سپند ما

گاهی که دست خویش به زلف آشنا کنی
غافل مشو ز حال دل دردمند ما

کی می رود به خون غزالان بیگناه؟
جایی که چین به خویش نگیرد کمند ما

پوچ است در رهایی ما دست و پا زدن
چون بند دست و پای خدایی است بند ما

در خاک شوره نشو و نما نیست تخم را
غم می کند حذر دل دردمند ما

موی سفید، عمر سبکرو چه می کند؟
حاجت به تازیانه ندارد سمند ما

صائب بگو بگو، که کلام متین توست
آرام بخش خاطر مشکل پسند ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۱

دود از نهاد خلق برآرد گزند ما
افتد به کار شعله گره از سپند ما

دل بر نگارخانه صورت نبسته ایم
از شیر ماهتاب شود آب، قند ما

هرگز چنان نشد که درین دشت پر شکار
دست افکند به گردن صیدی کمند ما

یک گام بر مراد دل خود نرفته ایم
در دست گمرهی است عنان سمند ما

بی طاقتان هلاک نسیم بهانه اند
از ماهتاب سوخته گردد سپند ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۲

داغ است لاله زار دل دردمند ما
خواند نوا به آتش سوزان سپند ما

تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم
ترجیع بند ناله بود بندبند ما

ما از شراب لعل به همت گذشته ایم
سیلاب گیر نیست زمین بلند ما

از درد و داغ عشق تهی ساخت سینه را
کفران نعمت دل نادردمند ما

از قید عشق، بلبل ما خوش نوا شود
بند زبان ما چو قلم نیست بند ما

هر چند رشته می شود از پیچ و خم گره
گردد ز پیچ و تاب رساتر کمند ما

سنگین دلی تو، ورنه ز فریاد آتشین
سوراخ می کند دل مجمرسپند ما

از زهر چشم سنگدلان امن نیستیم
چون پسته در لباس بود نوشخند ما

سالم ز آب خنجر قصاب بگذرد
گر تن به فربهی ندهد گوسفند ما

موی سفید، غفلت ما را زیاده کرد
این تازیانه شد رگ خواب سمند ما

صائب چو آفتاب جهانگیر می شود
حسنی که خوش کند دل مشکل پسند ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۳

عالم ختن شد از قلم مشک سود ما
جای ترحم است به زخم حسود ما

برهان آدمیت ما، قدسیان بسند
گو شعله زاده ای ننماید سجود ما

خورشید از کدام افق سربرآورد؟
آفاق پر شده است ز گفت و شنود ما

خوردیم بس که سیلی اخوان روزگار
نیلی شد آب چاه ز روی کبود ما

صائب غنیمت است که در سنگلاخ دهر
خندید بخت سبز به روی کبود ما

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۴

دایم شکفته است دل داغدار ما
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما

فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز
خاک مراد ماست دل خاکسار ما

آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست
رحم است بر دلی که شود رازدار ما

صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر
دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما

خوش داشتیم وقت حریفان بزم را
چون می، گذشت اگر چه به تلخی مدار ما

شد پاره ای ز تن، دل ما از فسردگی
خامی به رنگ برگ برآورد بار ما

در روزگار ما دل بی درد و داغ نیست
در سنگ همچو سوخته گیرد شرار ما

از صدق، هر دو دست به دامان شب زدیم
تا همچو صبح، تنگ شکر شد کنار ما

گوهر حریف گرد یتیمی نمی شود
نتوان فشاند دامن ناز از غبار ما

صائب چو خضر روی خزان فنا ندید
شد سبز هر که از سخن آبدار ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۵

منگر به چشم کم به دل داغدار ما
فانوس شمع طور بود لاله زار ما

آید اگر چه قطره ما خرد در نظر
آن بحر بیکنار بود در کنار ما

هر چند همچو آبله در ظاهریم خشک
در پرده دل است گره، نوبهار ما

آب گهر به خشک لبان می کند سبیل
دریا ترست از مژه اشکبار ما

در قلزمی که آب گهر را قرار نیست
ساکن شود چگونه دل بی قرار ما؟

شق می کند ز شوق، گریبان سنگ را
در جستجوی سوخته جانان شرار ما

چندین هزار خانه زین می شود تهی
چون پای در رکاب نهد شهسوار ما

از اعتبار اگر دگران معتبر شوند
در ترک اعتیاد بود اعتبار ما

تمکین ماست مهر لب خصم هرزه نال
سیلاب را خموش کند کوهسار ما

نقصی به ما نمی رسد از بوته گداز
داغ است آتش از زر کامل عیار ما

چون سایه هما که فتادن عروج اوست
ز افتادگی زیاده شود اعتبار ما

چون لاله ایم اگر چه جگرگوشه بهار
باشد به نان سوخته خود مدار ما

ما را توقع صله صائب ز خلق نیست
کز ذوق کار خویش بود مزد کار ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۶

آمیخته است مستی ما با خمار ما
یکدست چون حناست خزان و بهار ما

افغان که نیست سوخته ای در بساط خاک
کز قید سنگ خاره برآرد شراب ما

جز دیده سفید درین تیره خاکدان
صبحی دگر نداشت شب انتظار ما

شد توتیا و آب ز چشمی روان نکرد
در سنگلاخ دهر دل شیشه بار ما

ز آزادگی چو سرو درین بوستانسرا
ایمن ز برگریز بود نوبهار ما

ما را ز بخت سبز چه حاصل، که از بهار
داغ است قسمت جگر لاله زار ما

مهد صدف سفینه طوفان رسیده ای است
از آبداری گهر شاهوار ما

از وحشت است طاقت ما بی قرارتر
با ابر همرکاب بود کوهسار ما

رنگی ز گوهر تو نداریم، گر چه هست
دلچسب تر ز گرد یتیمی غبار ما

کثرت حجاب دیده حق بین ما شده است
در گرد لشکرست نهان شهسوار ما

صائب ز قحط جوهریان در بساط خاک
شد آب سبز در گهر شاهوار ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۷

با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟

ای روشنان عالم بالا مدد کنید
شاید ز قید سنگ برآید شرار ما

از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم
چون عنبرست از نفس خود بهار ما

در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم؟
دریا به خاک می تپد از انتظار ما

چندین هزار خانه دل می رسد به آب
تا از میان گرد برآید سوار ما

در وصل و هجر کار دل ما تپیدن است
دایم به یک قرار بود بی قرار ما

دام و قفس نماند درین طرفه صیدگاه
تا آرمیده شد دل وحشت شعار ما

عاقل به پای خویش به زندان نمی رود
ای جسم، روز حشر مکش انتظار ما

در ملک بی زوال رضا انقلاب نیست
صائب یکی است فصل خزان و بهار ما

این آن غزل که مولوی روم گفته است
آمد بهار خرم و نامد بهار ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 77 از 718:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA