انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 78 از 718:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۸

دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما
دامان دشت، دامن یارست پیش ما

هر سینه ای که نیست دل زنده ای در او
بی قدرتر ز لوح مزارست پیش ما

رنگ خزانیی که دلی آورد به درد
خوشتر ز روی گرم بهارست پیش ما

ما می ز کاسه سر منصور خورده ایم
تیغ برهنه، آب خمارست پیش ما

تا دیده ایم چهره خندان یار را
صبح گشاده رو شب تارست پیش ما

در هیچ ذره ای به حقارت ندیده ایم
هر ناقصی تمام عیارست پیش ما

هر چند مستدام بود دولت جهان
کم عمرتر ز برق شرارست پیش ما

داغی که می کند دل یاقوت را کباب
از شاهدان لاله عذارست پیش ما

صد پله از فتادگی آن سو فتاده ایم
مور ضعیف، پشته سوارست پیش ما

آورده ایم لنگر تسلیم را به کف
هر موج ازین محیط کنارست پیش ما

اوج سعادتی که به آن فخر می کنند
خلق خسیس، چوبه دارست پیش ما

روی گشاده ای که ندارد گرفتگی
صائب گل همیشه بهارست پیش ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۶۹

برق جلال، عین جمال است پیش ما
داغ پلنگ، چشم غزال است پیش ما

افتاده از شکستگی آن روی، رنگ ما
رنگ شکسته، چهره آل است پیش ما

فرع خودی است خودشکنی اهل دید را
اظهار نقص، عرض کمال است پیش ما

ما چشم از چکیده دل آب داده ایم
یاقوت و لعل، سنگ و سفال است پیش ما

ما را نظر به عالم دیگر گشوده اند
مرگ و حیات، خواب و خیال است پیش ما

صیدی به تشنه زخمی ما نیست عشق را
تیغ برهنه، آب حلال است پیش ما

پوشیده است در گره بستگی، گشاد
لب بستن از سؤال، سؤال است پیش ما

از هر که بوی سوختگی می توان شنید
جان بخش چون نسیم شمال است پیش ما

در پرده غبار خط (آن) لعل آبدار
صد پرده به ز آب زلال است پیش ما

در جستجو چو موج سرابیم بی قرار
آسودگی خیال محال است پیش ما

ممنون نگشتن از کرم خلق، عید ماست
چین جبین بخل، هلال است پیش ما

روشن شده است از می روشن سواد ما
جام جهان نمای، سفال است پیش ما

چون گل دو هفته نیست فزون خوبی جمال
حسن تمام، حسن خصال است پیش ما

ظلمت حجاب نور تجلی نمی شود
شام فراق، صبح وصال است پیش ما

بر اوج اعتبار، فلک هر که را رساند
چون آفتاب وقت زوال است پیش ما

خرج غم معاش شود فکر ما تمام
فکری که نیست، فکر مآل است پیش ما

از سرنوشت صفحه ننوشته آگهیم
رخسار ساده پر خط و خال است پیش ما

از دل رمیدگان شود آرام ما زیاد
موج سراب، فوج غزال است پیش ما

از حرف سخت خلق نداریم شکوه ای
صائب شکستگی پر و بال است پیش ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۰

آشفتگی ز عقل پذیرد دماغ ما
فانوس گردباد شود بر چراغ ما

چون خون مرده در گل سرخش نشاط نیست
گویا که ریخت ماتمیی رنگ باغ ما

ماییم و داغی از جگر گل فگارتر
ناخن مبادش آن که بکاود به داغ ما

ای بخت ما به ظلمت شبهای غم خوشیم
روغن مکش ز ریگ برای چراغ ما

انجام خود در آینه شیشه دیده است
پیوند تاک می برد انگور باغ ما

با آن که از شکسته دلی پر نمی زند
بر گرد سرو شیشه تذروست زاغ ما

صائب ز جویبار حیا آب خورده ایم
خورشید چشم بسته درآید به باغ ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۱

در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما
چون گردباد ریشه ندارد نهال ما

ذاتی است روشنایی ما همچو آفتاب
نقصی نمی رسد به کمال از زوال ما

در حفظ آبرو ز حبابیم تشنه تر
از آب خضر خشک برآید سفال ما

خون می کند ز دیده روان نیش انتقام
خاری اگر به سهو شود پایمال ما

گوهر فشاند گرد یتیمی ز روی خویش
از دل برون نرفت غبار ملال ما

پشت فتادگی بود ایمن ز خاکمال
دشمن چگونه صرفه برد از جدال ما؟

صد پیرهن بود به از آماس، لاغری
از آفتاب نور نگیرد هلال ما

عمری است تا ز خویش برون رفته ایم ما
چون می شود غریب نباشد خیال ما؟

از بیم چشم چهره به خوناب شسته ایم
چون گل ز بی غمی نبود رنگ آل ما

داریم چشم آن که برآرد ز تشنگی
صحرای حشر را عرق انفعال ما

افغان که چون حنای شفق، صبح طلعتی
رنگین نکرد دست ز خون حلال ما

سر جوش عمر را گذراندیم در گناه
شد صرف شوره زار سراسر زلال ما

از قرب مردمان ز حق افتاده ایم دور
در انقطاع خلق بود اتصال ما

برگشتنی است گر چه ز کوه گران، صدا
تمکین او نداد جواب سؤال ما

از گوشمال، دست معلم کبود شد
شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما

پیش رخ گشاده دلدار، می شود
پیچیده تر ز زلف زبان سؤال ما

صائب فغان که گشت درین بوستانسرا
طاوس وار بال و پر ما و بال ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۲

دست فلک کبود شد از گوشمال ما
شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما

چندین هزار جامه بدل کرد روزگار
غفلت نگر که رنگ نگرداند حال ما

با آن که آفتاب قیامت بلند شد
بیرون نداد نم، عرق انفعال ما

چون آفتاب سرکشی ما زیاده شد
چندان که بیش داد فلک خاکمال ما

عمر آنچنان گذشت که رو باز پس نکرد
دنبال خود ندید ز وحشت غزال ما

افکند روزگار به یکبار صد کمند
از شش جهت به گردن وحشی غزال ما

از سیلی خزان که ز رخ رنگ می برد
نگذاشت باد سرکشی از سر نهال ما

خال شب از صحیفه ایام محو شد
از شبروی به تنگ نیامد خیال ما

صائب هزار حیف که در مزرع جهان
شد صرف شوره زار معاصی، زلال ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۳

هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما
داغ است آفتاب ز ماه تمام ما

آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر
مستی چشم یار ندارد دوام ما

ما را نظر به می نبود، چون دهان شیر
از خون دشمن است می لعل فام ما

با نیستی ز جلوه فردوس فارغیم
دار فناست روضه دارالسلام ما

چون می اگر چه تلخ جبین اوفتاده ایم
سرچشمه نشاط جهان است جام ما

ما را کمند جذبه ز مجنون رساترست
لیلی یکی بود ز غزالان رام ما

بس آه گرم کز دل دوزخ برآورد
تا پخته گردد این ثمر نیم خام ما

عقلی که سرنوشت جهان است ابجدش
مشکل که سربرآورد از خط جام ما

گردیده است همچو قدمگاه خضر، سبز
روی زمین ز سرو پریشان خرام ما

از بیدلی کنند غزالان ز ما حذر
ورنه دعای جوشن صیدست دام ما

مانند چوب بید، شود در نبات گم
چوب قفس ز طوطی شیرین کلام ما

خامی و پختگی و دگر سوختن بود
ما سوختیم و پخته نگردید خام ما

این کارخانه را دل ما می برد به راه
دارد فلک اگر چه به ظاهر زمام ما

چون آفتاب از نفس گرم عمرهاست
صائب دویده است در آفاق نام ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۴

دل از خدا به صنع خدا بسته ایم ما
در کعبه دل به قبله نما بسته ایم ما

ما را به کعبه جاذبه شوق می برد
دل بی سبب به راهنما بسته ایم ما

واماندگان قافله راه کعبه ایم
از کاینات، دل به خدا بسته ایم ما

محتاج را ز سایه دولت گزیر نیست
خود را چو استخوان به هما بسته ایم ما

خواهیم غوطه در دل خاک سیاه زد
این کوه آهنین که به پا بسته ایم ما

مشغول گشته ایم به دنیای هیچ و پوچ
بر کاه دل چو کاهربا بسته ایم ما

در راه شر، ز برق نداریم پای کم
در راه خیر، پای حنا بسته ایم ما

عاشق به ساده لوحی ما نیست در جهان
کز وعده تو دل به وفا بسته ایم ما

در گلشن بهشت برین وا نمی کنیم
چشمی کز انتظار لقا بسته ایم ما

شاید رسد به درگه آن پادشاه حسن
مکتوب خود به بال هما بسته ایم ما

امید را چو نیست به جز کاهلی ثمر
بر خود ز خوف، راه رجا بسته ایم ما

صائب به روی دست سر خویش دیده ایم
تا چون حباب دل به هوا بسته ایم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۵

دل از قضا به دست رضا داده ایم ما
عمری است تا رضا به قضا داده ایم ما

هر چند از بلای خدا می رمند خلق
دل را به آن بلای خدا داده ایم ما

روی تو روشن از نفس گرم ما شده است
آیینه را به آه جلا داده ایم ما

از خال او پناه به زلفش گرفته ایم
تن در بلا ز بیم بلا داده ایم ما

چون استخوان ما نشود آب از انفعال؟
رزق سگ ترا به هما داده ایم ما

حسن مجاز را به حقیقت گزیده ایم
در کعبه دل به قبله نما داده ایم ما

چون خار، رخت بر سر دیوار برده ایم
ترک بهار نشو و نما داده ایم ما

هستی ز ما مجوی که در اولین نفس
این گرد را به باد فنا داده ایم ما

چندین هزار تشنه جگر را ازین سراب
چون موج، سر به آب بقا داده ایم ما

نتوان خرید عمر به زر، ورنه همچو گل
زر با سپر به باد صبا داده ایم ما

از یکدگر گونه نریزیم چون حباب؟
دربسته خانه را به هوا داده ایم ما

صائب ز روزنامه اقبال خویشتن
فردی به دست بال هما داده ایم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۶

خون در دل هوا و هوس کرده ایم ما
منع سگان هرزه مرس کرده ایم ما

مردانه از حلاوت هستی گذشته ایم
این شهد را به کار مگس کرده ایم ما

چون صبح تا ز مشرق هستی دمیده ایم
جان در تن جهان به نفس کرده ایم ما

چون بر زبان حدیث خدا ترسی آوریم؟
ترک قدح ز بیم عسس کرده ایم ما

مهر خموشی از لب طاقت گرفته ایم
تبخال را به ناله جرس کرده ایم ما

جا داده ایم در دل خود مور حرص را
سیمرغ را شکار مگس کرده ایم ما

دزدیده ایم در دل صد چاک آه را
مرغ بهشت را به قفس کرده ایم ما

در زیر چرخ یاری اگر هست بی کسی است
پر امتحان ناکس و کس کرده ایم ما

صائب حریف عجز هم آواز نیستیم
از راه عجز نیست که بس کرده ایم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۷

روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر
چون رشته های شمع، به هم زنده ایم ما

بار گران، سبک به امید فکندن است
عمری است بر امید عدم زنده ایم ما

صائب ز خوان نعمت الوان روزگار
چون عاشقان به خوردن غم زنده ایم ما

از جنبش نسیم کرم زنده ایم ما
زین باد همچو شیر علم زنده ایم ما

هر چند همچو ذره بی قدر حادثیم
از نور آفتاب قدم زنده ایم ما

گلبانگ زندگی به اثر می شود بلند
چندان که جا هست، چو جم زنده ایم ما

چون شبنم از چراندن چشم است رزق ما
نه همچو دیگران به شکم زنده ایم ما

دوران عمر ما نبود پای در رکاب
دایم چو نام اهل کرم زنده ایم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 78 از 718:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA