انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

Sima Yari Poems | اشعار سیما یاری


مرد

 
اهتزاز

آمیخت آفتاب
با خاک
با آب
پرچم به اهتزاز در آمد
جریان گرم جنبش نطفه
در عمق ماده حک شد
گرد و غبار گل
پ یچید در فضا
زنبورهای ریز
پرواز کردند
پرچم به اهتزاز در آمد
رگبار سرب داغ فرو ریخت
بر کوچه های باغ
کندو سقوط کرد
و بال های نازک زنبور کارگر
با خاک در هم شد
با آب
با آفتاب
با باد

انتهای شب

لیوان سرد چای
قندان و سرپوش
نان ریزه های خشک
بر روی شاخه های گل و بته گلیم
خط کش
مداد
جغرافی جهان
ر مشت کاغذ
و امتداد داغ نفس
های شمعدان
ر پرده های شب
در گوشه ی اتاق
قلاب
در قلب یک کلاف نشسته ست

انتخاب

صدف ستاره نبود
نه لاک پشت بود
نه کوسه
صدف
مجال اندک خود را گرفت
نگاه کرد
و ناگزیر
مصمم
چکید در دانه

امروز

فردا سحر باز
خورشید می آید
بدون من
باز می خندد
بر خوشه های زرد گندم
بر سیب های وحشی ترش
بر دلو های چاه
بر دار قالی
و نقشهای
ناتمامش
در ناتمامی
بر شاخه ی بی رنگ اما
دور از گلش بلبل چه خواهد کرد ؟
خواب چه خواهد دید ؟
می مانم امشب
گل را تمام می کنم امشب
نزدیک می آید
جوجه ها و غنچه های تازه اش
فردا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
امتداد

حدود تنش را فشرده بود به هم
شنید می خوانند
صدای جنبش بود
صدای تازه شدن در کشاکش امواج
به خود نگاهی کرد
به امتداد وجودش که تاب برمی داشت
به هستی اش که چروکیده بود در تنگی
تمام ریشه پذیری خاک آن سو تر
میان جنبش آب و ستاره و خورشید
ادامه ی او بود
کشیده شد به هوای یگانه ی بیرون
شکسته بارو را
و هستی خود را
درون حلقه ی بازوی گرم نور افکند
شکفت گندمزار
شکفت گندمزار

افراخته

وا می کند ریشه
انگشت هایش را
در مشت می گیرد زمین را
با سنگ هایش سخت
با خاک هایش نرم
سرو ایستاده سبز
با گردنی افراشته
رو سوی
آسمان

اعوجاج

گل اصطکاک را
محدود کرده است
و ثقل اندام
در هیچ نقطه ای
ثابت نمانده است
در حد فاصل دو قدم دره ای ست ژرف
آثار
معنی را
از دست داده اند
سیاله ی لرج
پوشانده
جای پر کشش پای رفته را
لیز است لیز
خاک زمین سنگ کفش دست
بر جاده ی لیز
می لغزد عابر می افتد عابر
از جاده ی لیز
کژ مژ عبور می کند عابر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
از لای پنجره

تا خورد کاغذی
از لای درز پنجره رد شد
چرخید
افتاد لخت و نرم
پایین کف حیاط
در مشت بسته ای
آهسته محو شد
خشکی خش خشی
تا خورد
کاغذی
از لای درز پنجره رد شد
لغزید زیر پایه ی یک تخت آهنی
در گوشه ی اتاق
در گوشه ی اتاق
تا خورد کاغذی

از دور

ایوان
گسترده بود باز
در پای ناودان
سنگینی باران
از سقف می گذشت
و پخش می شد بر تن آن
گل ته نشین شد
و در پس جریان رسوبی سخت بر جا ماند
از دورها پیداست
براقی یک سقف پاکیزه
براقی یک ناودان پاک
بالای ایوان
ایوان گلناک

احتقان

سرپوش را گذاشت
منفذ گرفته شد
خوابیده آسوده
بی هرج و مرج صوت
بر شعله همچنان
اجزای محتوا
در جنب و جوش بود
و در فضای بسته به تدریج
نیروی ضربه ها
انباشت می شد
انباشت رشد کرد
و خواب دفن شد
با ضربه ای سریع
در صوت انفجار
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اتکا

جریان خاموشی
تایید از سوراخ
بازوی شفافی
تا سقف بالا رفت
و روی دیوار
انگشت ها را باز کرد از هم
گسترد مشتش را
و سقف تکیه زد
بر ساعد نور

آهسته

مرد از میان مرز دو میله
آهسته دست را
بیرون می آورد
و پخش می کند
یک مشت خرده نان
بر سنگ فرش خیس
خط های سایه های موازی
پوشانده
اند سطح زمین را
از شاخه ی کبود
کرک پرنده ا ی
آرام می افتد
بر روی ساه ها
گم می شود تجلی رنگینه های کرک
در پشت میله ها
نان ریز می کنند
سنگین و آهسته
انگشتهای خسته ی مرد

آه

زمین کوچک گفت
به تکیه گاه رسیدم
و بعد از این هرگز
فرو نمی ریزم
زمین
برهنه شد
و تنش را به آفتاب سپرد
زمین کوچک آه
چه قدر
عاشق بود

آمیختن

زخمی بر این زخمی بر آن
سلولهای زخمی عریان
با هم می آمیزند
و جوش می خورند
جریان شکوفا می شود
از ریشه های این
تانطفه های آن
پروانه می نوشد
شهد رسیده را
پالیز بان
از شاخه می چیند
انجیر های نرم شیرین را
در هم تنیده اند
سلولهای زخمی عریان
در هم تنیده اند هماهنگ
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آجر

باران و گرد برف
سیلاب و اشک شور
دهلیز های خاک
و راه های سرد
پالایش زمان
پالایش عبور
پس زایشی زلال
در بستر سخاوت یک چشمه
بر زمین

گواه شیرین

تو را چه گونه بگویم نبوده ای ؟
انکار
چه انکاری ؟
گواه بودن ی سیب خوردن آن است
تو آن رسیده ترین سیب باغ من هستی

چیرگی

چرخش پنکه در فضای اتاق
میرماند هوای سنگین را
پرده می لرزد از گریز و ستیز
در پس پرده می شود پیدا
تکیه داده به سینه ی دیوار
تن انگورهای
خشکیده
تیر سوزان شکافته باغچه را
رنگ آبی صاف بر کاغذ
موج در موج چشمه می سازد
زرد خوشه ست
سرخ انار
و خطوط موازی بی رنگ
طرح باران که تند می بارد
چرخش پنکه در فضای اتاق
نقش رگبار آب بر کاغذ
می زند پس هجوم آتش را
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چنگ

رگبار
پر کرده جوی را
آب گل آلود
در کوچه جاری ست
از مشت های باد
می لرزد افرا
خم می شود
و برگ هایش
گیج و سراسیمه
فریادمی زنند
عابر
بر سینه می فشارد
با دست هایش گرم
بازوی چتر را

چرخش

کندو که افتاد
زنبورها پرواز کردند
اصوات آشفتند
و گام ها در هم شکستند
بلعیده شد زهراب ها و شهد ها
آغاز شد سرگیجه ای از رقص های تند بی پروا
تل های زنبوران مرده حفره های خشک را
انباشت
کندوی افتاده میان گرد ها گم شد
و چرخه های دفع ها و جذب ها
چرخید
در آفتاب ظهر
در حول و حوش کنده ی یک بید
بوی موم پیچید

پنجره

دود نشسته است
بر شیشه های سرد
بسته است پنجره
کاکتوس خشک دفن شده
در غشای گرد
آونگ ثابت است
کولاک های برف
بیرون کشانده اند
پرستو را
از باغ یخ زده
بر شیشه های سرد
دوده نشسته است
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پری

از آب های دور می آمد
در هاله ای از بوی ماهی های آزاد
با حلقه های گیسوانش ماسه آگین
همرنگ مرجان ها
با یک بغل
انباشته از میوه های نورس دریا
عریان عریان
او تازه ی تازه او بکر می آمد
و رشته های روشن آب
که می چکیدند
از شانه و آرنج های او
در امتداد خاک بوی تازگی را
پرواز می دادند
پوشیدگان گرسنه در ساحل متروک
فریاد کردند
او را بپوشانید
او مثل ما نیست او را بسوزانید
اما پری از آب های دور می آمد
از آب های تازه ی بس دور

یگانه

بریده می شود گره
و حلقه ها باز می شود
رها دو سر
رها دو سر
دهانه های منقبض به انبساط می رسد
و پوشش فشرده دور می شود
بدن به جذب آب
و آفتاب می رود
رها
رها
یگانه می شوند سبزه زار ها
یگانه می شوند مد و جزرها
یگانه می شوند سرخ و زرد ها
یگانه خواب می رود
رها
رها

معنی

من در جوار تو
معنی گرفته ام
تو در جوار من
او در جوار ما
ما در جوار هم
و عشق
عشق
یک اشتراک سبز عظیم است
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نگاه

من در تو جاری ام
تو در درون من
و دست های ما
در هم تنیده اند
نزدیک تر به هم
از ساقه با زمین
یا نور با نگاه
یا رنگ با گیاه
دیوارهای سنگی باور انکار می کنند
و روزهای من
از شور خنده های تو شیرین اند
و گیسوان من
از شوق بوسه های تو لرزان
در من نهفته ای ست
که از تو شکفته است
پیوند خورده است
مانند آفتاب
با سنگ ریزه های مسافر دریای باردار
و نخلهای سبز
دیوارهای سنگی بارو انکار می کنند
اما نگاه کن
مرز میان آب و زمین چیست ؟
من در تو جاری ام
تو در درون من

مناظره

شاید تو قادری
قادر به حفظ حرمت هستی
حرمت به هر چه هست
حرمت به واقعیت موجود
و حفظ اعتدال
مانند عارفان
شاید تو قادری ولی من
در من
گریز سخت و غم انگیزی ست
از قلب سکه ها
از قلب هر چه هست
مثل گریز ذاتی تبعیدی
از منظق تزار
اگنوستی سیسم تو
آیا چه گفته است ؟
هرگز نمی دانم
نه
هیچ ذره ای در طول و عرض ثانیه هم
پایدار نیست
با این حساب پاک یقینا
احساس پایداری حلقه به دور دست
یا قفل روی در
یک وهم باطل است
شاید زمین تو
در موج های نرم کوانتوم شناور است
اما ببین زمین من اینجا هنوز هم
در پیچ حل مسئله سیب مانده است
نسبیت ات چه بود ؟
فراموش کرده ام
انگار
در هر کجای کاغذ کاهی ذهن من
تنها همین عبارت مشکوک بر جای مانده است
آن ها که رفته اند
تقسیم کرده اند
اینک زمان
زمانه ی دیگر
در پیش روی ماست
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مروارید

در بین ماسه هاست
در بین ماسه ها که بر آن ها گذشته است
جریان آب شور
جریان باد ها
و موج های نور
لنگر کناره و قایق
رنگ تنفس تن
او را گرفته اند
رنگ دهانش را
با آن لبان بسته ی خندان که غواص
مشتاق می مکد
در خواب های خستگی هایش
در بین ماسه هاست
در بین ماسه هاست
صدف
پر
آبستن از دریا

مثبت

چراغ
دود می کرد
دهان رسوب تلخ هوا را
مدام تف می کرد
میان تاریکی کنار شالیزار
کشیده پلک به هم مرد پیر شالی کار
به خط روشن روی
زمین
نگاه دوخته بود
چراغ در مشتش

لمعان

از روزنه رگ می کند
بر پلک افتاده
و چاه های مردمک را
آغشته می کند
با رنگ های خود
از عمق بیرون می کشد
سطل رسوب مانده را
دهلیز را از گرد می روبد
و باز می کند
آن دو دریچه را
آن دو دریچه ی خاموش بسته را
بر آفتاب صبح
از روزنه رگ می کند
نور
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کلنجار

سوزن وجود نخ را
بر دوش می کشد
با بافت های سخت کلنجار می رود
و وصل می کند دو نقطه را
دو نقطه ی جدای هماهنگ را
به هم
بر صفحه ی سفید
بر صحنه ی بی نقش می روید
یک سرو
یک پیچک

فاتح

تا ایستگاه راه کمی بود
می دوید
در بین عابران خیابان
مرد مسافری
بر شیب لیز صفحه ی ساعت
سر خورد عقربه
در کفش های تنگ
انگشت های مرد
تاول زده بود
راهی نمانده است درک
کند کفش را
و تندتر دوید
یک دور تازه عقربه سر خورد
افتاد شال و کت
پرتاب شد کیف
جهنم
در لحظه ی حرکت
بالای پله بود
یک عبور مادرزاد
فاتح
با خنده ی بلند
افتاد ساعتی
بر ریل زیر چرخ

عشق

تا چند می شود
از آسمان برید افق را
از ساقه برگ را
از قلب عشق را
از من تو را تو را ؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 7 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
شعر و ادبیات

Sima Yari Poems | اشعار سیما یاری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA