انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 99 از 718:  « پیشین  1  ...  98  99  100  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۹


عکس ساقی در شراب ناب دیدن خوشترست
حسن عالمسوز را در آب دیدن خوشترست

گردش چشمی مرا زان حسن بی پایان بس است
بحر را در حلقه گرداب دیدن خوشترست

حسن رنگ آمیز را خجلت بهار تازه ای است
شمع را در پرتو مهتاب دیدن خوشترست

گر چه سیر لاله و گل زنگ از دل می برد
در جبین تازه احباب دیدن خوشترست

پیش دریا بهر روزی لب چرا باید گشود؟
ماهیان را در خم قلاب دیدن خوشترست

تشنه چشمی می کند دست تعدی را دراز
خار دامنگیر را سیراب دیدن خوشترست

در میان دام و دد مانند مجنون زیستن
از سمور و قاقم و سنجاب دیدن خوشترست

گر بود اخلاص شرط سجده، از زهاد خشک
شیشه را در گوشه محراب دیدن خوشترست

دردسر بسیار دارد سایه بال هما
اختر اقبال را در خواب دیدن خوشترست

گر بود چشم آب دادن مطلب از روی بتان
چهره خورشید عالمتاب دیدن خوشترست

روی خوبان در عرق صائب قیامت می کند
جلوه مهتاب را در آب دیدن خوشترست


ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۰

از نسیم آن زلف مشک افشان سبک جولانترست
از صدف آن غنچه سیراب خوش دندانترست

گر چه زلف عنبرین پر پیچ و تاب افتاده است
پیش ما نازک خیالان آن کمر پیچانترست

نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را
جامه گلرنگ بر اندام او چسبانترست

لطف معنی را لباس لفظ رسوا می کند
در ته پیراهن آن سیمین بدن عریانترست

پرده داری می کند شرم از عرق آن چهره را
ورنه صد پیراهن از گل روی او خندانترست

گر چه از آیینه آتش زیر پا دارد گهر
بر جبین او عرق بسیار خوش جولانترست

نیست زیر حلقه های زلف غیر از خال یار
مرکز شوخی که از پرگار سرگردانترست

مرد میدان نیست طوطی، ورنه از صد رهگذر
صفحه آن روی از آیینه خوش میدانترست

قوت گیرایی شهباز در سرپنجه است
زود می چسبد به دل چشمی که خوش مژگانترست

پرده شرم و نقاب عصمتی در کار نیست
چشم ما صد پرده از قربانیان حیرانترست

چون ز آتش می شود پشت کمان سخت نرم
در سر مستی چرا آن شوخ نافرمانترست؟

ناله صاحبدلان را بیشتر باشد اثر
رخنه در خارا کند تیری که خوش پیکانترست

در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم
سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانترست

از تهیدستی شود امید صاحب دستگاه
حرص نان بیش است پیری را که بی دندانترست

تا زبان حال را فهمیده ایم از فیض عشق
غنچه از منقار بلبل پیش ما نالانترست

از سر منصور شور عشق کی بیرون رود؟
از سر دار فنا بسیار بی سامانترست

ما رگ ابر بهاران را مکرر دیده ایم
خامه صائب به صد معنی گهر افشانترست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۱

پیش ما دشنام جانان از شکر شیرین ترست
روی تلخ بحر از آب گهر شیرین ترست

رتبه قبض است بیش از بسط پیش عارفان
عقده پیوند بر نخل از ثمر شیرین ترست

نیست زنبور عسل را شکوه ای از جان خویش
خانه چندانی که باشد مختصر شیرین ترست

پیش هر موری که نی در ناخنش منت شکست
خاک صحرای قناعت از شکر شیرین ترست

نبض تسلیم و رضا را گر به دست آرد کسی
تیر دلدوز قضا از نیشکر شیرین ترست

پش چشم هر که از غفلت نیاورده است آب
تلخی بیداری از خواب سحر شیرین ترست

سرد مهری زندگی را بی حلاوت می کند
میوه های گرمسیری بیشتر شیرین ترست

ما ز نعمت با زبان شکر قانع گشته ایم
برگ این نخل برومند از ثمر شیرین ترست

تنگ شکر ساخت صائب گوش ها را از سخن
کلک شکر بار ما از نیشکر شیرین ترست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۲

حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست
تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست

گوشه گیران ایمن از آفات شهرت نیستند
در میان خلق بودن پیش دانا بهترست

آب و رنگ صورت ظاهر دو روزی بیش نیست
حسن اخلاق جمیل از روی زیبا بهترست

طوطی از حرف مکرر می کند دل را سیاه
پرده زنگار بر آیینه ما بهترست

فعل نیکو زشت می گردد ز نافهمیدگی
بخل در جای خود از احسان بیجا بهترست

پیش ما کز هر نگاهی پی به مضمون می بریم
از لب گویای خوبان، چشم گویا بهترست

کوزه لب بسته از خم پر شراب آید برون
خامشی پیش کریمان از تقاضا بهترست

نیست جفت ناموافق را علاجی جز طلاق
با تو گر دنیا نسازد، ترک دنیا بهترست

از بصیرت نیست پوشیدن ز دنیا چشم خود
چشم عبرت بین اگر باشد، تماشا بهترست

قمری از پاس غلط دل برنمی دارد ز سرو
ورنه از سرو سهی آن قد رعنا بهترست

با دو رویان، یک جهت یکرنگ نتواند شدن
پیش عارف خار از گلهای رعنا بهترست

پیش چشم ما که منظورست حسن عاقبت
خط مشکین صائب از زلف چلیپا بهترست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۳


گوش بی دردان گران از خواب باشد بهتر است
این صدف پر گوهر سیماب باشد بهترست

رتبه خوبی دو بالا می شود از چشم پاک
سرو موزون در کنار آب باشد بهترست

آب چشم از دامن پاکان به جایی می رسد
شمع اگر در گوشه محراب باشد بهترست

سرو بی حاصل اگر از جا نخیزد گو مخیز
پای چوبین در حنای خواب باشد بهترست

بی نیازی می شود بند زبان هرزه گو
خار دامنگیر اگر سیراب باشد بهترست

شبنمی کز جرعه گلها خمارش نشکند
طالب خورشید عالمتاب باشد بهترست

می کشد سر رشته جولان به دریا سیل را
کار عاشق با دل بی تاب باشد بهترست

شهپر پرواز هم باشند روشن گوهران
بستر و بالین موج از آب باشد بهترست

با دل روشن چه بگشاید ز تقریر زبان؟
شمع اگر خاموش در مهتاب باشد بهترست

داغ ما صائب حریف چشم شور خلق نیست
جامی می در جام ما خوناب باشد بهترست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۴

در طریق عشق هر جا می گذاری پا، سرست
موج این وادی رگ جان، ریگ این صحرا سرست

از محیط آفرینش چون نیاید بوی خون؟
هر حبابی را که می بینی درین دریا سرست

نیست دستی در گریبان چاک گرداندن مرا
چون سبو دست مرا پیوند الفت با سرست

اهل دنیا مال را دارند بیش از جان عزیز
از سر دستار هر کس بگذرد اینجا سرست

مو شکافی را رواجی نیست در بازار عشق
هر که سر از پا نمی داند درین سودا سرست

تخت ما افتادگی و لشکر ما بی کسی
جوهر ذاتی است تیغ ما و تاج ما سرست

اشتها کامل چو شد، خون نعمت الوان بود
چون گران شد خواب، صائب بالش خارا سرست

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۵

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست
هر حجابی را که طی کردی حجاب دیگرست

ناامیدی را به نومیدی مداوا می کنند
هر سرابی را درین وادی سراب دیگرست

هر پریشان جلوه ای ما را نمی آرد به وجد
ذره ما در کمین آفتاب دیگرست

گو جبین می فروشان سرکه نفروشد به ما
مستی ما همچو منصور از شراب دیگرست

گل برای ما عبث خود را بر آتش می زند
چاره دردسر ما از گلاب دیگرست

ماه تابان از حصار هاله گو بیرون میا
بزم ما را روشنی از ماهتاب دیگرست

کرد آخر صحبت یوسف زلیخا را جوان
بعد پیری عشق را عهد شباب دیگرست

ناخوشی های جهان را بیشتر خوش می کنند
پاک چشمان را مذاق انتخاب دیگرست

از بیاض گردن خوبان تلاوت می کنند
ساده لوحان محبت را کتاب دیگرست

دیده امید ما بر دولت بیدار نیست
فتح باب ما ز چشم نیمخواب دیگرست

کوثر و زمزم عبث آب رخ خود می برند
صائب این لب تشنگی ما را ز آب دیگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۶

صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست
تشنه دیدار را کوثر سراب دیگرست

گر چه دارد چشمه خورشید آب روشنی
در عرق روی بتان را آب و تاب دیگرست

نشأه صهبا نباشد اینقدر دنباله دار
مستی آن چشم مخمور از شراب دیگرست

طالع شهرت بلند افتاده است آن زلف را
ورنه آن موی میان را پیچ و تاب دیگرست

نامه خواندن می دهد هر چند یاد از التفات
پاره کردن نامه ما را جواب دیگرست

آب در پستی عنان خویش نتواند گرفت
عمر را در موسم پیری شتاب دیگرست

گر چه عمر گرمرو پا در رکاب افتاده است
قامت خم زندگانی را رکاب دیگرست

گوشه گیری را که امید گشاد از بستگی است
در به روی خلق بستن فتح باب دیگرست

این که در تر دامنی چون ابر طوفان می کنیم
پشت ما گرم از فروغ آفتاب دیگرست

غافلان از کاهلی امروز را فردا کنند
هر نفس بر عارفان روز حساب دیگرست

نیست صائب چشم ما چون دیگران بر نوبهار
مزرع امید ما سبز از سحاب دیگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۷

در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست
شعله آواز را در شب نمود دیگرست

نه لب از گفتن خبر دارد نه گوش از استماع
در میان اهل دل گفت و شنود دیگرست

حرف سایل سبز کردن گر چه باشد از کرم
حفظ آب روی اهل فقر جود دیگرست

در طریقت هستی هر کس به قدر نیستی است
بی وجودان را درین دیوان وجود دیگرست

می توان یک عمر پوشیدن که باشد تازه رو
کسوت عریان تنی را تار و پود دیگرست

چشم بد بسیار دارد در کمین آزادگی
طوق قمری سرو را چشم حسود دیگرست

گر چه دارد سودها آسودگی از باج و خرج
در زیان گشتن شریک خلق سود دیگرست

جای هر سنگ ملامت بر تن مجنون من
بخت ناساز دگر، چرخ کبود دیگرست

زنده می گردند از گفتار او دلمردگان
کلک صائب اصفهان را زنده رود دیگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۸۸

حسن را با بی قراران گیر و دار دیگرست
مهر را هر ذره ای آیینه دار دیگرست

مستی چشم غزالان نشکند ما را خمار
چشم لیلی دیده ما را خمار دیگرست

به که برگردد به مصر از راه، بوی پیرهن
دیده یعقوب ما را انتظار دیگرست

گر چه از سنگ ملامت کوه از جا می رود
عاشقان را لنگر صبر و قرار دیگرست

پیش بت هر چند باشد کافر اصلی عزیز
دین به غارت دادگان را اعتبار دیگرست

سیل معذورست اگر منزل نمی داند که چیست
بحر را هر موج آغوش و کنار دیگرست

لشکر بیگانه را در کشور ما راه نیست
ملک ما زیر و زبر از شهسوار دیگرست

گر چه در زندان عزلت می توان آسوده زیست
با زمین هموار گردیدن حصار دیگرست

هر رگ سنگی پی آزار ما دیوانگان
در کف اطفال، نبض بی قرار دیگرست

از لب سیراب او امیدوار بوسه را
هر جواب خشک، تیغ آبدار دیگرست

تنگ چشمان دام در راه هما می گسترند
دام ما را چشم بر راه شکار دیگرست

پیش آن کس کز دل گرم است در آتش مدام
هر دم سردی نسیم نوبهار دیگرست

زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان
رخنه در زندان به از نقش و نگار دیگرست

نیست صادق دشت پیمای طلب را تشنگی
ورنه هر موج سرابی جویبار دیگرست

گر چه صائب نازک افتاده است آن موی میان
فکر ما نازک خیالان را عیار دیگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 99 از 718:  « پیشین  1  ...  98  99  100  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA