انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 115 از 718:  « پیشین  1  ...  114  115  116  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۰

نه همین سرگشته ما را دور گردون کرده است
خضر را خون در جگر این نعل وارون کرده است

مهره مومی است در سر پنجه او آسمان
آن که حال ما اسیران را دگرگون کرده است

قمری ما از پریشان ناله های دلفریب
سرو را آشفته تر از بید مجنون کرده است

گر چه ما چون سرو آزادیم از قید لباس
همت ما دست ازین نه خرقه بیرون کرده است

دامن معنی به آسانی نمی آید به دست
سرو یک مصرع تمام عمر موزون کرده است

در ته گرد کسادی، گوهر شهوار من
خاک عالم را سبک در چشم قارون کرده است

می کنم در کوچه گردی سیر صحرای جنون
وسعت مشرب مرا فارغ ز هامون کرده است

برنمی آرند سر از زیر بال بلبلان
بس که گلها را خجل آن روی گلگون کرده است

هر چه با ما می کند، تدبیر ناقص می کند
درد ما را این طبیب خام افزون کرده است

بس که تشریف بهاران نارسا افتاده است
تاک از یک آستین، صد دست بیرون کرده است

آنچه در دامان کهسارست صائب لاله نیست
سنگ را محرومی فرهاد دلخون کرده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۱

جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است
نقش پایش خاک را دامان گلچین کرده است

رشته سبحه است هر تاری ز زلف کافرش
بس که تاراج دل آن غارتگر دین کرده است

کرده است از سادگی محضر به خون خود درست
بال خود را هر که چون طاوس رنگین کرده است

قاف را در دیده ها کرده است بی وزن و سبک
پله ناز ترا آن کس که سنگین کرده است

هر که آگاه است از تردستی پیر مغان
چون سبو از دست خشک خویش بالین کرده است

کرده ام انگور شیرین را شراب تلخ من
خون خود را مشک اگر آهوی مشکین کرده است

صبح برخیزد صبوحی کرده از خواب گران
هر که وقت خواب، مینا شمع بالین کرده است

غفلت ما را سبک عمر سبک جولان شده است
خواب ما را این صدای آب سنگین کرده است

ما ازان حلم گرانسنگیم در عصیان دلیر
کبک ما را هرزه خند آن کوه تمکین کرده است

هر که صائب دارد از دنیا طمع آسودگی
فکر خواب عافیت در خانه زین کرده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۲

خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است
عالمی را زنده دل آن یار جانی کرده است

از خس و خار تمنا جلوه آن گلعذار
سینه ها را پاک از آتش عنانی کرده است

در جواب غیر از دستش نمی افتد قلم
آن که یاد ما به پیغام زبانی کرده است

در کهنسالی ز نسیان شکوه کافر نعمتی است
تلخ، پیری را به من یاد جوانی کرده است

جز گرفتاری سخنسازی ندارد حاصلی
طوطیان را در قفس شیرین زبانی کرده است

صبح را پاس نفس دل زنده دارد جاودان
شمع، کوته عمر خود ز آتش زبانی کرده است

گریه تلخ است چون گل حاصلش از زندگی
عمر خود هر کس که صرف شادمانی کرده است

رفتنش بر ماندگان باشد سبک چون برگ کاه
در حیات آن کس که بر دلها گرانی کرده است

نیست ممکن صائب از خلوت قدم بیرون نهد
هر که تسخیر پریزاد معانی کرده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۳

کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است
خویش را محروم از مزد خدایی کرده است

دست خشک آسمان، خورشید عالمتاب را
کاسه دریوزه شبنم گدایی کرده است

نیست تاب حرف سختم، گر چه سنگ کودکان
استخوان را در تن من مومیایی کرده است

با هوسناکی نگردد جمع حسن عاقبت
از هدف قطع نظر تیر هوایی کرده است

سینه اش مجمر شده است از تیر باران چون هدف
هر که از گردن فرازی خودنمایی کرده است

با گرفتاری قناعت کن که در این دامگاه
بند ما را سخت، انداز رهایی کرده است

تا چه با عاشق کند آن لب، که جام باده را
بوسه اش خون در جگر از بد ادایی کرده است

گلستان امروز دارد آب و رنگ تازه ای
تا ز رخسار که گل شبنم ربایی کرده است؟

نیستم نومید از بی دست و پایی تا صدف
قطره ها را گوهر از بی دست و پایی کرده است

همچو بار طرح بر دوشم گرانی می کند
تا سرم از پای خم صائب جدایی کرده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۴

کاو کاو منکران می آرد از چشمش برون
عیسی آن شیری که از پستان مریم خورده است

در گرانان نشتر آزار را تأثیر نیست
ورنه نیش از زخم ما بسیار مرهم خورده است

آرزوهایی که دل در دیگ فکرت می پزد
چون نباشد خام، شیر خام، آدم خورده است

پا به هر جا می گذاری نشتری در خاک هست
شیشه های آسمان گویا که بر هم خورده است

شکوه صائب از سرشک تلخ، کافر نعمتی است
کعبه با آن قدر، آب شور زمزم خورده است

عقل چون آهوی وحشی از جهان رم خورده است
تا سر زلف پریشان که بر هم خورده است؟

دور تا از توست، می در ساغر عشرت فکن
ورنه این جامی که می بینی سر جم خورده است

کعبه در خون غزالان همچو داغ لاله است
تا صف مژگان خونریز تو بر هم خورده است

از سر تاراج ما ای برق آفت در گذر
حاصل این بوستان را چشم شبنم خورده است

از نهال ما ثمر بی خواست می ریزد به خاک
گوشمال سنگ طفلان نخل ما کم خورده است

نامداری بی سیه بختی نمی آید به دست
در سیاهی غوطه بهر نام، خاتم خورده است

هر که را از باده کیفیت مراد افتاده است
در سفال خود شراب از ساغر جم خورده است

خوشه اشک ندامت می شود هر دانه اش
در بهشت عدن آن گندم که آدم خورده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۵

بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است
خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است

می توان کردن به نرمی راه در دلهای سخت
رشته از همواری خود غوطه در گوهر زده است

در دبستان ریاضت، فرد باطل نیستیم
صفحه پهلوی ما را بوریا مسطر زده است

چین ابرو را چه در آزار ما سر داده ای؟
غیر آه بی اثر دیگر چه از ما سر زده است؟

آسمان در شور چشمی بیگناه افتاده است
اشک شور من نمک در دیده اختر زده است

صد خیابان سرو، پا انداز نخل سرکشت!
با تن تنها مکرر بر صف محشر زده است

جوش غیرت می زند خون شفق از رشک من
برق را مژگان آتشدست من خنجر زده است

چون ننوشد کاسه کاسه زهر صائب مدعی؟
کلک از شیرین زبانی نیش بر شکر زده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۶

از عرق تا چهره گلرنگ جانان تر شده است
دامن گلهابه شبنم آتشین بستر شده است

نقد می سازد قیامت را به عاشق شور عشق
دامن صحرا به مجنون دامن محشر شده است

نیست در زندان آهن بی قراران را قرار
سینه سنگ از شرار شوخ من مجمر شده است

چون توانم همسفر شد با سبکپایان شوق؟
من که دامن پیش پایم سد اسکندر شده است

در قیامت شسته رو برخیزد از آغوش خاک
چهره هر کس که از اشک ندامت تر شده است

مانع پرواز من کوتاهی بال و پرست
بادبان بر کشتی بی طالعم لنگر شده است

می شود طومار عمرش طی به اندک فرصتی
چون قلم هر کس ز بی مغزی زبان آور شده است

علم رسمی تیره دارد سینه صاف مرا
بی صفا آیینه ام از کثرت جوهر شده است

چون توانم داشت پنهان فقر را از چشم خلق؟
خرقه صد پاره بر بی برگیم محضر شده است

خورده ام چون موی آتش دیده چندین پیچ و تاب
تا رگ ابرم ز دریا رشته گوهر شده است

می کند بی دست و پایی دشمنان را مهربان
شعله بر خاشاک من بسیار بال و پر شده است

تا چه خواهد کرد صائب با دل مومین من
آتشین رویی کز او آیینه خاکستر شده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۷

از خط شبرنگ حسن یار صد چندان شده است
کز ته هر حلقه خورشید دگر تابان شده است

می مکد چون شمع تا روز جزا انگشت خویش
هر که بر خوان وصال او شبی مهمان شده است

آسمان از کهکشان در حلقه زنار اوست
ناخدا ترسی که ما را رهزن ایمان شده است

از دو عام می برد نظارگی را دیدنش
حسن بالا دست این یوسف چه باسامان شده است

دیده بد دور ازین یوسف که دور آسمان
در زمان حسن او یک دیده حیران شده است

دل ز شوخی در تن خاکی نمی گیرد قرار
این شرر در سینه خارا سبک جولان شده است

پنجه فولاد را از چرب نرمی می بریم
از رگ ما نیشتر بسیار رو گردان شده است

خنده شادی خطر بسیار دارد در کمین
پسته زیر پوست از چشم بدان پنهان شده است

یاد ما کردن چه سود اکنون که آن کنج دهن
از غبار خط مشکین گوشه نسیان شده است

از ملاقات گرانجانان درین وحشت سرا
سود ما این بس که ترک زندگی آسان شده است

من به این سرگشتگی صائب به منزل چون رسم؟
در بیابانی که چندین خضر سرگردان شده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۸

بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است
زندگی دشوار و ترک زندگی آسان شده است

خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب
منقلب اوضاع من از گردش دوران شده است

دل ضعیف و مغز پوچ و خلق تنگ و فهم کند
اشتها کم، حرص افزون، معده نافرمان شده است

چشم کند و گوش سنگین، دست لرزان، پای سست
جای دندان جانشین گوهر دندان شده است

می رود آب از دهان و چشم من بی اختیار
کشتی بی لنگرم بازیچه طوفان شده است

رعشه برده است از کفم بیرون عنان اختیار
زین تزلزل، خانه معمور تن ویران شده است

عمر گردیده است از قد دو تا پا در رکاب
زندگی زین اسباب چوگانی سبک جولان شده است

هر رگی در پیکر زار من از موی سفید
چون چراغ صبحدم بر زندگی لرزان شده است

قامتم گشته است از بار گنه خم چون کمان
آه چون تیر خدنگ از سینه ام پران شده است

کرده دلسرد از حیاتم برگریزان حواس
زین خزان بی مروت گلشنم ویران شده است

در کهنسالی مرا کرده است صید خویش حرص
جسم من در زندگانی طعمه موران شده است

گوی سر در فکر رفتن نیست از میدان خاک
قامت خم گشته ام هر چند چون چوگان شده است

رفته جز یاد جوانی هر چه هست از خاطرم
طاق نسیان قامتم هر چند از دوران شده است

ریشه طول امل هر روز می گردد زیاد
از خزان هر چند نخل قامتم لرزان شده است

چون کنم کفران نعمت، کز گرانی های گوش
عالم پر شور بر من شهر خاموشان شده است

صبح محشر نیست گر موی سفید من، چرا
صائب اوراق حواسم نامه پران شده است؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۱۴۹

شکر ما کوته زبان از کثرت احسان شده است
برگ این نخل برومند از ثمر پنهان شده است

دست از دامان دلهای پریشان برمدار
رو به دریا می رود ابری که بی باران شده است

می تراود از در و دیوار او نقش مراد
خانه هر کس که چون آیینه بی دربان شده است

روزگار غفلت ما می رود چون برق و باد
کشتی ما از گرانباری سبک جولان شده است

می کشد در جسم، جان از پاکدامانی عذاب
مصر بر یوسف ز عصمت تنگ چون زندان شده است

سیل بی زحمت به دریا می برد خاشاک را
با خرام او، برون رفتن ز خود آسان شده است

با ضعیفان پنجه کردن نیست کار سرکشان
آتش از خاشاک ما بسیار رو گردان شده است

نیست زر در آستین غنچه و دامان گل
تا کدامین سرو در گلزار دست افشان شده است

از رگ تلخی، میان باده بی زنار نیست
در زمان چشم او عالم فرنگستان شده است

می خورد تیر حوادث را به جای نیشکر
هر که صائب بر سر خوان فلک مهمان شده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 115 از 718:  « پیشین  1  ...  114  115  116  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA