انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 117 از 718:  « پیشین  1  ...  116  117  118  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۰

اشک ریز از مالش چرخ دغا آسوده است
خوشه پروین ز رنج آسیا آسوده است

تا خط بغداد جامم هست در مد نظر
سبحه پندارم به خاک کربلا آسوده است

تا نیاید پا به سنگت، از وطن بیرون میا
دانه تا در خوشه است از آسیا آسوده است

ما چو خار از هر سر دیوار گردن می کشیم
شبنم گستاخ را بنگر کجا آسوده است

درع داودی است در راه طلب، افتادگی
از غم خار مغیلان نقش پا آسوده است

در حباب بحر اشک ما به چشم کم مبین
در ته هر قبه ای صد ناخدا آسوده است

تا تو گلبانگی ز لب صائب نمی آری برون
عندلیب باغ جنت ز نوا آسوده است

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

آسمان از شور دلهای کباب آسوده است
کوه تمکین خم از جوش شراب آسوده است

صبح محشر بی سبب ما را به دیوان می کشد
خود حساب از پرسش روز حساب آسوده است

دل نسوزد عشق را بر گریه های آتشین
آتش از اشک جگر سوز کباب آسوده است

عشق را پروای چشم عیبجوی نقل نیست
از گزند چشم خفاش، آفتاب آسوده است

با تهی چشمان ندارد اضطراب عشق کار
از پریدن حلقه چشم رکاب آسوده است

از خیال آسوده گردد دیده ارباب فکر
دیده اصحاب غفلت گر ز خواب آسوده است

کهنه اوراق دل ما قابل ترتیب نیست
از غم شیرازه کردن این کتاب آسوده است

هر که ما را ایمن از بیداد گردون دید، گفت
این هوا را بین که در قصر حباب آسوده است

در شبستانی که من محو تجلی گشته ام
نبض سیمابش ز موج اضطراب آسوده است

کار خار پا کند زر در کف دریا دلان
چون ندارد گوهری در کف سحاب آسوده است

نیست حاجت حسن ذاتی را به خال عارضی
این غزل صائب ز داغ انتخاب آسوده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۲

از کواکب آسمان روی حجاب آلوده است
از شفق آفاق لبهای شراب آلوده است

باده ممزوج می باید دل بیمار را
سازگار عاشقان لطف عتاب آلوده است

گل که دامان خود از شبنم نمازی کرده است
در حریم شرم، دامان شراب آلوده است

می زند از شادمانی، جوش می خون در دلم
تا که دست و لب به خون این کباب آلوده است؟

در خطرگاهی که ما کشتی در آب افکنده ایم
تیغ هر موجی به خون صد حباب آلوده است

هیچ صافی در جهان آب و گل بی درد نیست
از یتیمی، آب در گوهر تراب آلوده است

در ره خوابیده مطلب، که بیداری است خواب
هر سر مو بر تنم مژگان خواب آلوده است

دود خط در پرده فانوس گردد جلوه گر
بس که شمع عالم افروزش حجاب آلوده است

دستگاه غفلت هر کس به قدر جاه اوست
دولت بیدار، اینجا پای خواب آلوده است

مستی فردای ما، امروز می بخشد خمار
برق تیغ انتقام از بس شتاب آلوده است

خنده مهر شبنم از لب برگ گل را بر نداشت
مست شد یار و همان حرفش حجاب آلوده است

هر شب عیدش به صبح ماتمی آبستن است
عیش روپوش جهان، موی خضاب آلوده است

می رسد سامان اشک و آه ما صائب ز غیب
آتش رخسار ساقی تا به آب آلوده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۳

دوستی های جهان با ریو و رنگ آلوده است
شهد این مکار با چندین شرنگ آلوده است

دامن از خون شهیدان چیدن از انصاف نیست
کز شفق خورشید هم دامن به رنگ آلوده است

سعی کن نامی درین عالم به گمنامی برآر
ورنه هر نامی که هست اینجا به ننگ آلوده است

باده ممزوج می باید دل بیمار را
سازگار طبع عاشق صلح جنگ آلوده است

دختر رز را مکن زنهار صاحب اختیار
کاین سیه رو نام مردان را به ننگ آلوده است

بر سر جوش است دیگر خون حشر انتقام
تا که از خون ضعیفان باز چنگ آلوده است؟

از خدنگ او چرا دل می کند پهلو تهی؟
گرنه از خون رقیبان آن خدنگ آلوده است

جود بی منت مجو از کس که خورشید بلند
از فروغ خود به خون رخسار سنگ آلوده است

بی شفق هرگز بساط چرخ خشم آلود نیست
دایم از خون چنگ و دندان پلنگ آلوده است

کی دل بیتاب را مانع ز رفتن می شود؟
وعده صلحی که با صد عذر لنگ آلوده است

عاشقان صائب بلا گردان معشوق خودند
زین سبب بال و پر طوطی به زنگ آلوده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۴

من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است

شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون
عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است

چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن
در دل تنگم شکوه عشق چون گنجیده است؟

نیست شیرین استخوان ما چو گوهر بی سبب
قطره ما سالها تلخی ز دریا دیده است

حسن هر خاری درین گلزار بر جای خودست
چون ز مژگان مو به چشم افتد بلای دیده است

مگذر از چشم تر ما این چنین دامن کشان
شبنم ما پنجه خورشید را تابیده است

کلک صائب تا رقم پرداز شد، دست صبا
داستان زلف را بر یکدگر پیچیده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۵

مهربانی از میان خلق دامن چیده است
از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است

وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
جامه ها پاکیزه و دلها به خون غلطیده است

در بساط آفرینش یک دل بیدار نیست
رگ ز غفلت در تن مردم ره خوابیده است

رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است
روی دل از قبله مهر و وفا گردیده است

پرده شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است
صبر از دلها چون کوه قاف دامن چیده است

نیست غیر از دست خالی پرده پوشی سرو را
خار چندین جامه رنگین ز گل پوشیده است

موج دریا سینه بر خاشاک می مالد ز درد
رشته سر تا پای در گوهر نهان گردیده است

گوهر و خرمهره در یک سلک جولان می کنند
تار و پود انتظام از یکدگر پاشیده است

بلبلان را خار در پیراهن است از آشیان
بستر گل، خوابگاه شبنم نادیده است

هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است

تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است

خاطر آزاد ما از دور گردون فارغ است
شیشه افلاک را بر طاق نسیان چیده است

در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست
چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است

اختر ما را کجا از خاک خواهد برگرفت؟
آن که روی مهر تابان بر زمین مالیده است

بر زمین آن کس که دامان می کشید از روی ناز
عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است

گر جهان زیر و زبر گردد، نمی جنبد ز جا
هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۶

در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است
بر سر گنج است پایی کز طلب خوابیده است

گوشه عزلت ز صحبت ها مرا دلسرد کرد
خاک ساحل توتیای چشم طوفان دیده است

دل که چون سی پاره از کثرت پریشان گشته بود
جمع گردیده است تا صحبت ز هم پاشیده است

آرزو را در دل هر کس که برق عشق سوخت
فارغ از نشو و نما چون موی آتش دیده است

حسن مغرور تو بی پرواست، ورنه آفتاب
در دل هر ذره از کوچکدلی گنجیده است

زان ز عرض حال خاموشم که خوی تند او
روی آتش را مکرر بر زمین مالیده است

کرد هر کس را که چشم عاقبت بین تربیت
در ترازوی قیامت خویش را سنجیده است

از زر و سیم است صائب برگ عیش ممسکان
سکه خندان است تا بر سیم و زر چسبیده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۷

آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است
مجلس ارباب دانش را به سامان چیده است

مدت عمر ابد یک آب خوردن بیش نیست
خضر خوش هنگامه ای بر آب حیوان چیده است

خار تهمت لازم دامان پاک افتاده است
نه همین در مصر این گل ماه کنعان چیده است

آن که می ریزد به خاک راه می را بی دریغ
جام ما را بر کنار طاق نسیان چیده است

از فغانم ناله زنجیر می آید به گوش
در فضای سینه من بس که پیکان چیده است

کو خط مشکین که این هنگامه را بر هم زند؟
خوش دکانی بر خود آن زلف پریشان چیده است

بوی خون می آید امروز از نوای بلبلان
تا کدامین سنگدل گل از گلستان چیده است

می تواند شد علم در وادی آزادگی
هر که از باغ جهان چون سرو دامان چیده است

از خیابان بهشت آید برون پوشیده چشم
هر که گل از رخنه چاک گریبان چیده است

شوربختی بین که با این سینه پر زخم و داغ
رو به هر جانب که می آرم نمکدان چیده است

آه ازان مغرور بی پروا که با اهل هوس
مجلس می بر سر خاک شهیدان چیده است

چون تواند پای خود در دامن صحرا کشید؟
هر که چون صائب گلی از سنگ طفلان چیده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۸

عطر آن گل پیرهن تا در هوا پیچیده است
بوی گل دودی است در مغز صبا پیچیده است

سرو سیمین تو تا یکتای پیراهن شده است
برگ گل از غنچه خود در قبا پیچیده است

از عرق هر حلقه چشم گریه آلودی شده است
تا سر زلفش دگر دست که را پیچیده است؟

بر لب آب بقا از تشنگی جان می دهد
دست هر کس را که حیرت بر قفا پیچیده است

در غبار خاطر ما، ناله های خونچکان
همچو بوی خون به خاک کربلا پیچیده است

می شمارد پرده بیگانگی گلزار را
هر که از گل در نسیم آشنا پیچیده است

با تو ظالم در نمی گیرد فسون عجز ما
ورنه گوش آسمان را آه ما پیچیده است

پنجه مومین ما سرپنجه فولاد را
بارها از راه تسلیم و رضا پیچیده است

احتیاج استخوان بر یکدگر خواهد شکست
نخوتی کز سایه در مغز هما پیچیده است

نیست صائب دامن افلاک رنگین از شفق
خون ما افلاک را بر دست و پا پیچیده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۶۹

هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است
تاروپود عمر را بر یکدگر پیچیده است

از نفس چون چشم می گردد دهان سرمه دار
بس که دود تلخ آهم در جگر پیچیده است

کیست در دامن کشد پای اقامت زیر چرخ؟
کوه در جایی که دامن بر کمر پیچیده است

رشته آه مرا در پرده شبهای تار
فکر زلفش چون گره بر یکدگر پیچیده است

ناله من در دل سنگین آن بیدادگر
خنده کبکی است در کوه و کمر پیچیده است

پرتو آن شمع از استغنا نمی افتد به خاک
از کجا این شعله ام بر بال وپر پیچیده است؟

رفت از سختی ز کف سر رشته تدبیر من
راههای راست در کوه و کمر پیچیده است

می فزاید در غریبی قدر ارباب کمال
پا به دامان صدف بیجا گهر پیچیده است

از ضعیفی گر چه صائب در نمی آید به چشم
عالمی را دست آن موی کمر پیچیده است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 117 از 718:  « پیشین  1  ...  116  117  118  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA