غزل شمارهٔ ۱۲۵۰سنگ راهی شوق را چون جسم سنگین خواب نیستراه پیما را براقی چون دل بیتاب نیستاز عزیزیهای غربت دل نمی گیرد قرارآب در صلب گهر بی رعشه سیماب نیستبرگ از آزادگی بیرون نیارد سرو رابر دل عارف گران جمعیت اسباب نیستمشکل است از عالم آب آمدن آسان برونموج این دریا به گیرایی کم از قلاب نیستاز خودآرایان، دل روشن طمع کردن خطاستاخگر دل زنده در خاکستر سنجاب نیستبخت روشنگر شود ز آیینه تاریک سبزبحر را بر دل غبار از ظلمت سیلاب نیستپرده پوش پای خواب آلود، طرف دامن استزاهد دلمرده را جایی به از محراب نیستآشنایانند یکسر پرده بیگانگیفیض در جمعیت احباب چون اسباب نیستمی کشد موج می از دل ریشه غم را بروناین نهنگ جان ستان را غیر ازین قلاب نیستاز دل روشن شود نزدیک، منزلهای دورشبروان را بال پروازی به از مهتاب نیستپشت ما گرم است از خورشید عالمتاب عشقدیده ما بر سمور و قاقم و سنجاب نیستخواب مخمل پرده چشم غلط بینان شده استورنه در نی بوریا را غیر شکر خواب نیستآه صائب کز لب میگون آن بیدادگرعشقبازان را به جز خمیازه فتح الباب نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۱عالم اسباب غیر از پرده های خواب نیستدیده بیدار دل بر عالم اسباب نیستمی کند خورشید هم دریوزه آب از دیده هانه همین در دیده بی شرم انجم آب نیستسیر و دور ما به سیر و دور گردون بسته استاختیاری موج را در حلقه گرداب نیستلرزد از ظالم فزون مظلوم در زیر فلکگرگ را چون گوسفند اندیشه از قصاب نیستچون به منزل پشت پا در رهنوردی می زند؟جذبه دریا اگر خضر ره سیلاب نیستتا مباد از قیمت نازل به خاکش افکنندگوهر ما در صدف بی رعشه سیماب نیستدر جهان ساده لوحی نقش نامحرم بوددر حریم کعبه طاق ابروی محراب نیستجوهر تیغ است داغ پیچ و تاب آن کمراین قدر در موی آتش دیده پیچ و تاب نیستهمچو غواصان به جای بی نفس کن جستجوگر چه در این نه صدف آن گوهر نایاب نیستهوشیارانند صائب مصرف این سیم قلبدر حریم میکشان رسم تکلف باب نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۲ عشق خالص را تلاش دیدن محبوب نیستچون شوددرد طلب کامل کم از مطلوب نیستبوی پیراهن ز مصر آمد به کنعان سینه چاکعصمت یوسف حریف جذبه یعقوب نیستمی کند گوینده را دشنام اول کام تلخهر که تندی می کند با خلق با خود خوب نیستبا همه زشتی ز دنیا چشم بستن مشکل استهیچ مکروه اینقدر در دیده ها مرغوب نیستاز شجاعت نیست آلودن به خون حیض تیغهر که از نامرد رو گردان شود مغلوب نیستچون دو دل در آشنایی صاف چون آیینه شدپرده بیگانگی جز نامه و مکتوب نیستآه گرد کلفت از دل می برد عشاق راجز پروبال پری ویرانه را جاروب نیستترک هستی کن که در دیوان آن جان جهانهیچ خدمت، تا ز هستی نگذری، محسوب نیستبیخرد را مایه آزار گردد برگ عیشاز گلستان قسمت دیوانه غیر از چوب نیستحور در آیینه تاریک زنگی می شودهیچ کس در دیده روشندلان معیوب نیستبا گرانجانان عالم تازه رو بر می خوریمصبر ما در پله خود کمتر از ایوب نیستسرو صائب از دم سرد خزان آسوده استمردم آزاده را پروایی از آشوب نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۳خط سبز از صفحه عارض ستردن خوب نیستآیه حرمت به آب تیغ شستن خوب نیستبر چراغ ما که از روی تو روشن گشته استگر نبخشی روغنی، دامن فشاندن خوب نیستلاله زار عشق را هر داغ چشم حسرتی استاز سر خاک شهیدان تند رفتن خوب نیستجانب بلبل عزیز و خاطر گل نازک استدر چنین فصل بهاری توبه کردن خوب نیستجلوه ای سر کن گر از عالم نمی خواهی اثراین زمین خشک را بی آب رفتن خوب نیستسوخت در آتش زر گل، چون به دست خود ندادخاطر امیدواران را شکستن خوب نیستسهل باشد شبنمی گر محو شد در آفتابدامن قاتل به خون خود گرفتن خوب نیستعشق را رسوا کند اظهار خواهش در لباسپیش آن لب، بر جگر دندان فشردن خوب نیستپا منه بیرون ز حد راستی در کفر هماز سر ره راهرو را دور خفتن خوب نیستآب حیوان می برد از دل غبار تیرگیدر دل شب باده روشن نخوردن خوب نیستچون قضایی می شود نازل، مزن چین بر جبیندر به روی میهمان غیب بستن خوب نیستهست چون در هر نفس آماده صد نعمت تراصائب از شکر خدا غافل نشستن خوب نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۴لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیستسنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیستدانه خود را به آب رو چو گوهر تازه دارکز مروت نم به چشم ابر احسان نیست نیستمزرع امید را در عهد این بی حاصلانجز تریهای فلک امید باران نیست نیستپا به دامن کش که در درگاه این بی حاصلانمد احسانی به غیر از چوب دربان نیست نیستاز گذشت دامن شب بیکسان عشق رادستگیری غیر صبح پاکدامان نیست نیستاین جواب آن که فرموده است عبدالله عشقجان من معشوق بودن سهل و آسان نیست نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۵ روز وصل است و دل غم دیده ما شاد نیستطفل ما در صبح نوروزی چنین آزاد نیستای نسیم از زلف او بردار دست رعشه دارناخن این کار در سر پنجه شمشاد نیستداغ چندین لاله و گل دید و خاکستر نشدمرغ جان سختی چو من در بیضه فولاد نیستتا به گردن زیر بار منت نشو و نماستسرو از بار تعلق در چمن آزاد نیستبر سر آزادطبعان، سایه بال همادر گرانی هیچ کم از تیشه فولاد نیستاز نگاه عجز ما شمشیر می افتد ز دستدیده ما را نبستن صرفه جلاد نیستتیشه را بایست اول بر سر خسرو زدنجوهر مردانگی در طینت فرهاد نیستپیش عاشق در بلا بودن به از بیم بلاستمرغ زیرک بی سراغ خانه صیاد نیستدست ارباب قلم را یکقلم بر چوب بستدر سخن چون صائب ما هیچ کس استاد نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۶ صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیستهر که را در دل نباشد آه، مرد درد نیستای که خود را در دل ما زشت منظر دیده ایرنگ خود را چاره کن، آیینه ما زرد نیستدیده را در بسته وقف حسرت او کرده ایماز نسیم مصر مارا چشم راه آورد نیستمیکشان در روز باران خسرو وقت خودندابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نیستسینه صافان را غباری گر بود بر چهره استدر درون خانه آیینه راه گرد نیستسنگ در عصمت سرای جام جم می افکندگر نریزد خون واعظ دختر رزمرد نیست!روز باران، گر شب آدینه باشد، می کشدصائب ما در میان میکشان بی درد نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۷ نیست تا پاک از غرضها در سخاوت سود نیستدر تلاش نام، سیم و زر فشاندن جود نیستخواب غفلت پرده چشم غلط بین می شودورنه در مهد زمین آسودگی موجود نیستآه را از درد و داغ عشق باشد بال و پرنگذرد از پشت لب آهی که دردآلود نیستمی کند آب و علف ضایع درین بستانسراهر که از گفتار و کردارش دلی خشنود نیستسیل را از بحر بی پایان گذشتن مشکل استسنگ راهی شوق را چون منزل مقصود نیستبوی خون می آید از گلهای این بستانسراسرو این گلزار کم از تیغ زهرآلود نیستتیغ معذورست در کوتاهی زلف ایازسرکشی با پادشاهان عاقبت محمود نیستزهر را بر خود گوارا می کند نفس خسیسجز زیان عام مردم، تاجران را سود نیستدیده ناقص بصیرت از هنر افتد به عیبچشم روزن را نصیب از شمع غیر از دود نیستبوی تسلیم از گلستان رضا نشنیده استکوته اندیشی که از وضع جهان خشنود نیستهر چه پیش از مرگ می بخشی به سایل همت استبرگ را در برگریز از خود فشاندن جود نیستصلح کن صائب به داغ عشق ازین عبرت سرادر بساط آسمان گر اختر مسعود نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۸(عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیستگردن ما در کمند سبحه و زنار نیست)سهل مشمر هیچ کاری را که در ملک وجودهر چه آسان بشمری بر خویشتن دشوار نیستگردن نظاره کوه طور بیجا می کشدهر سبک سنگی حریف شعله دیدار نیستپا به دامن کش که در میزان لطف عام اوپای خواب آلود کمتر از دل بیدار نیستحسن معنی هر که دارد مردم چشم من استچشم من چون خانه آیینه صورتکار نیستما قماش پاکی طینت تماشا می کنیمبا قبای اطلس و زربفت ما را کار نیستبا درشتان تندخویی کن که ناهموار راهمزبانی بهتر از سوهان ناهموار نیستبا خیال روی او در پرده شرم و حیاخلوتی دارم که بوی پیرهن را بار نیستبر سر گفتار صائب خواهد آمد زین غزلهر که را از نغمه پردازان سر گفتار نیستدر حریم پاکبازان بوریا را بار نیستفقر را با نقشبندان تعلق کار نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۵۹ توبه همصحبتان بر خاطر ما بار نیستراه امن بیخودی را کاروان در کار نیستکاسه منصور خالی بود پرآوازه شدورنه در میخانه وحدت کسی هشیار نیستدر پس دیوار محرومی گریبان می درمگر چه محرمتر ز من کس در حریم یار نیستهر که پیراهن به بدنامی درید آسوده شدبر زلیخا طعن ارباب ملامت بار نیستکهربا نتواند از دیوار جذب کاه کردجذبه توفیق را با تن پرستان کار نیستبر نیاید صبر با مژگان خواب آلود اوهیچ جوش مانع این تیغ لنگردار نیستچون زر بی سکه مردودست در بازار حشرهر دلی کز کاوش مژگان او افگار نیستمی توان از پرنیان ابر دیدن ماه راهر دو عالم روی او را مانع دیدار نیستدل عبث از سبحه و زنار منت می کشداین کهن اوراق را شیرازه ای در کار نیستدر خرابات مغان از عدل پیر می فروشگوشه ویرانه ای غیر از دل معمار نیستگوهر خود را به خار و خس فشاندن مشکل استمی کند خون گریه هر ابری که در گلزار نیستپیش ما صائب که رطل خسروانی می زنیمگنج باد آورد غیر از ابر گوهر بار نیست