انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 126 از 718:  « پیشین  1  ...  125  126  127  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۰

سنگ راهی شوق را چون جسم سنگین خواب نیست
راه پیما را براقی چون دل بیتاب نیست

از عزیزیهای غربت دل نمی گیرد قرار
آب در صلب گهر بی رعشه سیماب نیست

برگ از آزادگی بیرون نیارد سرو را
بر دل عارف گران جمعیت اسباب نیست

مشکل است از عالم آب آمدن آسان برون
موج این دریا به گیرایی کم از قلاب نیست

از خودآرایان، دل روشن طمع کردن خطاست
اخگر دل زنده در خاکستر سنجاب نیست

بخت روشنگر شود ز آیینه تاریک سبز
بحر را بر دل غبار از ظلمت سیلاب نیست

پرده پوش پای خواب آلود، طرف دامن است
زاهد دلمرده را جایی به از محراب نیست

آشنایانند یکسر پرده بیگانگی
فیض در جمعیت احباب چون اسباب نیست

می کشد موج می از دل ریشه غم را برون
این نهنگ جان ستان را غیر ازین قلاب نیست

از دل روشن شود نزدیک، منزلهای دور
شبروان را بال پروازی به از مهتاب نیست

پشت ما گرم است از خورشید عالمتاب عشق
دیده ما بر سمور و قاقم و سنجاب نیست

خواب مخمل پرده چشم غلط بینان شده است
ورنه در نی بوریا را غیر شکر خواب نیست

آه صائب کز لب میگون آن بیدادگر
عشقبازان را به جز خمیازه فتح الباب نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۱

عالم اسباب غیر از پرده های خواب نیست
دیده بیدار دل بر عالم اسباب نیست

می کند خورشید هم دریوزه آب از دیده ها
نه همین در دیده بی شرم انجم آب نیست

سیر و دور ما به سیر و دور گردون بسته است
اختیاری موج را در حلقه گرداب نیست

لرزد از ظالم فزون مظلوم در زیر فلک
گرگ را چون گوسفند اندیشه از قصاب نیست

چون به منزل پشت پا در رهنوردی می زند؟
جذبه دریا اگر خضر ره سیلاب نیست

تا مباد از قیمت نازل به خاکش افکنند
گوهر ما در صدف بی رعشه سیماب نیست

در جهان ساده لوحی نقش نامحرم بود
در حریم کعبه طاق ابروی محراب نیست

جوهر تیغ است داغ پیچ و تاب آن کمر
این قدر در موی آتش دیده پیچ و تاب نیست

همچو غواصان به جای بی نفس کن جستجو
گر چه در این نه صدف آن گوهر نایاب نیست

هوشیارانند صائب مصرف این سیم قلب
در حریم میکشان رسم تکلف باب نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۲

عشق خالص را تلاش دیدن محبوب نیست
چون شوددرد طلب کامل کم از مطلوب نیست

بوی پیراهن ز مصر آمد به کنعان سینه چاک
عصمت یوسف حریف جذبه یعقوب نیست

می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ
هر که تندی می کند با خلق با خود خوب نیست

با همه زشتی ز دنیا چشم بستن مشکل است
هیچ مکروه اینقدر در دیده ها مرغوب نیست

از شجاعت نیست آلودن به خون حیض تیغ
هر که از نامرد رو گردان شود مغلوب نیست

چون دو دل در آشنایی صاف چون آیینه شد
پرده بیگانگی جز نامه و مکتوب نیست

آه گرد کلفت از دل می برد عشاق را
جز پروبال پری ویرانه را جاروب نیست

ترک هستی کن که در دیوان آن جان جهان
هیچ خدمت، تا ز هستی نگذری، محسوب نیست

بیخرد را مایه آزار گردد برگ عیش
از گلستان قسمت دیوانه غیر از چوب نیست

حور در آیینه تاریک زنگی می شود
هیچ کس در دیده روشندلان معیوب نیست

با گرانجانان عالم تازه رو بر می خوریم
صبر ما در پله خود کمتر از ایوب نیست

سرو صائب از دم سرد خزان آسوده است
مردم آزاده را پروایی از آشوب نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۳

خط سبز از صفحه عارض ستردن خوب نیست
آیه حرمت به آب تیغ شستن خوب نیست

بر چراغ ما که از روی تو روشن گشته است
گر نبخشی روغنی، دامن فشاندن خوب نیست

لاله زار عشق را هر داغ چشم حسرتی است
از سر خاک شهیدان تند رفتن خوب نیست

جانب بلبل عزیز و خاطر گل نازک است
در چنین فصل بهاری توبه کردن خوب نیست

جلوه ای سر کن گر از عالم نمی خواهی اثر
این زمین خشک را بی آب رفتن خوب نیست

سوخت در آتش زر گل، چون به دست خود نداد
خاطر امیدواران را شکستن خوب نیست

سهل باشد شبنمی گر محو شد در آفتاب
دامن قاتل به خون خود گرفتن خوب نیست

عشق را رسوا کند اظهار خواهش در لباس
پیش آن لب، بر جگر دندان فشردن خوب نیست

پا منه بیرون ز حد راستی در کفر هم
از سر ره راهرو را دور خفتن خوب نیست

آب حیوان می برد از دل غبار تیرگی
در دل شب باده روشن نخوردن خوب نیست

چون قضایی می شود نازل، مزن چین بر جبین
در به روی میهمان غیب بستن خوب نیست

هست چون در هر نفس آماده صد نعمت ترا
صائب از شکر خدا غافل نشستن خوب نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست
سنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیست

دانه خود را به آب رو چو گوهر تازه دار
کز مروت نم به چشم ابر احسان نیست نیست

مزرع امید را در عهد این بی حاصلان
جز تریهای فلک امید باران نیست نیست

پا به دامن کش که در درگاه این بی حاصلان
مد احسانی به غیر از چوب دربان نیست نیست

از گذشت دامن شب بیکسان عشق را
دستگیری غیر صبح پاکدامان نیست نیست

این جواب آن که فرموده است عبدالله عشق
جان من معشوق بودن سهل و آسان نیست نیست

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۵

روز وصل است و دل غم دیده ما شاد نیست
طفل ما در صبح نوروزی چنین آزاد نیست

ای نسیم از زلف او بردار دست رعشه دار
ناخن این کار در سر پنجه شمشاد نیست

داغ چندین لاله و گل دید و خاکستر نشد
مرغ جان سختی چو من در بیضه فولاد نیست

تا به گردن زیر بار منت نشو و نماست
سرو از بار تعلق در چمن آزاد نیست

بر سر آزادطبعان، سایه بال هما
در گرانی هیچ کم از تیشه فولاد نیست

از نگاه عجز ما شمشیر می افتد ز دست
دیده ما را نبستن صرفه جلاد نیست

تیشه را بایست اول بر سر خسرو زدن
جوهر مردانگی در طینت فرهاد نیست

پیش عاشق در بلا بودن به از بیم بلاست
مرغ زیرک بی سراغ خانه صیاد نیست

دست ارباب قلم را یکقلم بر چوب بست
در سخن چون صائب ما هیچ کس استاد نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۶

صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست
هر که را در دل نباشد آه، مرد درد نیست

ای که خود را در دل ما زشت منظر دیده ای
رنگ خود را چاره کن، آیینه ما زرد نیست

دیده را در بسته وقف حسرت او کرده ایم
از نسیم مصر مارا چشم راه آورد نیست

میکشان در روز باران خسرو وقت خودند
ابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نیست

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است
در درون خانه آیینه راه گرد نیست

سنگ در عصمت سرای جام جم می افکند
گر نریزد خون واعظ دختر رزمرد نیست!

روز باران، گر شب آدینه باشد، می کشد
صائب ما در میان میکشان بی درد نیست

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۷

نیست تا پاک از غرضها در سخاوت سود نیست
در تلاش نام، سیم و زر فشاندن جود نیست

خواب غفلت پرده چشم غلط بین می شود
ورنه در مهد زمین آسودگی موجود نیست

آه را از درد و داغ عشق باشد بال و پر
نگذرد از پشت لب آهی که دردآلود نیست

می کند آب و علف ضایع درین بستانسرا
هر که از گفتار و کردارش دلی خشنود نیست

سیل را از بحر بی پایان گذشتن مشکل است
سنگ راهی شوق را چون منزل مقصود نیست

بوی خون می آید از گلهای این بستانسرا
سرو این گلزار کم از تیغ زهرآلود نیست

تیغ معذورست در کوتاهی زلف ایاز
سرکشی با پادشاهان عاقبت محمود نیست

زهر را بر خود گوارا می کند نفس خسیس
جز زیان عام مردم، تاجران را سود نیست

دیده ناقص بصیرت از هنر افتد به عیب
چشم روزن را نصیب از شمع غیر از دود نیست

بوی تسلیم از گلستان رضا نشنیده است
کوته اندیشی که از وضع جهان خشنود نیست

هر چه پیش از مرگ می بخشی به سایل همت است
برگ را در برگریز از خود فشاندن جود نیست

صلح کن صائب به داغ عشق ازین عبرت سرا
در بساط آسمان گر اختر مسعود نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۸

(عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیست
گردن ما در کمند سبحه و زنار نیست)

سهل مشمر هیچ کاری را که در ملک وجود
هر چه آسان بشمری بر خویشتن دشوار نیست

گردن نظاره کوه طور بیجا می کشد
هر سبک سنگی حریف شعله دیدار نیست

پا به دامن کش که در میزان لطف عام او
پای خواب آلود کمتر از دل بیدار نیست

حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است
چشم من چون خانه آیینه صورتکار نیست

ما قماش پاکی طینت تماشا می کنیم
با قبای اطلس و زربفت ما را کار نیست

با درشتان تندخویی کن که ناهموار را
همزبانی بهتر از سوهان ناهموار نیست

با خیال روی او در پرده شرم و حیا
خلوتی دارم که بوی پیرهن را بار نیست

بر سر گفتار صائب خواهد آمد زین غزل
هر که را از نغمه پردازان سر گفتار نیست

در حریم پاکبازان بوریا را بار نیست
فقر را با نقشبندان تعلق کار نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۹

توبه همصحبتان بر خاطر ما بار نیست
راه امن بیخودی را کاروان در کار نیست

کاسه منصور خالی بود پرآوازه شد
ورنه در میخانه وحدت کسی هشیار نیست

در پس دیوار محرومی گریبان می درم
گر چه محرمتر ز من کس در حریم یار نیست

هر که پیراهن به بدنامی درید آسوده شد
بر زلیخا طعن ارباب ملامت بار نیست

کهربا نتواند از دیوار جذب کاه کرد
جذبه توفیق را با تن پرستان کار نیست

بر نیاید صبر با مژگان خواب آلود او
هیچ جوش مانع این تیغ لنگردار نیست

چون زر بی سکه مردودست در بازار حشر
هر دلی کز کاوش مژگان او افگار نیست

می توان از پرنیان ابر دیدن ماه را
هر دو عالم روی او را مانع دیدار نیست

دل عبث از سبحه و زنار منت می کشد
این کهن اوراق را شیرازه ای در کار نیست

در خرابات مغان از عدل پیر می فروش
گوشه ویرانه ای غیر از دل معمار نیست

گوهر خود را به خار و خس فشاندن مشکل است
می کند خون گریه هر ابری که در گلزار نیست

پیش ما صائب که رطل خسروانی می زنیم
گنج باد آورد غیر از ابر گوهر بار نیست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 126 از 718:  « پیشین  1  ...  125  126  127  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA