غزل شمارهٔ ۱۲۷۰ شسته ام از چشمه مه رو به آبم کار نیستشیر مست ماهتابم با شرابم کار نیستماهتاب از شمع کافوری ندارد کوتهیبا چراغ خیره چشم آفتابم کار نیستکرده ام تر از گل شب بوی بیداری دماغبا نسیم غفلت ریحان خوابم کار نیستمستم اما در پی آزار کم ظرفان نیمموج بی پروایم اما با حبابم کار نیستبارها بند قبای صبح را واکرده امبا چنین دستی به دامان نقابم کار نیستآسمان گو کشتی انصاف بر خشکی ببندماهی ریگ روانم من، به آبم کار نیستنسبت من با خطا دورست از فهمیدگیصائبم صائب به جز فکر صوابم کار نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۱ شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیستماهی سرچشمه نورم به آبم کار نیستخانه دربسته ام چون گوهر از خود روشن استاز تهی چشمی به ماه و آفتابم کار نیستسرمه شب می کند کار نمک در دیده امبا خیال یار، چون انجم به خوابم کار نیستاز بیاض ساده لوحی کرده ام روشن سوادچون قلم از دل سیاهی با کتابم کار نیسترزق بیدردان ز من خمیازه حسرت بودشور عشقم، جز به دلهای کبابم کار نیستمی کنم آهسته راهی قطع چون ریگ روانگر زمین در جنبش آید با شتابم کار نیستخط پاکی از جنون اینجا به دست آورده امیکقلم روز قیامت با حسابم کار نیستدر تماشای بتان صائب دلیر افتاده امچون نگاه خیره چشمان با حجابم کار نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲ کوری خود گر نبینند اهل دنیا دور نیستهیچ کوری در مقام و مسکن خود کور نیسترزق نور و نار را اینجا ز هم نتوان شناختموم و شهد از هم جدا در خانه زنبور نیستجان نورانی نپردازد به جسم تیره روزپیش پای خویش دیدن شمع را مقدور نیستدست تا از توست، دست از دانه افشانی مداررخنه ملک سلیمان جز دهان مور نیستما تلاش قرب عشق از ساده لوحی می کنیمورنه سنگ این فلاخن غیر کوه طور نیستاز حجاب ظلمت آسان است بیرون آمدنسالکان را سد راهی چون حجاب نور نیستدر کمان، آتش به زیر پای دارد تیر راستعاشقان را آرمیدن در لحد مقدور نیستما به حسن معنی از صورت قناعت کرده ایمبوشناسان را قماش پیرهن منظور نیستخاکساری را ز ما نتوان به ملک چین گرفتاین سفال خام، کم از کاسه فغفور نیستعاشقان را عشق آتشدست می بخشد حیاتشمعهای کشته را حاجت به نفخ صور نیستدر میان ننهند صائب راز را با اهل قالغیر مهر خامشی این گنج را گنجور نیستگر چه آن بیدرد صائب یاد ما هرگز نکرداز سخن سنجان کسی را رتبه مشهور نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۳ هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیستهست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیستدشمنی با شوربختان چرخ بیجا می کنداین کباب خوش نمک محتاج چشم شور نیستمی دهد اندوختن داغ پشیمانی ثمرآتشی چون شهد بهر خانه زنبور نیستشکوه ها دارد ز شور عشق داغ بوالهوسدیده بی شرم را حق نمک منظور نیستاز رگ خامی ندارد راه دل در بزم عشقچینی مودار، باب مجلس فغفور نیستتیغ را بی دست و پا سازد سپر انداختنخاک اگر سر پنجه خورشید تابد دور نیستدشمنان را مهربان سازد دل بی کینه امآشنارویم، ز من بیگانگی مقدور نیستآسمان صائب ز جوش اشک من در هم شکستشیشه نازک حریف باده پر زور نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۴ وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیستدوری این راه از کوتاهی شبگیر نیستبارها سیلاب را در نیمه راه افکنده امآهنین پایی چو من در حلقه زنجیر نیستآستین افشانی یوسف، گل وارستگی استعشق اگر مشاطه می گردد زلیخا پیر نیستبیقراران نامه بر از سنگ پیدا می کنندکوهکن را قاصدی بهتر ز جوی شیر نیستمی روی از کوی او صائب دلت را واگذاراین جرس را قوت یک ناله شبگیر نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۵ روی سخت کوه را پروایی از شمشیر نیستدر گرانجان تبت وارونه را تأثیر نیستخودنمایی در غبار خط نمی آید ز خالدانه را نشو و نما در خاک دامنگیر نیستموج هیهات است گردد مانع رفتار سیلعاشق دیوانه را پروایی از زنجیر نیستمی کند اندیشه از زخم زبان ناصحانورنه مجنون را محابا از دهان شیر نیستبس که کاهیدم ز سوز عشق، بر مجنون منحلقه چشم غزالان کمتر از زنجیر نیستآه را درد گران بال و پر جولان شوددر کمان سخت آرامش نصیب تیر نیستاز نسیم صبح هیهات است پیکان بشکنددر دل افسرده صائب نغمه را تأثیر نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۶ حسن را جز چشم حیران، دست دامنگیر نیستعکس را پای سفر ز آیینه تصویر نیستنشأه می آدمی را تازه رو دارد مدامگر کند عمر طبیعی دختر رز، پیر نیستنیست شبها غیر داغ عشق، دلسوزی مرابر سر مجنون چراغی غیر چشم شیر نیستبر گرانجانان دم تیغ است چون پشت کمانبر سبکروحان نگاه کج کم از شمشیر نیستجز گرفتاری ندارد حاصلی این دامگاهدانه ای اینجا به غیر از دانه زنجیر نیستدور می سازد گرانخوابی ره نزدیک رابهر قطع راه، مقراضی به از شبگیر نیستنیست چون ریگ روان از آب سیری حرص راآدمی را نعمتی بهتر ز چشم سیر نیستاختلافی نیست در گفتار ما دیوانگانبیش از یک ناله در صد حلقه زنجیر نیستدر دل پاکان ندارد ره نسیم انقلابآب را در صلب گوهر بیمی از تغییر نیستما به اشک شادی از دل دعوی خون شسته ایمخاک ما افتادگان را دست دامنگیر نیستدر کهنسالی شود حرص خسیسان بیشترتا نگردد خشک، دست خار دامنگیر نیسترحم خوبان از ستم صائب بود خونخوارترورنه آه و ناله عشاق بی تأثیر نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۷ فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیستیک سپند بزم من بی شعله آواز نیستدر سر کویی که من بر اطلس خون می تپمخضر اگر آید، در فیض شهادت باز نیستذره و خورشید گلبانگ اناالحق می زنندنغمه بیگانه ای در پرده این ساز نیستمن که نتوانم ز سستی بال خود را جمع کردماه عید من به غیر از ناخن شهباز نیستمال دنیا سیرچشمان را نگردد پای بندشهد، زنبور عسل را مانع پرواز نیستپرده داری می کند رنگ رخ معشوق راچون شراب لعل، خون عاشقان غماز نیستنیست صائب دلنشین خاطر مشکل پسندمصرعی کان تیر روی ترکش اعجاز نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۸ گر چه طبعم کم ز خورشید جهان افروز نیستدر نظرها اعتبارم چون چراغ روز نیستدست اگربردارم از دل، می شکافد سینه راهیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیستحسن چون بی پرده آید، عشق ناپیدا شودجوشش پروانه بر گرد چراغ روز نیستخاک ما را از گل بیت الحزن برداشتندچون سبو پیوند دست ما به سر امروز نیستدست چون دادی به دستی، قطع الفت مشکل استدست و پایی می زند تا مرغ دست آموز نیستاز شب آدینه روز عشرت ما شد سیاهصبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیستهمتم از شمع باشد یک سر و گردن بلندآستین بر اشکی افشانم که دامن سوز نیستپرده گوش از صفیر من شود خاکستریاینقدر با شعله آواز بلبل، سوز نیستروزگاری شد که در سلک سخن سنجان اوستنسبت صائب به شاه قدردان امروز نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۷۹ چهره گل چون بناگوش تو شبنم پوش نیستخط ریحان چون خط سبز تو بازیگوش نیستگر چه در ظاهر بلبل سر گران افتاده استدر بساط گل به جز خمیازه آغوش نیستابر بی توفیق ما را از شفق پا در حناستورنه دریای معانی یک نفس بی جوش نیستپرده غفلت حجاب چشم کافر نعمت استورنه هر نیشی که گردون می زند بی نوش نیستاز نظربازان برآورد آن خط مشکین غباردرد این میخانه کم از باده سرجوش نیستهر که از راه مدارا می کند خصمی بلاستمی توان پرهیز کرد از سگ اگر خاموش نیستمی دود گر جهان چون بوی یوسف راز عشقاین نوای شوخ در بند لب خاموش نیستنشأه ای داریم صائب از جوانی شوختردر شراب کهنه ما گر به ظاهر جوش نیست