انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 160 از 718:  « پیشین  1  ...  159  160  161  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۵۹۲

حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست
شکوه و شکر به فرمان زبان تنها نیست

پیش فرهاد که زد شیشه ناموس به سنگ
خنده کبک، کم از قهقهه مینا نیست

لنگر عقل به دست آر که در عالم آب
آنقدر موج خطر هست که در دریا نیست

گرمی لاله خونگرم مرا دارد داغ
ورنه مجنون مرا وحشتی از صحرا نیست

سرکشی در قدم کوه جواهر افشاند
وادی حرص به نزدیکی استغنا نیست

از طلب، مطلب اگر خیر بود طالب را
طلب روی زمین هم طلب دنیا نیست

دیده روزنه از شمع بود نورانی
چشم پوشیده بود هر که به دل بینا نیست

معنی عزلت اگر وحشت از آبادانی است
جغد در مرتبه خویش کم از عنقا نیست

نه همین فکر خط و خال تو صائب دارد
در دل سوخته کیست که این سودا نیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۳

آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست
زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست

نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام
منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست

لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست
شب ما سوختگان را سحری پیدا نیست

یوسف از چاه برون آمد و عنقا از قاف
از دل گمشده ما اثری پیدا نیست

مگر از روزنه دل نفسی راست کنیم
ورنه زین خانه تاریک دری پیدا نیست

بجز از آبله پا که کنندش پامال
در همه روی زمین دیده وری پیدا نیست

ز اهل دل آنچه به جا مانده زبان لاف است
همه برگ است بر این نخل بری پیدا نیست

بر میاور ز صدف گوهر خود را صائب
که درین دایره صاحب نظری پیدا نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۴

خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست
خاک در کاسه آن سر که هوادارش نیست

گر چه خط سیهش دست نداده است به هم
کسری نیست که در حلقه زنارش نیست

چه خبر از دل صد پاره ما خواهد داشت؟
مست نازی که خبر از گل دستارش نیست

گوش آن شاخ گل از آب گهر سنگین است
خبر از ناله مرغان گرفتارش نیست

ساده لوحی که ستاند نظر از شبنم وام
خبر از نازکی آن گل رخسارش نیست

ماه کنعان گهر خود به خریدار رساند
یوسف ماست که پروای خریدارش نیست

گر چه جان تازه کند چاشنی آب حیات
به گلو سوزی شمشیر گهربارش نیست

غم دنیا نخورد هر که دل و دین درباخت
آن که سر داد درین ره غم دستارش نیست

سایه بال هما پرده خوابش گردد
هر که در سر هوس دولت بیدارش نیست

نفس پاک ازان سینه طلب کن صائب
که غباری ز جهان بر دل افگارش نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۵

آه من مد رسایی است که پایانش نیست
بخت من ابر سیاهی است که بارانش نیست

ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست
کاکل او شب قدری است که پایانش نیست

همت از مهر فراگیر که با یک ته نان
ذره ای نیست که شرمنده احسانش نیست

چشم شبنم به شکر خواب بهاران رفته است
خبر از پرتو خورشید درخشانش نیست

روی گرم آن که ندارد ز بزرگان جهان
آسمانی است که خورشید درخشانش نیست

از چه از کاهکشان طوق به گردن دارد؟
چرخ اگر فاخته سرو خرامانش نیست

گر چه برگ گلش از غنچه نمایان نشده است
شبنمی را نتوان یافت که حیرانش نیست

لب لعل تو چها می کند از شیرینی
وای بر شهدفروشی که مگس رانش نیست

گرد آن کعبه مغرور که صد قافله دل
خونبهای سر خاری ز مغیلانش نیست

چه خبر از دل آشفته ما خواهد داشت؟
آن که پروای سر زلف پریشانش نیست

چهره هر چند به رنگ ورق گل باشد
بی خط سبز، سفالی است که ریحانش نیست

چشم شبنم ز هواداری گل روشن شد
یوسف ماست که پروای عزیزانش نیست

رشته عمر ابد روی به کوتاهی کرد
راه خوابیده زلف است که پایانش نیست

دست گستاخی من جرأت دیگر دارد
گل ازان باغ نچینم که نگهبانش نیست

گر چه بیماری ازان چشم سیه می بارد
شیر را طاقت سر پنجه مژگانش نیست

چه قدر جلوه کند در دل تنگم صائب؟
آن که میدان فلک در خور جولانش نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۶

کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست
رشته راه طلب را گره منزل نیست

گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه
غنچه ای نیست درین باغ که صاحبدل نیست

نقد آسایش دل در گره سوختن است
وای بر جای سپندی که درین محفل نیست

بستن چشم مرا از دو جهان فارغ کرد
تخته نقش بود آینه چون در گل نیست

دام را غفلت نخجیر رساند به مراد
دانه پوچ است اگر صید ز خود غافل نیست

دیده شوق مرا مرگ جواهر داروست
پرده خواب میان من و او حایل نیست

سینه ای نیست کز او بوی دلی بتوان یافت
غیر مشتی صدف پوچ درین ساحل نیست

خبر ساقی مجلس ز که پرسم صائب؟
هیچ کس نیست درین بزم که لایعقل نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۷

شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست
هر که را خرج ز دخل است فزون، عاقل نیست

دل گردون متأثر نشد از گریه ما
گنه تخم چه باشد چو زمین قابل نیست؟

عاشق آن است که سر بر قدم دار نهد
میوه تا در گرو شاخ بود کامل نیست

طالع حلقه زلف تو کبابم دارد
کز تماشای تو یک چشم زدن غافل نیست

رشته نسبت بی پا و سران همتاب است
گرهی نیست به زلفش که مرا در دل نیست

سیل ویرانه ام، آرام نمی دانم چیست
هیچ سنگی به ره من بتر از منزل نیست

جوش عشق است که در ظرف نگنجد، ورنه
ساغر بحر زیاد از دهن ساحل نیست

خطر قلزم هستی، گل خودکامیهاست
نیست یک موج که در بحر رضا ساحل نیست

گرد هستی اگر از پیش نظر برخیزد
رهروی نیست درین راه که در منزل نیست

چند صائب جگر خود خوری از فکر سخن؟
جز دل چاک، قلم را ز سخن حاصل نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۸

در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست
عالمی هست درین گوشه که در عالم نیست

در دل هر که رضا رنگ اقامت ریزد
چشم شوخ و سخن تلخ، کم از زمزم نیست

از جهان شادی بی غم چه توقع دارید؟
لوح پیشانی گل بی گره شبنم نیست

هر که سوهان حوادث نکند هموارش
می توان گفت که از سلسله آدم نیست

باخبر باش دلی از خم زلفت نبرد
در گوش تو یتیمی است که در عالم نیست

هیچ کس روی دل از حلقه آن زلف ندید
نقش امید همانا که درین خاتم نیست

همت آن است کز آواره احسان گذرند
هر که این بادیه را طی نکند حاتم نیست

لب فرو بستن غواص گهر می گوید
که درین قلزم خونخوار، نفس محرم نیست

نفس سوخته لاله خطی آورده است
از دل خاک، که آرام در آنجا هم نیست

همچو صائب به سیه روزی خود ساخته ایم
داغ ما را نظر مرحمت از مرهم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۹۹

من که در سر هوس طره دستارم نیست
هیچ با سایه اقبال هما کارم نیست

غم و غمخوار به اندازه هم می باشند
شادم از بی کسی خویش که غمخوارم نیست

از خریدار به گوهر چه رسد غیر شکست؟
زان گرمی است متاعم که خریدارم نیست

هر چه در خاطر او می گذرد می دانم
با چنین قرب، به خاک در او بارم نیست

سیل عشق تو به آن پایه رسانید مرا
که به جز جغد کسی خانه نگهدارم نیست

رشته نسبت ما و تو رسا افتاده است
گرهی نیست در آن زلف که در کارم نیست

ای که از ننگ گرفتاری من می پیچی
بنما حلقه دامی که گرفتارم نیست

آنچنان نقطه خال تو ربوده است مرا
که به فرمان، قدم خویش چو پرگارم نیست

ابر از گریه من چون نشود تر صائب؟
مرد سر پنجه مژگان گهربارم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۰۰

خون من نیست به تشریف شهادت قابل
ورنه اندیشه ازان غمزه خونخوارم نیست

من که آب از جگر لعل برآرم به فسون
بوسه ای رنگ ازان لعل گهربارم نیست

صائب از قحط خریدار خموشم، ورنه
گهری نیست که در سینه افگارم نیست

بر دل نرم گران ناز خریدارم نیست
نخل مومم، غمی از سردی بازارم نیست

طوطی از آینه هر چند به گفتار آمد
پیش آن آینه رو قدرت گفتارم نیست

همچو دیوار ز بس واله این گلزارم
سر مویی خبر از سرزنش خارم نیست

دخل دریا که بر او تنگ بود روی زمین
خرج یک روزه مژگان گهربارم نیست

نور بیگانه بود برق سیه خانه من
شمع بالین به جز از دیده بیدارم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره۱۶۰۱

آیتی چون خط مشکین تو در قرآن نیست
نقطه چون خال تو در دایره امکان نیست

محک آدمیان چهره گندم گون است
دست رد هر که بر این رنگ زند انسان نیست

دید تا قامت موزون ترا سرو سهی
داد انصاف که بالاتر ازین امکان نیست

می توان دید ز سیما گهر هر کس را
چیست در سینه مکتوب که در عنوان نیست؟

چه زر و سیم که در فقر نکردیم تلف
فقر گنجی است که در زیر زمین پنهان نیست

کف خاکستر صائب چه بلندی گیرد؟
سرمه را منزلت خاک در اصفاهان نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 160 از 718:  « پیشین  1  ...  159  160  161  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA