انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 163 از 718:  « پیشین  1  ...  162  163  164  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۲

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت
راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت

دل بی حوصله سرشار ز می می گردید
چون سبو دست طلب گر به ته سر می داشت

می توانستم ازان لب، دهنی شیرین کرد
خال اگر چشم ازان کنج دهن برمی داشت

گر به همیان زر افزوده شدی طول حیات
زندگی بیش ز درویش، توانگر می داشت

اگر آیینه نمی بود ز روشن گهران
که چراغی به سر خاک سکندر می داشت؟

صورتی داشت فکندن به زمین حرف مرا
اگر آن آینه رو طوطی دیگر می داشت

نتوان کند دل از صورت شیرین، ور نه
کوه را ناله فرهاد ز جا برمی داشت

همه را در سر و کار تو به رغبت می کرد
صائب دلشده گر صد دل دیگر می داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۳

اگر آیینه دل نور و صفایی می داشت
در نظر چهره خورشید لقایی می داشت

خرج آب و گل تعمیر نمی شد هرگز
برگ کاه من اگر کاهربایی می داشت

دست در دامن خورشید نمی زد شبنم
گل این باغ اگر بوی وفایی می داشت

بر سر کوی تو غوغای قیامت می بود
گر شکست دل عشاق صدایی می داشت

می گذشت از دل من راست کجا ناوک او
استخوان من اگر بخت همایی می داشت

به جفا دل ز تو شد قانع و دشمنکام است
آه اگر از تو تمنای وفایی می داشت

بیخبر می گذرد عمر گرامی افسوس
کاش این قافله آواز درایی می داشت

دل نهاد قفس جسم نمی شد صائب
دل سرگشته اگر راه به جایی می داشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۴

دار ازان چوب به پیش ره منصور گذاشت
که قدم از ره باریک ادب دور گذاشت

این همان جلوه حسن است که چون ساقی شد
داغ بی حوصلگی بر جگر طور گذاشت

لب ببند از سخن حق که همین گستاخی
بالش دار به زیر سر منصور گذاشت

وادی عشق چه وادی است که با آن وسعت
پای باید همه جا بر کمر مور گذاشت

کلک صائب نشود کندرو از طعنه خصم
نتوان اره به فرق شجر طور گذاشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۵

رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت
حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت

تا پی ناقه لیلی نشد از دشت سفید
هیچ کس پنبه به داغ دل مجنون نگذاشت

با جگر تشنگی خار مغیلان چه کنم؟
ریگ این بادیه در آبله ها خون نگذاشت

رفته بودم که در آن چاه زنخدان افتم
چشم کوته نظر و طالع وارون نگذاشت

لیلی سنگدل از خانه نیامد بیرون
مرغ تا بیضه به فرق سر مجنون نگذاشت

شد گنه سلسله جنبان توجه دل را
سیل تا تیره نشد روی به جیحون نگذاشت

تا نزد دست به دامان تجرد، صائب
عیسی از خاک قدم بر سر گردون نگذاشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۶

پشت آیینه بود پرده مستوری زشت
زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت

اختر ما ز سیه روزی طالع داغ است
دیده شور خورد خون جگر از رخ زشت

عشق تردست تو دهقان غریبی است که تخم
تا نشد سوخته، در مزرع امید نکشت

چند از چرخ بلا زاید و بردارد خاک؟
تا کی این حامله فتنه بود بر سر خشت؟

هر که قالب تهی از جلوه قد تو کند
راست چون سرو برندش به خیابان بهشت

آن که بر خرمن ما سوختگان آتش زد
دانه خال تو بر آتش یاقوت برشت

مهر برداشت ز لب، صبح قیامت خندید
پرده افکند ز رخ، در پس در ماند بهشت

بی تکلف، غزل صائب شیرین سخن است
غزلی را که توان با غزل خواجه نوشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۷

شب که بر انجمن آن شعله سیراب گذشت
عرق شمع ز پیراهن مهتاب گذشت

خنده کبک به کهسار زند تمکینش
آن که از خانه ما تند چو سیلاب گذشت

دوش کان سرو روان سایه به مسجد افکند
چه ز خمیازه آغوش به محراب گذشت

طی شد آن عهد که دل شکوه دوران می کرد
این جراحت ز برون دادن خوناب گذشت

ای که از روی تو شد روی زمین آینه زار
باید از لغزش مستانه سیماب گذشت

صاحب اشک ندامت غم دوزخ نخورد
می توان سالم از آتش به همین آب گذشت

چون سیاووش مسلم گذرد از آتش
هر که مردانه تواند ز می ناب گذشت

خون مرده است ز شب آنچه به غفلت گذرد
زنده دل آن که تواند ز سر خواب گذشت

مغز را بوی دل سوخته از جا برداشت
تا که امروز ازین دشت جگرتاب گذشت؟

نیست در عالم اسباب، صفایی صائب
آن بود صاف که از پرده اسباب گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۸

دل ازان زلف چلیپا نتوانست گذشت
طفل از دام تماشا نتوانست گذشت

سوز ما را نتوان کرد به مجنون نسبت
هیچ مرغی ز سرما نتوانست گذشت

دامن از خار علایق نتوان آسان چید
سیل از دامن صحرا نتوانست گذشت

گر چه از فاختگان یافت پر و بال عروج
سرو ازان قامت رعنا نتوانست گذشت

عاقبت سرد به جان کندن بسیار گذاشت
آن که گرم از سر دنیا نتوانست گذشت

دامن دولت جاوید به دستی افتاد
که ز دریوزه دلها نتوانست گذشت

دیده از روی نکویان که تواند برداشت؟
که ز خورشید، مسیحا نتوانست گذشت

صائب از خوردن می گر چه دلش گشت سیاه
لاله از باده حمرا نتوانست گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۲۹

باید آهسته ز پیران جهان دیده گذشت
نتوان تند به اوراق خزان دیده گذشت

چشم شوخ که مرا در دل غم دیده گذشت؟
کز تپیدن، دلم از آهوی رم دیده گذشت

وقت آن بی سر و پا خوش که در ایام بهار
سبک از باغ چو اوراق خزان دیده گذشت

دارد از گرمروان داغ، مرا سیر شرار
که به یک چشم زدن زین ره خوابیده گذشت

طفلی از بیخبری ها ز لب بام افتاد
سخنی بر لب هر کس که نسنجیده گذشت

دست و دامان تهی رفت برون از گلزار
هر که از مردم فهمیده، نفهمیده گذشت

خنده رو سر ز دل خاک برآرد چون صبح
غنچه هر که ازین باغ، نخندیده گذشت

از جهان چشم بپوشان که ازین خارستان
گل کسی چید که با دیده پوشیده گذشت

زلف مشکین تو یک عمر تأمل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

آه نگذاشت اثر از دل صد پاره من
چون نسیمی که بر اوراق خزان دیده گذشت

از دو سر، عدل ترازوی گران تمکینی است
که نرنجاند کسی را و نرنجیده گذشت

کرد خون در جگر خار علایق صائب
هر که زین مرحله با دامن برچیده گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۳۰

از سر خرده جان، سخت دلیرانه گذشت
آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت

در شبستان جان عمر گرانمایه دل
هر چه در خواب نشد صرف به افسانه گذشت

لرزه افتاد به شمع از اثر یکرنگی
باد اگر تند به خاکستر پروانه گذشت

ماجرای خرد و عشق تماشای خوشی است
نتوان زود ازین کشتی خصمانه گذشت

منه انگشت به حرف من مجنون زنهار
که قلم بسته لب از نامه دیوانه گذشت

مایه عشرت ایام کهنسالی شد
آنچه از عمر به بازیچه طفلانه گذشت

دل آزاد من و گرد تعلق، هیهات
بارها سیل تهیدست از این خانه گذشت

گرد کلفت همه جا هست به جز عالم آب
خنک آن عمر که در گریه مستانه گذشت

شود آغوش لحد دامن مادر به کسی
که یتیمانه به سر برد و غریبانه گذشت

دل آگاه مرا خال لبش ساخت اسیر
مرغ زیرک نتوانست ازین دانه گذشت

عقده ای نیست که آسان نکند همواری
رشته بی گره از سبحه صد دانه گذشت

عقل از آب و گل تقلید نیامد بیرون
عشق اول قدم از کعبه و بتخانه گذشت

یک دم از خلوت اندیشه نیامد بیرون
عمر صائب همه در سیر پریخانه گذشت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۳۱

خط به گرد لب میگون تو چون ساغر گشت
خال شبرنگ ترا اختر دولت برگشت

رحم بر خود کن اگر رحم نداری بر ما
سر مژگان تو از کاوش دلها برگشت

عشق کی فرصت بیمار پرستی دارد؟
نعمتی بود که خون در رگ ما نشتر گشت

سر مپیچ از سر زانو که درین قلزم فیض
هر که پیچید به خود قطره صفت گوهر گشت

راه خوابیده اقلیم فنا مشکل بود
زخم شمشیر تو پهلوی مرا شهپر گشت

ما سر دولت و اقبال نداریم، ارنه
دفتر بال هما در کف ما ابتر گشت

در کدامین صدف ای در یتیمت جویم؟
کف این بحر ز دود دل من عنبر گشت

از وجود و عدم ما، چه خبر می پرسی؟
شرری بود سفر کرد و به آتش برگشت

فکر رنگین تو صائب چمن آرا گردید
دفتر لاله چو تقویم کهن ابتر گشت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 163 از 718:  « پیشین  1  ...  162  163  164  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA