انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 180 از 718:  « پیشین  1  ...  179  180  181  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۳

سیاه مستی چشم از شرابخانه کیست؟
عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست؟

ز خرمن که برون جسته است دانه خال؟
غبار خط معنبر ز آستانه کیست؟

چراغ برق ز خوی که می شود روشن؟
خروش ابر بهاران ز تازیانه کیست؟

ز خواب ناز ظفر وا نمی کند نرگس
زبان سبزه نورسته در فسانه کیست؟

می صبوح که در جام صبح ریخته است؟
سیاه مستی شب از می شبانه کیست؟

بهار نسخه آن پنجه نگارین است
خزان مسوده رنگ عاشقانه کیست؟

دلش چو خانه زنبور خانه خانه شده است
ترنج بی سر و پای فلک نشانه کیست؟

نوای مرغ چمن حلقه برون درست
جراحت جگر غنچه از ترانه کیست؟

اگر ز کاکل خوبان گره گشاید باد
گشایش سر زلف سخن ز شانه کیست؟

نظر به خوشه پروین سیه نمی سازد
دل رمیده ما در هوای دانه کیست

ز عشق نیست اثر در جهان، نمی دانم
که این همای سعادت در آشیانه کیست

چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش؟
حریم سینه صائب شرابخانه کیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

ز زلف او دل عشاق را محابا نیست
کبوتران حرم را ز دام پروا نیست

مکن سپند مرا دور از حریم وصال
که بیقراری من خالی از تماشا نیست

اگر ز اهل دلی ذره را حقیر مدان
که هیچ نقطه سهوی کم از سویدا نیست

ز خود جداشدگان پرس درد تنهایی
که هر که دور ز مردم فتاده تنها نیست

لب سؤال صدف بی حجاب می گوید
که هیچ آب مروت به چشم دریا نیست

نمی توان به زبان حرف وا کشید از من
که روی حرف مرا جز به چشم گویا نیست

معاشران سبکروح بوی پیرهنند
به دوش چرخ گران هیکل مسیحا نیست

سپر فکند فلک پیش آه من صائب
علاج خصم زبردست جز مدارا نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست
سیاه خیمه این دشت جز سویدا نیست

اگر چه زهره شیرست آب وادی عشق
ز ازدحام جگرتشنگان در او جا نیست

گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب
فلک حریف زبردستی مدارا نیست

صدف ز خنده ابر بهار گوهر یافت
گهر نتیجه دهد خنده ای که بیجا نیست

چه حاجت است به دامن چو آتش است بلند؟
جنون کامل ما را هوای صحرا نیست

به چشم هر که در آن روی آتشین محوست
بهشت تفرقه خاطر تماشا نیست

محبت پدری گر چه هست دامنگیر
حریف جذبه مردانه زلیخا نیست

کدام شبنم گستاخ در نظر بازی است؟
که رنگ عصمت گلهای باغ بر جا نیست

به طرف دامن خورشید بسته ام دامن
مرا چو سایه ز پست و بلند پروا نیست

به ناخدای توکل سپرده ام خود را
مرا تردد خاطر ز موج دریا نیست

میی که خشت ز خم برنداشت کم زورست
زبون عقل بود عاشقی که رسوا نیست

کدام صبر و چه طاقت، کدام عقل و چه هوش؟
به عالمی که منم، که پای بر جا نیست

در آشیانه سیمرغ همت صائب
نشان لکه پیسی ز زال دنیا نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۶

دروغ شیوه طبع یگانه ما نیست
شرر فشانی، کار زبانه ما نیست

تلاش مسند عزت برون در بگذار
صف نعال در آیینه خانه ما نیست

غنیمت است درین روزگار کم فرصت
که خضر مانع آب شبانه ما نیست

به عشق برق، الف می کشد به سینه خویش
به دست ابر خنک، چشم دانه ما نیست

به سینه دل صد چاک دست رد مگذار
اگر چه زلف تو محتاج شانه ما نیست

برو گل این زر خود در کنار آتش ریز
که خونبهای خس آشیانه ما نیست

به جای نقطه سویدا ز کلک می ریزد
فغان که اهل دلی در زمانه ما نیست

چرا کنیم سخن دلپذیر چون صائب؟
سخن پذیر دلی در زمانه ما نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۷

به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست
به این صفا، گهری در ضمیر کوثر نیست

مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب
که بی دلیل ز خود رفتنم میسر نیست

توانگرست به یک مشت خاک، دیده فقر
دل حریص به صد گنج زر توانگر نیست

شهادتی که بود دیگری وسیله آن
ز زندگانی خضر و مسیح کمتر نیست

من و تردد خاطر، خدا نگه دارد!
به قلزمی که منم، موج او شناور نیست

دل شکسته ما را به لطف خود بپذیر
نظر به مورچه، پای ملخ محقر نیست

ببر ز خویش اگر جنت آرزو داری
که دوزخی بتر از صحبت مکرر نیست

حمایت ضعفا مانع پریشانی است
وگرنه رشته سزاوار قرب گوهر نیست

ز چاک دل بود امید فتح باب مرا
چو آفتاب مرا روی دل به هر در نیست

شفق همین نه به خورشید کار دارد و بس
کدام لقمه این هفت خوان به خون تر نیست؟

ترا که پای طلب بسته اند، سنگین باش
درین محیط که ماییم جای لنگر نیست

مدار چشم مروت ز هیچ کس صائب
که خضر را غم محرومی سکندر نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۸

بیان شوق به تیغ زبان میسر نیست
محیط را گذر از ناودان میسر نیست

چنین که قافله عمر می رود به شتاب
خبر گرفتن ازین کاروان میسر نیست

ز جوش گل نفس غنچه پردگی شده است
فراغ بال درین گلستان میسر نیست

به زیر چرخ اقامت زراستان مطلب
سفر نکردن تیر از کمان میسر نیست

قدم برون منه از راه همچو سنگ نشان
ترا که همرهی کاروان میسر نیست

ثبات عمر به پیری مجو که در پستی
عنان کشیدن آب روان میسر نیست

ز سیل خانه نگهداشت نمی آید
قرار روح درین خاکدان میسر نیست

ز نام نیک اثر جاودانه ای بگذار
ترا که زندگی جاودان میسر نیست

به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت
به نردبان سفر آسمان میسر نیست

اگر نه لنگر رطل گران به دست افتد
برآمدن ز محیط جهان میسر نیست

سعادت ازلی مغز جمله نعمتهاست
چه شد همای مرا استخوان میسر نیست

ز گلستان چه تمنای برگ عیش کنم؟
مرا که خار و خس آشیان میسر نیست

به غیر گرسنگی در میان نعمتها
چه نعمت است که سیری ازان میسر نیست؟

به عشق کوش که با شهپر خرد صائب
گذشتن از سر کون و مکان میسر نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۹۹

خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست
که می پرست غم از تلخی شرابش نیست

بیاض گردن او در کتابخانه حسن
سفینه ای است که حاجت به انتخابش نیست

گلی است چهره خندان آن بهار امید
که زیر پوست رگ تلخی گلابش نیست

عجب که نامه امید من رسد به جواب
که گر به کوه رسد ناله ام، جوابش نیست

به چشم جوهریان رشته ای است بی گوهر
ز عشق او رگ جانی که پیچ و تابش نیست

بنای طاقت اگر کوه بیستون شده است
حریف جلوه ناز گران رکابش نیست

ملایمت طمع از زاهدان خشک مدار
که هر گلی که ز کاغذ بود گلابش نیست

نداده اند ترا چشم خرده بین، ورنه
کدام نقطه که در سینه صد کتابش نیست؟

چراغ شهرت پروانه عالم افروزست
وگرنه کیست که او داغ یا کبابش نیست؟

ز روی خلق کجا شرم می کند صائب
سیه دلی که ز کردار خود حجابش نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۸۰۰

ز چاک سینه خود هر که قبله گاهش نیست
به هیچ وجه به درگاه قرب راهش نیست

ز آه سرد بود بادبان کشتی دل
به هیچ جا نرسد هر دلی که آهش نیست

غرض ز وسعت میدان لامکان، شان است
وگرنه غیر دل تنگ جلوه گاهش نیست

حضور خاطر دیوانه مشربان وحشی است
من و سراسر دشتی که یک گیاهش نیست

ز انفعال رسیدم به این بارگاه قبول
خوش آن گنه که به جز شرم عذر خواهش نیست

حنای عقده گشایی به ناخنی بسته است
که غیر سینه مجروح دستگاهش نیست

به روی بستر گل خواب می کند مرغی
که شب به غیر پر و بال خود پناهش نیست

منم که خانه به دوش توکلم ورنه
کدام قطره که در بحر، خانه خواهش نیست؟

اگر چه گل دگری می زند به دستارش
چه فتنه هاست که در نرگس سیاهش نیست

ز هر دلی که سفر می کند غبار ملال
به غیر سینه صائب قرارگاهش نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۸۰۱

اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست
ز پا فتادن این راه، کم ز منزل نیست

بهار را به خزان پرده دار می گردند
شکسته رنگی عشاق از ته دل نیست

به مغز بیش رسد فیض گل چو دسته شود
ورگر نه زور جنون عاجز سلاسل نیست

مکش عنان به سخن از طلب که همچو قلم
سخن به راه کند رهروی که کاهل نیست

گذشتن از لب میگون یار دشوارست
وگرنه از می گلرنگ توبه مشکل نیست

بس است حلقه ماتم ز حلقه فتراک
مرا که نخل به جز دست و تیغ قاتل نیست

دل تو لنگر تسلیم را ز کف داده است
وگرنه موج خطر هیچ کم ز ساحل نیست

نکرد گریه ما در دل فلک تأثیر
گناه تخم چه باشد، زمین چو قابل نیست؟

به هر چه می کند آتش، سپند من راضی است
مرا امید شفاعت ز اهل محفل نیست

ز جام چشم غزالان خمار می شکنیم
دل رمیده ما در کمین محمل نیست

چه شد که بر فلک ناز می کند جولان؟
ز حال پرتو خود آفتاب غافل نیست

حجاب نیست ز هم حسن و عشق را صائب
میان ذره و خورشید چرخ حایل نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۸۰۲

ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست
که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست

به مجلسی که در او داروگیر منعی است
اگر بهشت بود، دلنشین آدم نیست

ز چشم شور تماشاییان هراسانم
وگرنه زخم مرا احتیاج مرهم نیست

یکی است نسبت داغ جنون به شاه و گدا
ز آفتاب قیامت کسی مسلم نیست

گداختم جگر خویش را به آتش گل
هنوز اشک مرا اعتبار شبنم نیست

شکوه صحبت شیرین حجاب اظهارست
وگرنه حسرت خسرو ز کوهکن کم نیست

جنون به ملک سلیمان نمی کند اقبال
وگرنه مرتبه داغ، کم ز خاتم نیست

اگر چه جلوه او از دو عالم افزون است
دلی کجاست که در وی غم دو عالم نیست؟

ز سنگ تفرقه صائب بلند گردیده است
بنای دوستی روزگار محکم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 180 از 718:  « پیشین  1  ...  179  180  181  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA