غزل شماره ۱۸۵۳سر جوش داغ بر دل ما نوبهار ریختدردی که ماند بر جگر لاله زار ریختبی وقت هر که همچو صدف لب نکرد بازابر بهارش آب گهر در کنار ریختعاشق به شوربختی من نیست در جهانبرخاستم ز جا، نمکم از کنار ریختهر جا که شد ترانه ما انجمن فروزگردید آب نغمه و از زلف تار ریختشور جزا، ذخیره فردای خویش راامروز بر جراحت این دل فگار ریختاز رشک قرب شانه دلم شاخ شاخ شداین زهرگویی از بن دندان مار ریختآن کس که دشنه در گذر ما به خاک کرددر رهگذار برق سبکسیر، خار ریختبا ترک هستی از غم ایام فارغمآسوده شد ز سنگ، درختی که بار ریختمشاطه دماغ پریشان عالم استصائب هر آنچه از قلم مشکبار ریخت
غزل شماره ۱۸۵۴باران چو انجم از فلک گریه تاک ریختابر بهار، رنگ قیامت به خاک ریختگفتی به جای قطره باران درین بهاردامان پر گل از کف گردون به خاک ریختچون سینه صدف گهر آبدار کردهر شبنمی که گل به گریبان خاک ریختآینه رویی از جگر خاک جلوه کردهر قطره عرق که ازان روی پاک ریختماند چگونه نامه مستان سیاهروی؟زان اشک بی شمار که از چشم تاک ریختهر نخل آرزو که دل از روی شوق بستچون نخل موم ازین نفس شعله ناک ریخترویم ز اشک شور نمکزار گشته استیارب که این نمک به دل چاک چاک ریخت؟آورد سر برون ز گریبان بخت سبزچون شیشه هر که جرعه خود را به خاک ریختصائب نگاه یار که می می چکد ازودر جام ما برای چه زهر هلاک ریخت؟
غزل شماره ۱۸۵۵ شد یوسف آنکه رشته حب الوطن گسیختآمد برون ز چاه، کسی کاین رسن گسیختچشم مرا به ابر بهاران چه نسبت است؟کز زور گریه رشته مژگان من گسیختاز بخت نارسا نکنم شکوه، چون کنم؟آن یوسفم که بر لب چاهم رسن گسیختصد عقده زهد خشک به کارم فکنده بودذکرش به خیر باد که تسبیح من گسیخت!ای بیستون ز سنگ چه پا سخت کرده ای؟برخیز از میان، کمر کوهکن گسیختاز دستبرد رشک زلیخا که کور بادپای نسیم مصر ز بیت الحزن گسیختتا رفت دل ز سینه دگر روز خوش ندیداین خون گرفته شمع، عبث از لگن گسیختروزی که تیغ داد زلیخا به مصریانسر رشته امید من از پیرهن گسیختاز امن گاه گوشه خلوت برون میازان شمع کشته شد که دل از انجمن گسیختحرفی بگو که باعث دلبستگی شوصائب به ذوق دام تو از صد چمن گسیخت
غزل شماره ۱۸۵۶ دندان نماند و حرف طرازی همان بجاستبرچیده گشت مهره و بازی همان بجاستروز قیامت و شب هجران به سر رسیدوین راه را چو زلف درازی همان بجاستسودی نداد سلسله پردازی جنونکز نقش پای، سلسله سازی همان بجاستصد بار اگر چو ماه، مرا چرخ بشکندخورشید را شکسته نوازی همان بجاستهر چند سوخت عشق حقیقی دل مرادلبستگی به عشق مجازی همان بجاستدر ابر خط نهفته نشد آفتاب توروی ترا نظاره گدازی همان بجاستهر چند حسن را ز ستم توبه داد خطدر چشم یار عربده سازی همان بجاستآلوده شد ز لوث ریا دامن زمینپاکی خرقه های نمازی همان بجاستصائب چو شانه گر چه مرا دست خشک شدبا زلف یار دست درازی همان بجاست
غزل شماره ۱۸۵۷خط سر زد و تغافل او همچنان بجاستگل کوچ کرد و گوش کر باغبان بجاستایمن مشو ز خصمی تیغ زبان که شمعدر بوته گداز بود تا زبان بجاستکو سینه ای که داغ عزیزان ندیده است؟اینک هزار لاله درین بوستان بجاستآیینه خانه دل ما بی غبار نیستچندان که سرمه واری ازین خاکدان بجاستعهد شباب رفت و همان مست غفلتیمشد نوبهار و زحمت خواب گران بجاستجان را ببین کدام به تلخی سپرده اند؟از طوطیان شکر، ز هما استخوان بجاستکج بحث، راستی ز طبیعت برون بردپهلو تهی نمودن تیر از کمان بجاستصائب زبان کلک سخن آفرین ماستامروز شعله ای که درین دودمان بجاست
غزل شماره ۱۸۵۸جان در طلسم جسم ز تن پروری بجاستاین تیغ در نیام ز بیجوهری بجاستغیر از خط تو، خط که را ای بهار صنعدر آفتابروی قیامت تری بجاست؟ایمان به خط سبز تو آورد هر که بودچشم سیاه مست ترا کافری بجاستحرفی است این که سرمه شود مهر خامشیچشم ترا ز سرمه زبان آوری بجاستباران اگر چه نیست بجا در زمین شوربا زاهدان خشک زمستان تری بجاستآیینه را گزیر نباشد ز پشت و رویتا دین به جای خویش بود کافری بجاستاز بخل نیست راز حقیقت نهفته رویدر شیشه این شراب ز بی ساغری بجاستکم نیست ز آب خضر، اثرهای پایدارز آیینه قصر دولت اسکندری بجاستشیرازه نظام جهان است راستیتا این علم بپای بود لشکری بجاستزنار می شود کمر بندگی تراتا در دل تو داعیه سروری بجاستعمر دراز قسمت بی حاصلان شودصد سال سرو در چمن از بی بری بجاستنتوان به دخل زلف سخن را ز دست دادهم بت شکن به موقع و هم بتگری بجاستاز سر هوای جاه به افسون نمی رودتا سر به جای خویش بود سروری بجاستالزام خصم، کار فرومایگان بودصائب گذشت اگر ز سر داوری بجاست
غزل شماره ۱۸۵۹ میگون لبی که مست و خرابمسرچشمه ای که سیر ز آبم کند کجاست؟دریادلی که از قدح بی شمار میفارغ ز فکر روز حسابم کند کجاست؟عمری است تا ز جسم گرانجان در آتشمسیل سبکروی که خرابم کند کجاست؟کرده است تلخ دیده بیدار عیش منشیرین فسانه ای که به خوابم کند کجاست؟چون لاله شد دلم سیه از تنگنای شهردشتی که خوش عنان چو سرابم کند کجاست؟چون گل ز هرزه خندی بیجای خود ترمسوز محبتی که گلابم کند کجاست؟بند زبان من شده در بزم وصل، هوشپیمانه ای که رفع حجابم کند کجاست؟لرزان ز سردسیر صباحت رسیده امحسن برشته ای که کبابم کند کجاست؟صائب سخن رسی که درین قحط سال هوشگوشی به فکرهای صوابم کند کجاست؟
غزل شماره ۱۸۶۰چشم خوشی که مست و خرابش شوم کجاست؟سر خوش ز شیوه های عتابش شوم کجاست؟آن برق خانه سوز که داغش شوم چه شد؟وان سیل تندرو که خرابش شوم کجاست؟لرزان ز سردسیر صباحت رسیده امحسن برشته ای که کبابش شوم کجاست؟خمیازه چه واکند آغوش اشتیاق؟پیمانه ای که مست و خرابش شوم کجاست؟دشنام تلخ را به صد ابرام می دهدبختی که قابل شکرابش شوم کجاست؟آن طالع بلند که در بزم خیرگیمحرم به بندبند نقابش شوم کجاست؟نتوان گرفت کام به بیداری از لبشدستی که محرم رگ خوابش شوم کجاست؟صد پرده از حجاب فکنده است بر عذارچشمی که پرده سوز حجابش شوم کجاست؟از همعنانیش نفس برق سوخته استپایی که بوسه چین رکابش شوم کجاست؟صائب همین بس است که خواند سگ خودمبختی که سربلند خطابش شوم کجاست؟
غزل شماره ۱۸۶۱ رویی کز او نریخته است آبرو کجاست؟ابرتری که تازه شود جان ازو کجاست؟تا چون حریم کعبه بگردم به گرد اویارب درین جهان دل بی آرزو کجاست؟از تهمت است پیرهن ماه مصر چاکدامان عصمتی که ندارد رفو کجاست؟هر چند صیقلی کند آیینه روی خویشآن جوهری که با تو شود روبرو کجاست؟چون طوطیان ز من نکشد آبگینه حرفجز عکس خود مرا طرف گفتگو کجاست؟آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلقلب تشنه را گره نشود در گلو کجاست؟صائب ز بس که بر سر هم ریخته است دلره شانه را به کاکل آن فتنه جو کجاست؟
غزل شماره ۱۸۶۲ شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماستموج شراب، سرخی سرهای باب ماستمرغابی ایم و عالم آب است جان مادر مجلسی که باده نباشد سراب ماستاز بس کتاب در گرو باده کرده ایمامروز خشت میکده ها از کتاب ماستخود را به تلخ و شور برآورده ایم مادر آب اگر بود رگ تلخی، گلاب ماستهرگز کباب ما نمکی بر جگر نداشتدایم ز بخت شور، نمک در شراب ماستدر زیر پای سرو، شکرخواب می زنیمچندان که شیشه بر سر بالین خواب ماستبا آن که غیر باد نداریم در گرهلب تشنه تیغ موج به خون حباب ماستنی می کند به ناخن دشمن شکست ماآتش کباب کرده مرغ کباب ماستدر دفتر معامله ما خلاف نیستآن روز عید ماست که روز حساب ماستاز پیچ و تاب زلف مگوئید پیش ماموی میان، گداخته پیچ و تاب ماستیک نقطه انتخاب نکرده است هیچ کسخال بیاض گردن او انتخاب ماستهر مصرعی که گوشه ابرو کند بلندافسر به فرقش از رقم انتخاب ماستچون خصم مضطرب نشود از سؤال ما؟درمانده کوه طور به فکر جواب ماستصائب بر آستان قناعت نشسته ایمگردون غلام همت عالی جناب ماست