انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 193 از 718:  « پیشین  1  ...  192  193  194  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۳

راز نهان ز سینه در انداز جستن است
از زور باده شیشه ما در شکستن است

گفتن به آه درد دل خود ز بیکسی
مکتوب خود به بال و پر تیر بستن است

جستن مراد خود ز خسیسان دل سیاه
سوزن ز کاهدان شب تاریک جستن است

روزی طلب ز درگه حق کن که پیش خلق
لب بازکردنت در توفیق بستن است

بیخود به طوف کعبه روان شو که با خودی
احرام بستن تو چو زنار بستن است

گفتم کنم به گوشه نشینی علاج نفس
غافل که سرفرازی سگ در نشستن است

صائب ز سینه زنگ زدودن به اشک گرم
داغ کلف ز آینه ماه شستن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۴

آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گره چشم بستن است

هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش
بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است

ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است
غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است

طفلی است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصی که در صدد عیب جستن است

شوخی به این کمال نبوده است هیچ گاه
خال تو چون سپند درانداز جستن است

ما از شکست توبه محابا نمی کنیم
چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است

کفاره شراب خوریهای بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است

غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته ایم از فراق می
چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است

بستن به گوشه دل عشاق، خویش را
دامان خود به شهپر جبریل بستن است

صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش
در رهگذار سیل، فراغت نشستن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۵

آسودگی به گوشه عزلت نشستن است
سررشته امید ز عالم گسستن است

پرداختن ز پرورش تن به جان پاک
از کار گل به آب خضر دست شستن است

در سینه همچو لاله گره کردن آه را
پیوند خود ز عالم بالا گسستن است

گفتار دلخراش به نازکدلان فقر
مینا به راه آبله پایان شکستن است

این خرده حیات که دل بسته ای بر آن
چون دانه سپند درانداز جستن است

پهلو تهی نمودن روشندلان ز خلق
بر روی زنگیان در آیینه بستن است

سر تافتن ز مصلحت عقل بهر نفس
از بهر تیر بال هما را شکستن است

از گریه دروغ، اثر چشم داشتن
از چشمه سار گوهر شهوار جستن است

انداختن بساط اقامت به زیر چرخ
در راه سیل پای به دامن شکستن است

عریان شو از لباس تعلق که در سلوک
سد ره است اگر همه احرام بستن است

بستن ره سؤال به ارباب احتیاج
صائب به روی خود در توفیق بستن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۶

روشنگر وجود به راه اوفتادن است
در جویبار، سبزی آب از ستادن است

رو تافتن ز پیکر خاکی پس از وصول
بعد از نماز پشت به محراب دادن است

عرض نیاز خویش به پاکیزه گوهران
لب چون صدف به ابر بهاران گشادن است

دست دعا بلند نکردن به وقت صبح
بر سینه دست پیش کریمان نهادن است

بر روی غافلان جهان خنده سپهر
از رود نیل کوچه به فرعون دادن است

در موج خیز حادثه آسوده زیستن
در رهگذار سیل میان را گشادن است

صائب بود به گرد سرش کعبه در طواف
آن رهروی که منزلش از پا فتادن است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۷

مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است

در شاهراه عشق ز افتادگی مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است

بر سینه گشاده ما دست رد خلق
بر روی بحر، پنجه خونین کشیدن است

تسلیم شو که زخم نمایان عشق را
گر هست بخیه ای، لب خود را گزیدن است

روزی طمع ز کلک تهی مغز داشتن
انگشت خود به وقت ضرورت مکیدن است

از قاصدان شنیدن پیغام دوستان
گل را به دست دیگری از باغ چیدن است

نومیدیی که مژده امید می دهد
از روی ناز نامه عاشق دریدن است

امید چرب نرمی ازین خشک طینتان
روغن ز ریگ و آب ز آهن کشیدن است

نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است

چون شیر مادرست مهیا اگر چه رزق
این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است

صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۸

از سینه صافی دل بی کینه روشن است
دل بی غبار باشد اگر سینه روشن است

گوری است تار، خانه تن بی فروغ دل
از گوهرست اگر دل گنجینه روشن است

پرداز سینه کن، چه ورق می کنی سیاه؟
جام جهان نماست اگر سینه روشن است

چون نافه خون خویش اگر مشک کرده ای
از مو به موی خرقه پشمینه روشن است

سی شب چراغ میکده روشن بود ز می
مسجد ز شمع در شب آدینه روشن است

آمیزشی که هست به هم نیش و نوش را
از شیشه نبات چو آیینه روشن است

دیگ توانگران دو سه روزی بود به جوش
دایم اجاق فقر ز کشکینه روشن است

پنهان مکن، کز آینه صاف روی تو
بر اهل دید صحبت دوشینه روشن است

اندیشه از سیاه دلان جهان مکن
صائب اگر ترا دل بی کینه روشن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۲۹

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است
شهباز اوج فقرم و این شهپر من است

این باده رسیده که در ساغر من است
حور من و بهشت من و کوثر من است

تا سر بر آستانه همت گذاشتم
خشتی است آفتاب که زیر سر من است

صبح قیامتی که جهان در حساب ازوست
یک آه سرد از دل غم پرور من است

خون می خورد ز تنگی میدان روزگار
این آب بیقرار که در گوهر من است

در وادیی که سیل برد کوه را ز جای
پای به خواب رفته من لنگر من است

در بند روزگار نباشد جنون من
زنجیر من چو تیغ همان جوهر من است

چون شمع استخوان مرا آب می کند
این آتشی که در ته خاکستر من است

از خارخار عشق به خون غوطه می زنم
از برگ گل چو شبنم اگر بستر من است

هر چند بسته ام به زمین سایه وار نقش
پرواز آفتاب به بال و پر من است

داغی که هست زیر سیاهی گشاده روی
امروز در بساط فلک اختر من است

از برگریز حادثه صائب مسلم است
این گلشنی که در ته بال و پر من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۰

از خون چو داغ لاله حصار دل من است
هر که بوی خون شنوی منزل من است

تخم محبتی که سویدای عالم است
امروز در زمین دل قابل من است

طوفان نوح را به نظر درنیاورد
شور محبتی که در آب و گل من است

با کاینات یکدل و یکروی گشته ام
هر جا که یار جلوه کند در دل من است

دریا چه می کند به خس و خار خشک من؟
بر هر کفی که دست زنم ساحل من است

آسودگی به راه ندانسته ام که چیست
چون برق، منتهای نفس منزل من است

تمکین طور را به فلاخن گذاشته است
این راز سر به مهر که اندر دل من است

دارد ز خون صید حرم دست در نگار
سنگین دلی که درصدد بسمل من است

گر بر فلک برآمده است ابر نوبهار
صائب گدای دیده دریا دل من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۱

چشم اثر به گریه مستانه من است
خط نجات بر لب پیمانه من است

چین شکست نیست بر ابروی عهد من
معموره وفا دل ویرانه من است

هرگز ملایمت به نگهبان نمی کنم
فانوس داغ جرأت پروانه من است

با پاکدامنان نظری هست حسن را
تا آفتاب سرزده، در خانه من است

سیل سبک عنان که ز عالم گذشته است
صائب خراب گوشه ویرانه من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۲

دریا سواد سینه بی کینه من است
موج شکست، جوهر آیینه من است

از سادگی به شیشه خود سنگ می زند
سنگین دلی که دشمن آیینه من است

خواهد خدای گیر شدن خصم شوخ چشم
زین مصحف غبار که در سینه من است

صبح جزا که شنبه خلق جهان بود
از طفل مشربی شب آدینه من است

زنگ غمی که ناخن صیقل کبود ازوست
چون سبزه فرش خانه آیینه من است

خونی که عطسه ریز کند مغز سنگ را
چون نافه زیر خرقه پشمینه من است

گردون که آفتاب بود شمع مجلسش
صائب کباب صحبت دوشینه من است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 193 از 718:  « پیشین  1  ...  192  193  194  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA