انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 194 از 718:  « پیشین  1  ...  193  194  195  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۳

طومار زلف شرح پریشانی من است
آیینه فرد دفتر حیرانی من است

موجی که نوح را به کمند خطر کشد
باد مراد کشتی طوفانی من است

مو از سرم چو دود ز آتش هوا گرفت
مجنون کجا به بی سر و سامانی من است؟

بهر خلاص، ناز شفاعت نمی کشد
آن یوسف غیور که زندانی من است

از صحبت غبار بهم رو نمی کشد
آیینه داغ صافی پیشانی من است

عریان شدم ز پیرهن سایه و هنوز
عشق غیور در پی عریانی من است

صائب چگونه دست ز دامن بدارمش؟
سودای عشق، همسفر جانی من است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۴

طومار زلف شرح پریشانی من است
آیینه فرد دفتر حیرانی من است

موجی که نوح را به کمند خطر کشد
باد مراد کشتی طوفانی من است

مو از سرم چو دود ز آتش هوا گرفت
مجنون کجا به بی سر و سامانی من است؟

بهر خلاص، ناز شفاعت نمی کشد
آن یوسف غیور که زندانی من است

از صحبت غبار بهم رو نمی کشد
آیینه داغ صافی پیشانی من است

عریان شدم ز پیرهن سایه و هنوز
عشق غیور در پی عریانی من است

صائب چگونه دست ز دامن بدارمش؟
سودای عشق، همسفر جانی من است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۵

آن روی آتشین که جگرها کباب اوست
نور و صفای شمع و گل از آب و تاب اوست

در چهره گشاده صبح بهار نیست
فیضی که در گشودن بند نقاب اوست

در هیچ دیده آب نخواهد گذاشتن
این روشنی که با رخ چون آفتاب اوست

از دور باش غیر ندارم شکایتی
هر شکوه ای که هست مرا از حجاب اوست

روز حساب اگر چه ندارد نهایتی
کوته به پرسش ستم بی حساب اوست

از ضعف اگر چه ما به زمین نقش بسته ایم
جان نفس گسسته ما در رکاب اوست

یک مو ز پیچ و تاب میان تو کم نشد
هر چند پیچ و تاب من از پیچ و تاب اوست

گر دیگران به لطف و به احسان مقیدند
صائب اسیر شیوه ناز و عتاب اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۶

در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق
پیوسته همچو زلف، سرش در کنار اوست

موج سراب می شمرد سلسبیل را
دلداده ای که تشنه بوس و کنار اوست

پیراهنش قلمرو جولان یوسف است
هر پرده دلی که در او خارخار اوست

چینی که از جبین نگشاید به زور می
غافل مشو که سکه دارالعیار اوست

خونابه ای که می چکد از مو به موی ما
بی اختیار دیده و دل، از فشار اوست

آن پادشاه حسن که منظور صائب است
خورشید، صید سلسله مشکبار اوست

آن روی لاله رنگ که دل داغدار اوست
چشم سهیل، خال لب جویبار اوست

رنگی که ریخت در قدح لعل، آفتاب
ته جرعه ای ز لعل لب آبدار اوست

با آن فروغ حسن، جگر گوشه سهیل
برگ خزان رسیده ای از لاله زار اوست

هر شبنمی که هست درین باغ و بوستان
گل را بهانه ساخته آیینه دار اوست

گردون که نعل اوست در آتش ز آفتاب
چون سبزه زیر سنگ ز کوه وقار اوست

از دیده نظارگیان می برد غبار
هر مصحف دلی که به خط غبار اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۷

ماری است نی که مهره دل بیقرار اوست
جاروب سینه ها نفس بی غبار اوست

هر چند کز دو دست شود باز عقده ها
واکردن گره به یک انگشت، کار اوست

در پرده سازهای دگر حرف می زنند
بی پرده حرف عشق سرودن شعار اوست

عیش و نشاط و خرمی و عشرت و سرور
در زیر سایه علم پایدار اوست

جان می دهد به نغمه سیراب خلق را
آب حیات قطره ای از جویبار اوست

هر کشتی دلی که به گرداب غم فتاد
باد مرادش از نفس بیقرار اوست

بی برگ و برگ عیش برد عالمی ازو
بی بار و دوش اهل جهان زیر بار اوست

خوشوقت می کند به نفس اهل حال را
این باغ، تازه رو ز نسیم بهار اوست

گلگون باده دارد اگر تازیانه ای
هنگام سیر و دور، دم شعله بار اوست

چاه ذقن که آب شود دل ز دیدنش
مهری ز محضر بدن داغدار اوست

دارد دم مسیح همانا در آستین
زینسان که زنده کردن دلها شعار اوست

از دیده غزال رباینده تر بود
سوراخ ها که در بدن زرنگار اوست

صائب به هر دلی که خراشی ز درد هست
غافل مشو که سکه دارالعیار اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۸

سرچشمه حیات لب می چکان اوست
عمر دوباره سایه سرو روان اوست

خورشید اگر چه تاج سر آفرینش است
گلمیخ آستان ثریا مکان اوست

ماهی که روشن است شبستان خاک ازو
برگ خزان رسیده ای از بوستان اوست

هر چند بی کنار و میان است آن محیط
دست تصرف همه کس در میان اوست

در هیچ سینه نیست که داغی نهفته نیست
زان آتش نهان که فلکها دخان اوست

آن شاهباز قدس که عشق است نام او
دل بیضه شکسته ای از آشیان اوست

عشق است میر قافله عالم وجود
چرخ میان تهی جرس کاروان اوست

خونین اگر بود سخن عشق دور نیست
دلهای چاک همچو قلم در بنان اوست

بی چشم زخم، جوهر انسان کامل است
آیینه ای که نه فلک آیینه دان اوست

خاکستری است چرخ که عشق است اخگرش
گنجینه ای است دل که خرد پاسبان اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۳۹

شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست
آهی که خیزد از دل ما گرد راه اوست

دل را ز کام هر دو جهان سرد ساختن
تأثیر اولین نفس صبحگاه اوست

از یک نگاه، زیر و زبر کردن جهان
بازیچه ای ز گردش چشم سیاه اوست

چون نور آفتاب، پریشان خرام نیست
دلهای چاک، مشرق روی چو ماه اوست

گردون که صبح و شام زنده غوطه در شفق
صید به خون تپیده ای از صیدگاه است

نتوان شکست لشکر دل را به ترکتاز
این فتح در شکستن طرف کلاه اوست

هر سینه ای که پاک شد از گرد آرزو
میدان تیغ بازی برق نگاه اوست

فتح از سپاه عشق بود، گر چه وقت جنگ
انگشت زینهار، لوای سپاه اوست

عشق تو آهویی است که از چشمه سار دل
هر تخم آرزو که برآید گیاه اوست

از خسروی است فتح که هنگام دار و گیر
دست دعای خلق لوای سپاه اوست

صائب به غیر چهره زرین عشق نیست
آن کهربا که کاهکشان برگ کاه اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۰

شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست
برخاست هر که از سر عالم لوای اوست

آزاده ای که کنج قناعت گرفته است
شیرازه حضور جهان بوریای اوست

آن مطربی که پرده ما را دریده است
رقص فلک ز زمزمه جانفزای اوست

در دام می کشد دل صحرایی مرا
این مردمی که با نگه آشنای اوست

در چشمه سار تیغ تو تا چند خون خورد؟
مرگی که زندگانی من از برای اوست

بیدرد نیستم که شکایت کنم ز جور
هر شکوه ای که هست مرا از وفای اوست

چون در رکاب برق سواران سفر کند؟
بیچاره ای که شیشه دل زیر پای اوست

مسند به روی دست سلیمان فکنده است
تا مور پا شکسته ما در هوای اوست

فردوس را ز داغ تغافل کند کباب
کبری که در دماغ من از کبریای اوست

زنجیر پاره کردن سوداییان عشق
موقوف باز کردن بند قبای اوست

صائب کسی که خرمن من سوخته است ازو
ابر بهار، سایه دست سخای اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۱

شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست
دزدی است این که پرده گلیمش ز خواب توست

چشم سفید کرده خود را عزیز دار
کان یوسفی که می طلبی در نقاب توست

از کوشش تو می رود از پیش کار ما
پای به خواب رفته ما در رکاب توست

آب از عقیق و رنگ و ز یاقوت می برد
آن شوخ دیده ای که حریف شراب توست

چون لاله برگ عیشی اگر هست در جهان
در پرده دلی است که داغ و کباب توست

شوخی و شرم جمع نکرده است هیچ کس
این برق خانه سوز نهان در سحاب توست

از خط اگر چه حسن تو شد پای در رکاب
بیهوشیم ز باده پا در رکاب توست

چشم ترا غبار علایق گرفته است
ورنه رموز هر دو جهان در کتاب توست

ز آهستگی بریده شود راه دور عشق
زنجیر پای سعی تو صائب شتاب توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۲

محتاج کی به نشأه می چشم مست توست؟
پر خون دهان جام می از پشت دست توست

چون تاک در سراسر این باغ و بوستان
هر نخل سرکشی که بود زیر دست توست

لعلی که ساخته است نگین دان ز تاج زر
خونین جگر به خانه زین از نشست توست

ساید کلاه گوشه قدرش به آسمان
هر سر که در قلمرو ایجاد، پست توست

نظارگی ز سرو تو چون راست بگذرد؟
جایی که آبهای روان پای بست توست

زین پیش زلف در خم دل بود و این زمان
هر جا دلی است در خم زلف چو شست توست

از باده دست شستن من از صلح نیست
گر توبه می کنم به امد شکست توست

از می شود شعور تو هر لحظه بیشتر
فریاد من ز حوصله دیر مست توست

سرپنجه تصرف خورشید و ماه را
خواهد به چوب بستن، اگر دست دست توست

جود تو بی سؤال به سایل عطا کند
قفلی که بی کلید شود باز، دست توست

محرومی از وصال پریزاد معنوی
صائب گناه دیده صورت پرست توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 194 از 718:  « پیشین  1  ...  193  194  195  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA