انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 198 از 718:  « پیشین  1  ...  197  198  199  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۳

دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است
بالین و بستر از گل بی خار کرده است

روشن گهر کسی است که هر خوب و زشت را
بر خویشتن چو آینه هموار کرده است

استادگی ز عمر سبکرو طمع مدار
سیلاب را که خانه نگهدار کرده است؟

ایجاد می کند به شکرخنده صبح را
روز مرا کسی که شب تار کرده است

دستم ز کار و کار من از دست رفته است
تا بهله دست در کمر یار کرده است

در عین وصل می تپد از تشنگی به خاک
آن را که شوق تشنه دیدار کرده است

فارغ ز دور باش بود چشم پاک بین
آیینه را که منع ز دیدار کرده است؟

شهباز انتقام تلافی کند به زخم
هر خنده ای که کبک به کهسار کرده است

ممنونم از غبار کسادی که این حجاب
فارغ مرا ز ناز خریدار کرده است

صائب فریب خنده شادی نمی خورد
هر کس دلی ز گریه سبکبار کرده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۴

شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است
از موم، مهر بر دهن انگبین زده است

خواهد به خون شکست خمار شبانه را
مستی که شیشه دل ما بر زمین زده است

دیگر چه گفته اند که آن یار دلنواز
از زلف باز کرده گره، بر جبین زده است؟

غافل ز نقشبند کند اهل هوش را
نقشی که بر رخ تو خط عنبرین زده است

جان می دهد چو شمع برای نیم صبح
هر کس تمام شب نفس آتشین زده است

کاری است کار عشق که از شوق دیدنش
شیرین مکرر آینه را بر زمین زده است

روشن کند به چهره دو صد شمع کشته را
شوخی که بر چراغ دلم آستین زده است

نقش امید ساده دلان بیشتر شده است
هر چند غوطه در سیهی آن نگین زده است

صائب نمانده است دل ساده در جهان
از بس که خامه ام رقم دلنشین زده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۵

تا زلف او به باد صبا آشنا شده است
از دست دل عنان صبوری رها شده است

نتوان گرفت آینه از دست او به زور
از خط سبز بس که رخش باصفا شده است

صبح امید بر در دل حلقه می زند
گویا دهان او به شکر خنده وا شده است

سیلاب پا به دامن حیرت کشیده است
در وادیی که شوق مرا رهنما شده است

از برگ کاه در نظر او سبکترم
از درد اگر چه چهره من کهربا شده است

چون ماه در دو هفته شود کار او تمام
از درد عشق قامت هر کس دو تا شده است

تا ساده کرده ام دل خود را ز مدعا
نقش مراد در نظرم نقش پا شده است

چون گردباد تا نفسی راست کرده ام
از خاکمال چرخ تنم توتیا شده است

دلهای بیقرار سر خود گرفته اند
تا از کمند زلف تو صائب رها شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۶

از خاکمال دام، پرم توتیا شده است
از مالش استخوان تنم رونما شده است

حال شکاف سینه و پیکان او مپرس
یک مشت استخوان، قفس صد هما شده است

داند چه قسم دولتی از دست داده ام
از دست هر که دامن پر گل رها شده است

یک آه دردناک به از طاعت دو کون
این شکر چون کنم که نمازم قضا شده است؟

صائب سفینه ای که زمامش به دست توست
هر تخته، لوح مشهد صد ناخدا شده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۷

از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است
بیرون روم که از پری این خانه پر شده است

خون می خورد ز تنگی جا، حرف آشنا
از بس دلم ز معنی بیگانه پر شده است

بلبل کند به غنچه غلط، خانه مرا
از بوی گل ز بس که مرا خانه پر شده است

حیرت امان نمی دهدم تا بیان کنم
کاین بحر بیکنار ز یک دانه پر شده است

مینا گلوی خویش عبث پاره می کند
گوش قدح ز نعره مستانه پر شده است

ساقی چه حاجت است خرابات عشق را؟
کز جوش باده شیشه و پیمانه پر شده است

هر چند آفتاب رخ اوست زیر ابر
از اشک، چشم روزن این خانه پر شده است

هرگز نبود فیض جنون عام این چنین
از جوش نوبهار تو، دیوانه پر شده است

گلگل شده است روی تو از جام آتشین
اسباب عیش بلبل و پروانه پر شده است

مشمار سهل، آفت دنیای سهل را
صد مور کشته، بر سر یک دانه پر شده است

از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است
تا شیشه ام تهی شده، پیمانه پر شده است

صائب به ذوق زمزمه ما کجا رسد؟
گوشی که از شنیدن افسانه پر شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۸

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
از خط سبز، شهپر طوطی رسانده است

جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش
بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟

مجنون من ز کندن جان در طریق عشق
فرهاد را به کوه مکرر جهانده است

تا قامت بلند تو در جلوه آمده است
از رعشه سرو فاختگان را پرانده است

موج سراب می شمرد سلسبیل را
هر کس ز خط سبز تو چشمی چرانده است

با قامت تو سبزه خوابیده است سرو
با چهره تو لاله چراغ نشانده است

دستی است شاخ گل که به مستی نگار من
صائب ز روی ناز به گلشن فشانده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۷۹

دود دلی ز ابر گهربار مانده است
داور تری ز قلزم زخار مانده است

روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند
کف از محیط، از آینه زنگار مانده است

بکسر زبان دعوی بی معنی اند خلق
برگی به نخل معرفت از بار مانده است

صبح شعور، مست شکر خواب غفلت است
افسانه ای ز دیده بیدار مانده است

از عرض علم، مانده به جا عرض سینه ای
از اهل حال، جبه و دستار مانده است

داند که من ز جسم گرانجان چه می کشم
دامان هر که در ته دیوار مانده است

تا صبح حشر هست مرا کار در کفن
در سینه بس که نشتر آزار مانده است

از حیرت خرام تو این چرخ آبگون
چون آب آبگینه ز رفتار مانده است

طوفان گره شده است مرا در دل تنور
تا مهر شرم بر لب اظهار مانده است

در زردی آفتاب قیامت نهاد روی
امید من به وعده دیدار مانده است

جوهر به چشم آینه خاشاک گشته است
تا ناامید ازان گل رخسار مانده است

در تنگنای سینه صائب خیال دوست
پیغمبر خداست که در غار مانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۰

با داغ عشق، شعله غیرت نمانده است
گرمی در آفتاب قیامت نمانده است

از هیچ سینه رایت آهی بلند نیست
یک سرو در سراسر جنت نمانده است

از پیش کهربا گذرد برگ کاه، راست
گیرایی کمند محبت نمانده است

هنگامه ساز عشق به کنجی خزیده است
گردی به جا ز شور قیامت نمانده است

دریاست آرمیده و سیل است کند سیر
در هیچ مغز، شور محبت نمانده است

رنگ حیا ز سیب زنخدان پریده است
در میوه بهشت حلاوت نمانده است

خورشید فیض در پس دیوار رفته است
در سایه همای، سعادت نمانده است

گردیده است ابر کف ساقیان سراب
در گوهر شراب، سخاوت نمانده است

ادراک سر به جیب خموشی کشیده است
خاکستری ز شعله فطرت نمانده است

خضر آب زندگی به سکندر نمی دهد
در طبع روزگار مروت نمانده است

گرد نفاق روی زمین را گرفته است
در هیچ دل صفای محبت نمانده است

آفاق را تزلزل خاطر گرفته است
آرام در بهشت قناعت نمانده است

از برگریز حادثه در باغ روزگار
رنگینی از برای حکایت نمانده است

تنها نه ساز اهل زمین است بی نوا
در چنگ زهره پرده عشرت نمانده است

بیچاره ای که رم کند از خود کجا رود؟
آسودگی به گوشه عزلت نمانده است

یک اهل دل که مرهم داغ درون شود
در هیچ شهر و هیچ ولایت نمانده است

خرسند نیستیم که خامش نشسته ایم
ما را دماغ شکر و شکایت نمانده است

لخت جگر ز میوه فردوس نیست کم
افسوس ،قدردانی نعمت نمانده است

پیداست چیست حاصل آینده حیات
از رفته چون به غیر ندامت نمانده است

موی سفید، مشرق صبح ندامت است
صائب به توبه کوش که فرصت نمانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۱

امروز قدر نکته موزون نمانده است
انصاف در قلمرو گردون نمانده است

هیچ است صد رساله حکمت به چشم ما
بهتر ز خم اثر ز فلاطون نمانده است

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است

صائب پیاله گیر که تا کرده ای نگاه
یک خشت از عمارت گردون نمانده است





غزل شماره ۱۹۸۲

شرم گناه رهبر توفیق بوده است
عصیان غبار لشکر توفیق بوده است

مستان سری که در سر می می کشیده اند
در انتظار افسر توفیق بوده است

تبخاله ندامت لبهای آتشین
گوهر فروز اختر توفیق بوده است

موج قدح که صیقل زنگ کدورت است
آیینه دار شهپر توفیق بوده است

دستی که ناگهان به دعا می گشوده اند
در آرزوی ساغر توفیق بوده است

صائب مس وجود ترا ساختن طلا
در دست کیمیاگر توفیق توفیق بوده است



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۳

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است
خاکش خمیر مایه تزویر بوده است

شد رشته حیات ز پیری سبک عنان
موی سفید شهپر این تیر بوده است

یک دل گشاده از نفس گرم من نشد
این باغ پر ز غنچه تصویر بوده است

داند که من چه می کشم از تنگنای چرخ
چون طعمه هر که در دهن شیر بوده است

خون شکایت از لب خورشید می چکد
پستان صبحگاه چه بی شیر بوده است

حیرت علاقه دو جهان را ز من برید
دست ز کار رفته به شمشیر بوده است

از تیغ آبدار برد فیض آب خضر
هر کس ز زندگانی خود سیر بوده است

دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان
در کوچه سلامت زنجیر بوده است

داند به من چه می رود از ترکتاز عشق
در راه سیل هر که زمین گیر بوده است

صائب به یک پیاله طلا گشت قلب من
آب و هوای میکده اکسیر بوده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 198 از 718:  « پیشین  1  ...  197  198  199  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA