انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 215 از 718:  « پیشین  1  ...  214  215  216  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۵

دل نقطه بسم الله دیوان جنون است
جان رشته شیرازه فرقان جنون است

پیکان قدر، غنچه پژمرده عشق است
شمشیر قضا، موجه عمان جنون است

این عقل که هنگامه گفتار فرو چید
موری است که در دست سلیمان جنون است

شوری که نمکسود کند مغز زمین را
گردی ز نمکدان سر خوان جنون است

یونان خرد را صدف بحر نمودن
موقوف به یک موجه طوفان جنون است

مغزم به سر از خشک دماغی کف خاکی است
کو روغن بادام، که طغیان جنون است

لاحول خرد شد سر دیوانه ما را
زنجیر که بسم الله دیوان جنون است

صائب سر من پوچ شد از زمزمه عقل
خرم سر آن کس که به فرمان جنون است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۶

سبزی که سیاه است ازو روز من این است
سروی که منم فاخته اش این نمکین است

زان شمع نسوزم که ز فانوس حصاری است
گرد سر آن شمع که در خانه زین است

در جبهه من شعله فطرت بتوان دید
چون تیغ عیان جوهرم از چین جبین است

در خانه آیینه چه حاجت به چراغ است؟
بر سینه من داغ نهادن نمکین است

بگذار که صائب ز لبت کام بگیرد
امروز که کنج دهنت بوسه نشین است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۷

آن خانه برانداز که در خانه زین است
معمار تمنای من خاک نشین است

از شوخی حسن است که آن سرو خرامان
بر روی زمین است و نه بر روی زمین است

اوراق گل از خنده بیجاست پریشان
شیرازه مجموعه دل چین جبین است

بسیار شود مرکز سرگشتگی خلق
خالی که در آن کنج دهن گوشه نشین است

چون خامه صیاد، متاعش همه مکرست
هر بوته خاری که درین شوره زمین است

از سوختگان نیست تهی کوی خرابات
دایم سر این چشمه، سیه خانه نشین است

بی مرگ نخوابد قدم سعی حریصان
آسایش این طایفه در زیر زمین است

در انجمن وصل، شکایت مزه دارد
در دامن گل گریه شبنم نمکین است

ما قدرت دریوزه دیدار نداریم
این سلسله جنبانی ازان چین جبین است

دارد سر ویرانی من پشته سواری
کز شوخی او زلزله در خانه زین است

صائب چه سر از چاک گریبان بدر آرد؟
امنیت اگر هست درین حصن حصین است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۸

سبزی که مرا ساخته بیتاب همین است
خضری که به آدم ندهد آب همین است

شوخی که به یک جلوه مستانه جهان را
داده است به سیلاب می ناب همین است

سیلاب خرامی که فکنده است ز رفتار
در کوه گران رعشه سیماب همین است

ماهی که نموده است ز رخسار شفق رنگ
خون در دل خورشید جهانتاب همین است

بحری که ز رخسار گهر گرد یتیمی
شسته است به رخساره چون آب همین است

آن فتنه ایام که در پرده شبها
آورده شبیخون به سر خواب همین است

آن دشمن ایمان که ز رخسار چو قندیل
آتش زده در سینه محراب همین است

آن گوهر شهوار که دریای گهر را
در گوش کشد حلقه گرداب همین است

خورشید عذاری که ازو سوخته صائب
خون در جگر لاله سیراب همین است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۹

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست
دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست

بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم
ما را طرف حرف همین چشم سخنگوست

بس خون که کند در دل مرغان چمن زاد
این حسن خداداد که با آن گل خودروست

در پرده بینایی من نقش دویی نیست
هر داغ پلنگم به نظر دیده آهوست

تا غنچه نگردیم دل ما نگشاید
در خلوت ما رطل گران کاسه زانوست

در روز به مجلس مطلب دختر رز را
صحبت به شب انداز، که صحبت گل شب بوست

صائب چه خیال است که از سینه کند یاد؟
هر دل که گرفتار در آن حلقه گیسوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۰

مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست
از عرش گذشتن سفر مختصر اوست

عشق و محیطی است که دلها گهر اوست
نیلی رخ افلاک ز موج خطر اوست

عشق تو همایی است که دولت اثر اوست
بر هم زدن هر دو جهان بال و پر اوست

شیرینی جان چاشنی خنده ندارد
این شیوه جانسوز همین با شکر اوست

سیری ز تماشای خود آن حسن ندارد
تا آینه دیده ما در نظر اوست

چشم تو چه خونها که کند در دل مردم
زان فتنه خوابیده که در زیر سر اوست

شوخی که مرا بی دل و دین ساخته صائب
بتخانه چین پرده نشین نظر اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۱

عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست
از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست

عشق است همایی که سعادت نظر اوست
افشاندن بال از دو جهان بال و پر اوت

هر چند ندارد صدف آن گوهر نایاب
هر دل که شود آب، محیط گهر اوست

هر چند که در رخنه دل گوشه نشین است
گردون یکی از حلقه به گوشان در اوست

هر چند که چون سرو روان میوه ندارد
امید جهان سایه نشین شجر اوست

هر چند که دل قطره خونی است ازین بحر
سرسبزی افلاک ز آب گهر اوست

دستی که در آغوش هوس حلقه نگردد
گستاخ تر از زلف به موی کمر اوست

از سینه هر کس شنوی ناله زاری
از خویش بروی آی که آواز در اوست

بی عشق، دل از هر دو جهان سرد نگردد
این فیض ز تأثیر نسیم سحر اوست

از حوصله هر دو جهان، گرد برآرد
این نشأه که در ساغر اول نظر اوست

مویی که شود سلسله گردن شیران
در حلقه زنار میانان کمر اوست

هر تار ز پیراهن فانوس کمندی است
گستاخی پروانه نه از بال و پر اوست

در بیخودی آویز که در عالم هستی
سود دو جهان در سفر بی خطر اوست

صائب خبر یوسف گم کرده خود را
از بی خبری پرس که صاحب خبر اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۲

گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست
رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست

هر ناله که از دل ز سر صدق برآید
صبحی است که تسخیر جهان در نفس اوست

نخلی که برآرنده خود را نشناسد
سر پیش فکندن ثمر پیشرس اوست

هر چند که از محمل لیلی اثری نیست
صد بادیه پر شور ز بانگ جرس اوست

با هر که کسی نیست به جز بیکسی او را
صائب به ادب باش که بی گفت، کس اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۳

تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست
خورشید هم از حلقه به گوشان خط اوست

از هاله فرو برده سر خود به گریبان
از بس که خجل ماه به دوران خط اوست

از روشنیش خیره شود دیده خورشید
شمعی که ز رخ در ته دامان خط اوست

قد می کشد از سینه عاشق الف آه
تا نشو و نما سلسله جنبان خط اوست

خورشید کز او خیره شود دیده انجم
از پرده نشینان شبستان خط اوست

ز آیینه دل چون خط یاقوت برد زنگ
در دیده غباری که ز ریحان خط اوست

خون در جگر نافه کند قطره اشکش
هر دیده خونبار که حیران خط اوست

پیوسته به پرگار بود دور نشاطش
هر دیده که در حلقه فرمان خط اوست

یاقوت که در قطعه نویسی است مسلم
خونین جگر از مشق پریشان خط اوست

از رایحه مشک، شود خشک دماغش
هر مغز که پرورده ریحان خط اوست

دلها که نهان بود در آن سلسله زلف
امروز چو گو در خم چوگان خط اوست

هر آیه رحمت که ازو تازه شود جان
یکسر همه در دفتر احسان خط اوست

بر سنبل فردوس کند ناز نگاهش
چشمی که نظرباز به ریحان خط اوست

عکسی است سویدای دل از نقطه خالش
سی پاره دل، گرده قرآن خط اوست

صائب چه خیال است که دیوانه نگردد؟
زین زمزمه تازه که در شان خط اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۴

بودی که نمودست وجودش، دهن اوست
سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست

تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟
دست دو جهان در خم سیب ذقن اوست

وصل مه کنعان چه مناسب به زلیخاست؟
یعقوب شناسد که چه در پیرهن اوست

یک حرف ازان غنچه دهن رنگ ندارم
هر چند که ده رنگ زبان در دهن اوست

چون مرغ چمن جامه جان چاک نسازد؟
پیراهن گلها ز سر پیرهن اوست

از لعل، سخن پیش رخ یار مگویید
صد برگ خزان دیده چنین در چمن اوست

هر فتنه که امروز ازو نام توان برد
زیر علم زلف شکن بر شکن اوست

در دیده همت، فلک و کاهکشانش
موری است که پای ملخی در دهن اوست

با این همه مشکین نفسی، خامه صائب
یک آهوی رم کرده دشت ختن اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 215 از 718:  « پیشین  1  ...  214  215  216  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA