غزل شماره ۲۲۲۶از غیرت رکابت از دیده خون روان استاما چه می توان کرد پای تو در میان است!پاس ادب فکنده است بر صدر جای ما راهر چند سجده ما بیرون آستان استدر پله ترقی است مشرب چو عالی افتاداز خاک زود خیزد تا کی که خوش عنان استمهر لب خموشی است دستی که خالی افتادآن را که خرده ای هست چون غنچه صد زبان استبا قامت خم از عمر استادگی مجوییدپا در رکاب باشد تیری که در کمان استاز جویبار همت تخمی که آب گیردگر زیر خاک باشد بالای آسمان استدر گلشنی که گلها دامنکشان گذشتندبلبل ز ساده لوحی در فکر آشیان استسیلاب غافلان را از دیده می برد خوابخواب مرا گرانی از عمر خوش عنان استدنبال ماندگان را هر کس که دست گیرددر منزل است هر چند دنبال کاروان استاز پای خفته ماست منزل بلند صائبعمر ره است کوته تا کاروان روان است
غزل شماره ۲۲۲۷ از غیرت رکابت از دیده خون روان استاما چه می توان کرد پای تو در میان است!سر جوش نوبهارست روی شکفته تورنگ شکسته من ته جرعه خزان استاز شکوفه عاشقان را در خاک و خون کشد عشقگردد دلیل صیاد زخمی که خونچکان استاز حرف راست گردد پر خون دهن چو سوفاردایم ز تیر شیون در خانه کمان استبلبل ز ساده لوحی در آشیان طرازی استدر گلشنی که خاکش با باد همعنان استما می زنیم از جهل هر دم به دامنی دستهر چند روزی ما در دست آسمان استگوری است پر ز مرده صائب قلمرو خاکگردون پر ستاره یک چشم خونفشان است
غزل شماره ۲۲۲۸بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن استگر ذره را وجودی است، از آفتاب حسن استدر بیخودی توان دید بی پرده روی مطلوباز خویشتن گسستن بند نقاب حسن استحسن آن بود که دایم بر یک قرار باشدحسن مه دو هفته کی در حساب حسن است؟از خنده رویی گل بلبل نگشت گستاخشرم و حیای عاشق بیش از حجاب حسن استاز حسن خط سیه مست گردید دیده منبیهوشداروی عشق گرد کتاب حسن استخوشتر بود ز سر جوش در کام عشقبازانهر چند خط مشکین درد شراب حسن استخال از شکسته پایی در کنج لب خزیده استزلف از درازدستی مالک رقاب حسن استتردستی مکافات شب در میان نباشدایام خط شبرنگ روز حساب حسن استاز خط شود یکی صد ناز و غرور خوبانریحان خط مشکین افسون خواب حسن استریحان سفال خود را کی تشنه می گذارد؟سبزست بخت عاشق تا در رکاب حسن استدر هر نظر به رنگی آید ز پرده بیرونزیر و زبر دل عشق از انقلاب حسن استدر چشم موشکافان سررشته امیدستهر چند چین ابرو موج سراب حسن استموی میان او را هر کس که دیده، داندکاین پیچ و تاب عاشق از پیچ و تاب حسن استاز روی گرم خورشید گر خاک می شود زررنگ طلایی عشق از آفتاب حسن استدر دور خط ز خوبان ظلم است چشم بستنخط حلقه حلقه چون شد عین شباب حسن استاز مهر تا به ذره زین آتشند بریانتنها همین نه صائب داغ و کباب حسن است
غزل شماره ۲۲۲۹همین بلبل است خندان، هم باغبان شکفته استدیگر چه گل ندانم در گلستان شکفته استیارب که می خرامد بیرون ز خانه کامروزهر جا گل زمینی است تا آسمان شکفته استجان می دهد به عاشق روی عرق فشانشاز آب خضر گویا این گلستان شکفته استاز تنگنای غم دل بیرون نیاید آسانخون خورده غنچه عمری تا یک دهان شکفته استخمیازه نشاط است روی گشاده گلورنه که از ته دل در این جهان شکفته است؟از خنده برق را نیست مانع هجوم یاراندر عین گریه ما را دل همچنان شکفته استاز خصم خنده رویی برق جگر گدازستایمن مشو به رویت گر آسمان شکفته استچون دل گرفته باشد ماتم سراست عالمورزان که دل شکفته است صائب جهان شکفته است
غزل شماره ۲۲۳۰ در جوش لاله و گل، دیوانه را عروسی استچون تابه گرم گردد، این دانه را عروسی استاز سینه های گرم است هنگامه جهان گرمتا هست باده در جوش میخانه را عروسی استرطل گران بود سنگ از دست تازه رویانهر جا که کودکانند دیوانه را عروسی استشد عشق سنگدل شاد تا باختیم ایمانبرگشت هر که از دین بتخانه را عروسی استهنگامه محبت افسردگی ندارداز فیض عشق سی شب پروانه را عروسی استنگذاشت شور مجنون یک طفل در دبستاندر خانه ای عروسی، صد خانه را عروسی استباطل ز قرب باطل صائب شکفته گردددر گوش خوابناکان افسانه را عروسی است
غزل شماره ۲۲۳۱هر خار این گلستان مفتاح دلگشایی استهر شبنمی درین باغ جام جهان نمایی استهر غنچه خموشی مکتوب سر به مهری استهر بانگ عندلیبی آواز آشنایی استهر لاله ای درین باغ چشمی است سرمه آلودهر خار این بیابان مژگان دلربایی استهر لخت دل شهیدی است دست از حیات شستهدامان اشک ریزان صحرای کربلائی استآیینه خانه دل از زنگ اگر برآیدهر برگ سبز این باغ طوطی خوش نوایی استآواره طلب را خضرست هر سیاهیکشتی شکستگان را هر موج ناخدایی ا ستتا نور حسن مطلب گوهر فروز خاک استهر جغد بی پر و بال در چشم خود همایی استبا دستگاه فردوس یک باغبان چه سازد؟هر جزو حسن او را مشاطه جدایی استهر چند قلزم عشق بر یک هواست دایمدر هر سر حبابی از شوق او هوایی استدل چون ز پا نشیند، جان چون قرار گیرد؟در هر شکنج زلفش هنگامه جدایی استای برق بی مروت، پا را شمرده بگذارهر خار این بیابان رزق برهنه پایی استتا عشق سایه افکند بر خامه تو صائبمشتاق ناله توست هر جا که خوش نوایی است
غزل شماره ۲۲۳۲تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نیستکی قدر آب داند هر کس که تشنه لب نیستبی لب گشودن از ابر گوهر صدف نیابداظهار تنگدستی هر چند از ادب نیستنادان بود مسلم از گوشمال دورانآسوده از شکست است فردی که منتخب نیستهر چند آن پریرو وحشی تر از غزال استاین صید را کمندی چون آه نیمشب نیستهمت صلای عام است نسبت به هر که باشددر خانه کریمان مهمان بی طلب نیستبا ما شبی به روز آر، روزی به ما به شب کنیک روز نیست صد روز، یک شب هزار نیستاز استخوان بی مغز پوچ است لاف، صائبحرف از نسب مگویید در هر کجا حسب نیست
غزل شماره ۲۲۳۳مرا از تیره بختی شکوه بیجاستکه عنبر نیل چشم زخم دریاستز دلتنگی، سواد دیده مورمرا پیش نظر دامان صحراستخمار نامرادی هوش بخش استشراب کامرانی غفلت افزاستنباشد قانعان را درد نایافتدل خرسند را جنت مهیاستچو مرجان رزق ما خون است، هر چندعنان بحر در سرپنجه ماستجهان در دیده اش آیینه زاری استبه نور عشق هر چشمی که بیناستبر آن صاحب سخن رحم است صائبکه دخلش منحصر در دخل بیجاست!
غزل شماره ۲۲۳۴کجا میل کبابم در شراب است؟بط می هم شراب و هم کباب استچو بط، جانم بود در عالم آببه چشم من جهان بی می سراب استهر آن آهی که دارد لختی از دلبلند اختر چو شعر انتخاب استنلرزد شعله بر بال سمندررخ او را چه پروای نقاب است؟خطا را گر کنی از فهم خود دوربدانی فکر صائب بر صواب است
غزل شماره ۲۲۳۵به چشمم بی تو گلشن خارزارستلب پیمانه تیغ آبدارستشراب کهنه چون غوره است در چشمگل امسال چون تقویم پارستبه هر سو رو کنم تیغ برهنه استبه هر جا پا گذارم نیش خارستزمین در دور داغ من نمکزارهوا در عهد زخمم مشکبارستاگر زینسان شکست آید به کارمخوشا آیینه کاندر زنگبارستچرا بلبل به خاک و خون نغلطد؟که نبض شاخ گل در دست خارستز اشکم در تب رشک است دریااز آتش موج، نبض بیقرارستهمیشه عید باد در خراباتز می دست سبو دایم نگارستبیا کز شوق آن لبهای میگونگل خمیازه صد برگ از خمارستبه گل یک پشت ناخن نیست میلمدرین گلشن دلم پابست خارستگلیم خود برآر از آب صائبترا با این گرانجانان چه کارست؟