انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 224 از 718:  « پیشین  1  ...  223  224  225  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۳۶

شراب نامرادی بی خمارست
به قدر تلخی این می خوشگوارست

جواب خشک ازان لبهای سیراب
به کشت عاشقان ابر بهارست

ازان چشم تو رنجورست دایم
که هم بیمار و هم بیماردارست

ز چشم یار قانع شو به دیدن
که پرسش بر دل بیمار بارست

نمی خیزد سپند از جا ز حیرت
در آن محفل که آن آتش عذارست

صبا را منفعل دارد ز جولان
اگر چه بوی گل دامن سوارست

بود لازم غضب را دل سیاهی
پلنگ از خشم، دایم داغدارست

وصال آفتاب عالم افروز
نصیب شبنم شب زنده دارست

به نرمی کن زبان خصم کوتاه
که عاجز از نمد، دندان مارست

گذشتن مشکل است از سینه صافان
که در گل پای سرو از جویبارست

محک را از سیه رویی برآرد
زر سرخی که کامل در عیارست

رخ مقصود بی پرده است صائب
اگر آیینه دل بی غبارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۳۷

فلک نیلوفر دریای عشق است
زمین درد ته مینای عشق است

اگر روح است، اگر عقل است، اگر دل
شرار آتش سودای عشق است

اگر معموره کفرست، اگر دین
خراب سیل بی پروای عشق است

گریبان سپهر و دامن خاک
شکار پنجه گیرای عشق است

عنان سیر و دور آسمانها
به دست شوق آتش پای عشق است

چراغ بی زوال آفرینش
فروغ گوهر یکتای عشق است

فلک چون سایه با آن سربلندی
به خاک افتاده بالای عشق است

خرد هر چند مغز کاینات است
کف بی مغزی از دریای عشق است

دل رم کرده وحشی نژادان
غزال دامن صحرای عشق است

اگر صبح امیدی در جهان هست
بیاض گردن مینای عشق است

زر سرخ و سفید ماه و انجم
نثار فرق گردون سای عشق است

چه پروا دارد از شور قیامت؟
سر هر کس که پر غوغای عشق است

به خود کرده است روی هر دو عالم
چه در آیینه سیمای عشق است؟

دو عالم نقد جان بیعانه دادند
چه سودست این که با سودای عشق است

به خون هر دو عالم دست شستن
نه از ظلم است، از تقوای عشق است

زبان کلک صائب چون نسوزد؟
که عمری رفت در انشای عشق است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۳۸

خوشم با ناله خود، دم همین است
چراغ حلقه ماتم همین است

مگو در بیغمی آسودگی هست
که غم گر هست در عالم همین است

مبند آزار موری نقش در دل
که اسم اعظم خاتم همین است

نرنجم گر چه مجنونم شمارند
تمیز مردم عالم همین است

جمال کعبه می خواهد سپندی
دلیل شوری زمزم همین است

به قرب گلعذاران دل مبندید
وصیت نامه شبنم همین است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۳۹

ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است
بر این حرف بلندم نی گواه است

به حق از تنگنای نی رسیدم
خوشا ملکی که اینش شاهراه است

همه سر اناالحق می سراید
ندانم آب این نی از چه چاه است

نوایش گوش را تنگ شکر کرد
دهان نی که را تا بوسه گاه است

کباب شعله آواز گردم
که یک زنجیره او زلف آه است

نوای عود در طاقت گدازی
به آتشدستی برق نگاه است

مشو از کاسه طنبور غافل
که لبریز از شراب عقل کاه است

بکش دست نوازش بر سر چنگ
که لوح سینه ام بر مد آه است

تأمل چیست در دلها شکستن؟
تصور کن همان طرف کلاه است

گناه شرمگینان را چو صائب
زبان بی زبانی عذرخواه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۴۰

به چشم من فلک یک چشمخانه است
که انسان مردمک، نور آن یگانه است

نباشد چون سبکرو توسن عمر؟
که هر موج نفس چون تازیانه است

بود در زیر لب، جان عاشقان را
که جای رفتنی بر آستانه است

گناهان را ز خردی سهل مشمار
که خرمنهای عالم دانه دانه است

چنان غفلت ترا مدهوش کرده است
که خواب مرگ در گوشت فسانه است

به غیر از آه، مکتوبی ندارم
چو آتش ترجمان من زبانه است

مکن بر عشق، آه بوالهوس حمل
که چون تیر هوایی بی نشانه است

ازان خورشید شد صائب جهانگیر
که از رخسار زرینش خزانه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۴۱

نه هر تن لایق تشریف شاهی است
شهادت آل تمغای الهی است

سر آزاده تاج زرنگارست
دل آسوده تخت پادشاهی است

بود آزادگی در ترک دنیا
در اینجا فلس ماهی دام ماهی است

سواد فقر را در دیده جاده
که جای آب حیوان در سیاهی است

به هر محفل که دمسردی در او هست
دل روشن چراغ صبحگاهی است

برون آرد نکویان را خط از شرم
خط مشکین برات خوش نگاهی است

گناهی را که در دیوان رحمت
نمی بخشند صائب بیگناهی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۴۲

در خودآرایی خطرها مضمرست
حلقه فتراک طاوس از پرست

بی سبکروحی و تمکین آدمی
کشتی بی بادبان و لنگرست

قرب خوبان رنج باریک آورد
رشته را کاهش نصیب از گوهرست

عشق می بخشد تمامی حسن را
شمع بی پروانه تیر بی سرپرست

خلق نیکو عیب را سازد هنر
خامی عنبر کمال عنبرست

بی طلب سیراب می گردد ز می
چون سبو دستی که در زیر سرست

پرتو منت کند دل را سیاه
زنگ این آیینه از روشنگرست

در سخن لعلش قیامت می کند
این نمکدان پر ز شور محشرست

بر عذار لیلی آن خال کبود
چشمه خورشید را نیلوفرست

آتش درویشانه خود ای پسر
از طعام میهمانی بهترست

شیر بیگانه است آش دیگران
شوربای خویش شیر مادرست

صائب از شیرینی گفتار خود
طوطی ما بی نیاز از شکرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۴۳

همت ما را مکانی دیگرست
آسمان را آسمانی دیگرست

لطف او در پرده دارد چشم را
مغز او را استخوانی دیگرست

گو اجل این جان رسمی را برد
زندگی ما را به جانی دیگرست

آه ازان قاتل که لوح کشتگان
بهر تیغ او فسانی دیگرست

در بساط آسمان راحت مجوی
این متاع کاروانی دیگرست

چند بتوان دید ماه عید را؟
نوبت ابرو کمانی دیگرست

حسن هر ساعت به رنگی می شود
شعله را هر دم زبانی دیگرست

باغبان را می توان با زر فریفت
شرم بلبل باغبانی دیگرست

در زمین خشک کشتی رانده ایم
همت ما بادبانی دیگرست

تیغ را از زلف جوهر ساده کرد
غمزه را تیغ زبانی دیگرست

حسن دایم بوالهوس پرور بود
خس برای شعله جانی دیگرست

چون کشد صائب ز دل گلبانگ عشق؟
مرغ ما از بوستانی دیگرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۴۴

وقت ما از ساغر و مینا خوش است
وقت ساقی خوش که وقت ما خوش است

عشق می باید به هر صورت که هست
عاشقی با صورت دیبا خوش است

ناخوشیها از دل بی ذوق ماست
ذوق اگر باشد همه دنیا خوش است

مرد عشقی، خیمه بیرون زن زخود
در بهاران دامن صحرا خوش است

دامن صحرا چه گرد از دل برد؟
سیل گردآلود را دریا خوش است

سایه غماز را پامال کن
قطع راه بیخودی تنها خوش است

آن قدر کز ما تحمل خوشنماست
از نکویان ناز و استغنا خوش است

سر به صحرای جنونم داد عقل
دشمنی با مردم دانا خوش است

جامه گلگون بود برق جلال
عشق را با چشم خونپالا خوش است

تیره در پروا ندارد از گناه
زنگیان را وقت در شبها خوش است

ناز و تمکین حسن را زیبنده است
عشق چون سیلاب بی پروا خوش است

شکرلله صائب از اقبال عشق
ناخوشیهای جهان بر ما خوش است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۴۵

از نظر هرگز خیالش دور نیست
یک نفس دریای ما بی شور نیست

در دهان اژدهای خم رود
مست بی پرواتر از مخمور نیست

خنده بر برق تجلی می زند
خانه دل چون بنای طور نیست

نیست در فرمان بدگویان زبان
اختیار نیش با زنبور نیست

گر ندارد سکته چین بر جبین
بیت ابروی تو چون مشهور نیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 224 از 718:  « پیشین  1  ...  223  224  225  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA