غزل شماره ۲۲۴۶تا نافه زلف مجلس آراستآهوی حواس، دشت پیماستچشم تو شرابخانه دلابروی تو قبله تماشاستقفل دل زنگ بسته ماموقوف کلید بال عنقاستاندیشه رزق، تنگ چشمی استتا خرمن نه سپهر برجاستاز زیر سایه خیمه چرخمجنون مرا هوای صحراستاین دایره های آتشین سیرسرگشته نقطه سویداستنقشی به مراد اگر نشیندبازی نخوری که آن نه از ماست:کز پرتو دست جامه پیراسوزن در کار خویش بیناستگر روی جهان ز ما بگرددغم نیست چو روی عشق با ماستسودای چنین که یاد دارد؟جان باخته ایم و صرفه با ماستهر فیض که می رسد به صائباز روح پر از فتوح ملاست
غزل شماره ۲۲۴۷شد آب و هنوز در حجاب استاین آبله در دل حباب استدر دیده پاک، پرتو حسندر خانه کعبه ماهتاب استعشق تو فسانه سوز هستیسودای تو پرده سوز خواب استصبحیم ولی ز سرد مهریدر سینه ما نفس به خواب استحرفی سر کن که میهمان راخاموشی میزبان جواب استجایی که نه آسیا بگردداندیشه رزق، بی حساب استبیهوده دل مشوش مادر فکر گناه یا ثواب است:در مملکت وسیع رحمتهر جنس که می برند، باب استاز کشمکش چهار عنصردایم دل خسته در عذاب استچون عالم خاک آرمیده استدر عالم آب، انقلاب استتا روی به طوف کعبه کرده استفکر صائب همه صواب است
غزل شماره ۲۲۴۸پیغام، نمکچش وصال استدلخوش کن عاشقان خیال استخورشید فلک سفید ابروستخورشید تو عنبرین هلال استهر جا که دل شکسته ای هستریحان خط ترا سفال استخورشید ترا ز سایه خطپیداست که اول زوال استاندیشه چشم مشکبویانآهوی قلمرو خیال استرخساره آتشین او راپروانه خانه زاد، خال استبا چشم تو آشنایی مامی پنداری هزار سال استغیر از لب جام نیست صائبامروز لبی که بی سؤال است
غزل شماره ۲۲۴۹بی یار بهار دلنشین نیستاین پنبه داغ یاسمین نیستصد شکر، به دست کوته منصد بند ز چین آستین نیستدر دامن برگ پا شکسته استداغ دل لاله خوش نشین نیستدر خانه او چو خانه زینپایم ز نشاط بر زمین نیستنزدیکان را نمی شناسدفریاد که یار دوربین نیستدر زیر لبش هزار عذرستامروز که چینش بر جبین نیستمن بلبل غنچه حجابمبیزارم از آنچه شرمگین نیستهر کس که شنید فکر صائبحرفی به لبش جز آفرین نیست
غزل شماره ۲۲۵۰چینی که طراز جبهه یارستبندی است که بر زبان اغیارستحسن از تمکین دوام می گیردگوش سنگین حصار گلزارستسیری ز نظاره نیست عاشق راآیینه گرسنه چشم دیدارستهر چند ترا ز نام ما ننگ استهر چند ترا ز یاد ما عارست:با یاد توام هزار هنگامهبا نام توام هزار و یک کارستدر کوچه گوهرست رفتارشچون رشته سبکروی که هموارستکوته نظری است خوشدلی کردنز اقبال که پیش خیز ادبارستبا عشق جدل مکن که نه گردونیک لقمه این نهنگ خونخوارستکوه غم عشق برگ کاهی نیستبر خاطر من که برگ گل بارستدر دل مگذر که خواب آسایشدر سایه این شکسته دیوارستدر دیده خرده بین ما صائبدل مرکز و نه سپهر پرگارست
غزل شماره ۲۲۵۱از وصل صدف گهر گریزان استبر حسن غریب، خانه زندان استخلوت طلب است حسن سنگین دلاز شش جهت حرم بیابان استزآنهاکه گذشت بر سر مجنونبید مجنون هنوز لرزان استدر سینه پر ز ناوک من، دلشیری است که خفته در نیستان استدیوانه دروغگو نمی باشدبر سنگ محک دروغ بهتان استچون آینه هر که بینشی دارددر چهره خوب و زشت حیران استاز روی گشاد، فیض می بارددر خنده برق امید باران استسررشته عمر مسندآرایانممدود به قدر مد احسان استاز سینه گرم آه پیرایانتا باغ بهشت یک خیابان استعزلت طلبی که نام می جویددامی است که زیر خاک پنهان استهرگز دل اهل عشق بی غم نیستدر قطره ما همیشه طوفان استباشند چو گوی خلق سرگردانتا قامت چرخ همچو چوگان استآن کس که شناخت ذوق تنهاییاز سایه خویشتن گریزان استبا خویش کسی که مغزی آورده استچون پسته به زیر پوست خندان استعمری است که روزگار من صائبچون روزی اهل دل پریشان است
غزل شماره ۲۲۵۲از حسن تو جیب خاک پر ماه استیوسف ز خجالت تو در چاه استخالی که ز گردن تو می تابدهمچشم ستاره سحرگاه استبگذار جگی جگی ببوسم منخالی که بر آن جگی جگی گاه استعمر عاشق ز خضر کمتر نیستاین رشته ز پیچ و تاب کوتاه استهر آینه راست جوهر خاصیآیینه سینه جوهرش آه استدر منزل کفر و دین نمی ماندبا عشق سبکروی که همراه استانگشت به هیچ حرف نگذارداز درد سخن کسی که آگاه استصائب ز زمین دل برون آورطول املی که ریشه آه است
غزل شماره ۲۲۵۳لطف بتان جانگدازتر ز عتاب استشبنم این باغ تلختر ز گلاب استصلح سبکسیرشان تهیه جنگ استچاشنی نوشخندشان شکراب استرگ به تنم بی شراب ناب نجنبدموجم و بال و پرم ز عالم آب استهجر تو چون کوه آهن است زمین گیروصل تو چون ماه عید پا به رکاب استپشت به دیوار ده که روی زمین رانقش امیدی که هست موج سراب استما به کلید بهشت چشم نداریمدیده امید ما به بند نقاب استآه که در عهد این گسسته عنانانمردمک مردمی به چشم رکاب استنسیه مکن نقد خود که هر گل صبحیدر نظر خود حساب، روز حساب استصحبت گرم ترا کباب چه حاجت؟تا بط می جلوه کرده است کباب استمرغ دلی را که رو به حلقه دام استخار و خس آشیانه چنگ عقاب استگوش به هر حرف کی کنند خموشان؟کوزه سربسته تشنه می ناب استآخر نومیدی است اول امیدخواب چو در دیده سوخت سرمه خواب استچشم تو صائب اگر غبار نداردخشت سر خم کم از کدام کتاب است؟
غزل شماره ۲۲۵۴حلقه گوش تو گوشواره صبح استخال بناگوش تو ستاره صبح استجلوه تو شوختر ز برق تجلیچشم تو خندانتر از ستاره صبح استگوشه ابروی فیض و صیقل توفیقموجه ای از بحر بی کناره صبح استشیر ز پستان آفتاب نگیردطفل غیوری که شیرخواره صبح استداغ جگرسوز عشق و سینه روشنمهره خورشید و گاهواره صبح استهر نفسی کز جگر به صدق برآیدکم مشمارش که در شماره صبح استعلم لدنی که در کتاب نگنجدجمله در اوراق پاره پاره صبح استحسن گلوسوز قندهای مکررمنفعل از خنده دوباره صبح استعمر دوباره که خلق طالب اوینددر گره خنده دوباره صبح استاز دم صائب بود گشایش دلهاجامه گل پاره از اشاره صبح است
غزل شماره ۲۲۵۵حلقه آه مرا سپهر نگین استگریه من روشناس روی زمین استتا تو به چشم رکاب پای نهادیعشرت روی زمین به خانه زین استرزق من از شاهراه گوش درآیدروزی من چون صدف ز در ثمین استهر چه بکاری، همان نصیب تو گردددانه خود پاک کن که خاک امین استهمت سرشار، سرو عالم بالاستوسعت مشرب بهشت روی زمین استخاطر خرم دگر کسی ز که جوید؟صبح در ایام ما گرفته جبین استمقصد کوته نظر، بلند نباشدمنزل دور رکاب، خانه زین استبیهده صائب مکن ز بخت شکایتچشمه حیوان سیاه خانه نشین است