انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 233 از 718:  « پیشین  1  ...  232  233  234  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۲۷

هر که با خود درد و داغ دلستان را می برد
بی تکلف حاصل کون و مکان را می برد

گردش چشمی که من دیدم زدام زلف او
از دل من خارخار آشیان را می برد

آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است
هر نسیمی از چمن برگ خزان را می برد

حسن را باشد خطر از دیده اهل هوس
ابر بی نم آبروی گلستان را می برد

اهل غفلت بر نمی آیند با روشندلان
قطره آبی زجا خواب گران را می برد

می برند از بوستان دامان پرگل بیغمان
عاشق بیدل دعای باغبان را می برد

مشت خاشاکی چه باشد پیش سیل نوبهار؟
ساده لوحی جوهر تیغ زبان را می برد

خانه دنیا بعینه خانه آیینه است
هر چه هر کس آورد با خود، همان را می برد

چشم پوشیدن زدرد و داغ غربت مشکل است
ورنه با خود بلبل ما آشیان را می برد

می رسند از همت پیران به منزل رهروان
تیر با خود تا هدف زور کمان را می برد

یاد بغداد و طواف مرقد شاه نجف
از دل صائب حضور اصفهان را می برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۲۸

زلف مشکین را چرا آن نازپرور می برد؟
بی خطا افتاده خود را چرا سر می برد؟

هر نفس غم پاره ای از جسم لاغر می برد
همچو خاکستر که از پهلوی اخگر می برد

ما به چشم مور گندم دیده قانع گشته ایم
روزی ما را چرا چرخ ستمگر می برد؟

در قیامت می شود شیرین، زبان در کام ما
تلخی بادام ما را شور محشر می برد

از شهیدان یک سر و گردن نباشم چون بلند؟
تیغ او در ماتم من زلف جوهر می برد

عشق عالمسوز بر من مهربان گردیده است
جامه بر بالایم از بال سمندر می برد

من به لیمویی قناعت کرده ام از روزگار
ناف صفرای مرا گردون به شکر می برد

هر که چون صائب دویی را از میان برداشته است
می کند پی قاصدان را، خامه را سر می برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۲۹

جنبش مژگان حضور از دیده و دل می برد
چشم بسمل لذت از دیدار قاتل می برد

شکر قطع راه، عارف را کند بیدارتر
غافلان را خواب در دامان منزل می برد

در دل شب دزد را جرأت یکی گردد هزار
خال او در پرده خط بیشتر دل می برد

می شود لطف خدا افتادگان را دستگیر
خار و خس را موجه دریا به ساحل می برد

وای بر آن کس که چون قمری درین بستانسرا
حاجت خود پیش سر و پای در گل می برد

لاله را از دل، سیاهی ابر نتوانست شست
داغ خون ما که از دامان قاتل می برد؟

از دل بیتاب یک مو بر تنم آسوده نیست
این سپند شوخ آسایش ز محفل می برد

گرچه می داند وسایل پرده بیگانگی است
دل همان ما را به دنبال وسایل می برد

حسن عالمگیر لیلی نیست در جایی که نیست
عاشق از دامان صحرا فیض محمل می برد

عالم پرکور را یک رهبر بینا بس است
ره شناسی کاروانی را به منزل می برد

شد زیک پیمانه صائب کشف بر من رازها
صحبت آیینه رویان زنگ از دل می برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۰

عشق اول ناتوانان را به منزل می برد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد

نیست سامان تماشا صفحه ننوشته را
چهره خوبان نوخط بیشتر دل می برد

بر هدف دستی ندارد تیر، بی زور کمان
همت پیران جوانان را به منزل می برد

صبر اگر یک دم عنانداری کند پروانه را
بیقراری شمع را بیرون ز محفل می برد

سبز از زهر ندامت می شود صائب پرش
هر که چون طوطی سخن بیرون زمحفل می برد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۱

از فسون عالم اسباب خوابم می برد
پیش پای یک جهان سیلاب خوابم می برد

سبزه خوابیده را بیدار سازد آب و من
چون شوم مست از شراب ناب خوابم می برد

از سرم تا نگذرد می کم نگردد رعشه ام
همچو ماهی در میان آب خوابم می برد

در مقام فیض غفلت زور می آرد به من
بیشتر در گوشه محراب خوابم می برد

نیست غیر از گوشه عزلت مرا جایی قرار
در صدف چون گوهر سیراب خوابم می برد؟

من که چون جوهر به روی تیغ دارم پیچ و تاب
کی به روی سبزه سیراب خوابم می برد

پیش ازین بر روی خاک تیره آرامم نبود
این زمان بر بستر سنجاب خوابم می برد

غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود
رفته رفته زین صدای آب خوابم می برد

اضطراب راهرو را قرب منزل کم کند
در کنار خنجر قصاب خوابم می برد

در حریم وصل حیرت می کند غافل مرا
در چمن چون نرگس شاداب خوابم می برد

چون کباب در نمک خوابیده شور من بجاست
گاه گاهی گر شب مهتاب خوابم می برد

دارد از لغزش مرا صائب گرانی بی نصیب
در کف آیینه چون سیماب خوابم می برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۲

شام ازان زلف سیه سنبل به دامن می برد
صبح از ان چاک گریبان گل به دامن می برد

آن که بر خار سر دیوار حسرت می کشید
این زمان از گلشن او گل به دامن می برد

یک سراسر رفت و در گلزار قحط دل فکند
طفل ما از بوستان بلبل به دامن می برد

از سرکوی دلاویزش صبا در بوستان
خار و خس می آورد، سنبل به دامن می برد

عمرها رفت و صبا از تازگیهای سخن
گل زخاک طالب آمل به دامن می برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۳

چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد
نبض من از برق دست از بیقراری می برد

در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست
سیل از ویرانه من شرمساری می برد

شبنم از فیض سحر خیزی عزیز گلشن است
گل به دامن خنده از شب زنده داری می برد

هر که حرف راست بر تیغ زبانش بگذرد
از میان چون صبح صادق زخم کاری می برد

گر سر صائب چو مهر از چرخ چارم بگذرد
حسرت روی زمین بر خاکساری می برد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۴

وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد
این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد

کی شود با ما طرف در عاشقی هر خام دست؟
کوهکن با سخت بازی این قمار از ما نبرد

کیستم من تا دهم از عارض او دیده آب؟
شبنمی زین باغ خورشید جهان آرا نبرد

از ملامت بود فارغ خاطر آزاده ام
سنگ طفلان کوه تمکین مرا از جا نبرد

یک سرمو کم نشد از خط غرور حسن او
از سر طاوس مستی عیب پیش پا نبرد

از چراغان خلوت گورش شود تاریکتر
هر که زیر خاک با خود دیده بینا نبرد

دل زگرد خاکساری بر گرفتن مشکل است
از گهر گرد یتیمی صحبت دریا نبرد

عمر رفت و خار خار دل همان صائب بجاست
مشت خاشاکی به دریا سیل ازین صحرا نبرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۵

از شکست من دم تیغ تغافل می پرد
رنگ سیلاب از ثبات پای این پل می پرد

این گران پرواز از فریاد بلبل برنخاست
کی به شبنم خواب ناز از دیده گل می پرد؟

از هجوم زاغ جای خنده بر گل تنگ شد
زین سیاهی زود ازین گلزار بلبل می پرد

زلف و کاکل هم بلند آوازه می گردد زحسن
حسن سرکش گر به بال زلف و کاکل می پرد

زود خواهد کرد بلبل را کف خاکستری
آتشی کز روی شرم آلوده گل می پرد

پیش آن گل از خجالت می کشد خط بر زمین
دود آه من که دوشادوش سنبل می پرد

بیقراری لازم افتاده است قرب حسن را
شبنم این باغ بیش از چشم بلبل می پرد

می شمارد لامکان را منزل نقل مکان
بی پر و بالی که با بال توکل می پرد

ناله من سبزه خوابیده را بیدار کرد
کی ندانم خواب مستی از سر گل می پرد

همچو کبک وحشی از پیش ره سیلاب عشق
کوه با آن صبر و تمکین بی تامل می پرد

گر نوای آتشین صائب تمنا می کنی
این شرار از شعله آواز بلبل می پرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۳۶

چشم برق از اشتیاق خرمن من می پرد
در پی آزار زخم چشم سوزن می پرد

شعله آتش اگر سیلی خور خوی تو نیست
از چه رودایم چراغ از چشم گلخن می پرد؟

داغ ناسور مرا تحریک کس در کار نیست
آتش ما کی به بال طرف دامن می پرد؟

فتنه دستی زآستین برکرد کاندر شهر و کوی
بی محرک سنگ از چنگ فلاخن می پرد

بلبل ما چون کند آهنگ دوری از چمن
آب و رنگ اعتبار از روی گلشن می پرد

صائب از نظاره ات گلزار اگر شد دور نیست
در تماشای تو رنگ از روی گلشن می پرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 233 از 718:  « پیشین  1  ...  232  233  234  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA