انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 235 از 718:  « پیشین  1  ...  234  235  236  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۴۷

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد

بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت
هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد

شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
می علاج خصمی ایام نتوانست کرد

زهر چشم یار کم از خنده شیرین نشد
قند تلخی دور از بادام نتوانست کرد

در سیاهی می زند چون آب حیوان غوطه ها
چون عقیق آن کس که ترک نام نتوانست کرد

تنگنای خاک بر ما زندگی را تلخ ساخت
طفل بازی بر کنار بام نتوانست کرد

طفل بدخو را نسازد نعمت دنیا خموش
وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد

تشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ روان
دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد

با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟
مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟

پنبه ای برداشت حلاج از سر مینا و رفت
هیچ کس این باده را در جام نتوانست کرد

گرچه از حد برد صائب سرد مهری را فلک
فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد

صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد
شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد

گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشیان
لیلی صحرانشین را رام نتوانست کرد

زود دل را می زند چون باده لب شیرین فتاد
بوسه کار تلخی دشنام نتوانست کرد

تا به سیر کوچه باغ زلف خوبان راه برد
یک نفس در سینه دل آرام نتوانست کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۴۸

چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد
این کتان را پاره از هم ماه نتوانست کرد

کی شود کوته به شبگیر بلند این راه دور؟
پیچ و تاب این رشته را کوتاه نتوانست کرد

بعد عمری کز درش ناکام گشتم رفتنی
بی مروت همتی همراه نتوانست کرد؟

شد زخط سبز راز آن دهن پوشیده تر
خضر ارشاد من گمراه نتوانست کرد

کرد ما را عاقبت همواری دشمن خراب
سیل کار آب زیر کاه نتوانست کرد

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم
رعشه پیری مرا آگاه نتوانست کرد

اختیاری هست اگر انسان عاجز را، چرا
نقش خود را هیچ کس دلخواه نتوانست کرد؟

از کسادی نیست، کز بیم هجوم مشتری
یوسف ما سر برون از چاه نتوانست کرد

نور حسن او حصاری از خط مشکین نشد
هاله تسخیر فروغ ماه نتوانست کرد

تنگ کرد ازبس که میدان را سپهر سنگدل
از ته دل هیچ کس یک آه نتوانست کرد

وای بر آن کس که با عمر سبکرو همچو باد
دانه خود را جدا از کاه نتوانست کرد

هاله تا قالب تهی از خویشتن صائب نکرد
دست در آغوش وصل ماه نتوانست کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۴۹

عشق را پنهان دل دیوانه نتوانست کرد
گنج را پوشیده این ویرانه نتوانست کرد

کیست دیگر در دل پروحشت من جا کند؟
سیل پا قایم درین ویرانه نتوانست کرد

لنگر از طوفان نباشد مانع بحر محیط
چوب گل تأثیر در دیوانه نتوانست کرد

همچو زلف ماتمی شایسته پیچیدن است
دست کوتاهی که کار شانه نتوانست کرد

سوخت چشم شور مردم تخم امید مرا
در زمین شور، جولان دانه نتوانست کرد

تا نشست از پای ساقی، نشأه از پیمانه رفت
باده کار جلوه مستانه نتوانست کرد

چون تواند یافت صائب خویش را در خانقاه؟
جمع خود را هر که در میخانه نتوانست کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۰

تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد

سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد

نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد

مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد

تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد

اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد

آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد

رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد

این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۱

آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد
کی تواند بیستون با پنجه فرهاد کرد؟

بنده مقبل به آزادی سزاوارست، لیک
بنده شایسته را چون می توان آزاد کرد؟

ناخن دخل حسودان با سخن هرگز نکرد
آنچه در زلف تو با دل شانه شمشاد کرد

درد بر من ناگوار از پرسش احباب شد
تلخ بر من عید را رسم مبارکباد کرد

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد

شست دستش را به آب زندگی معمار صنع
خضر دیوار یتیمی را اگر آباد کرد

گرچه در آب و گل من عشق آبادی نهشت
می توان زین مشت گل بتخانه ها آباد کرد

این غزل را پیش ازین هر چند انشا کرده بود
صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۱

مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد
سرو را یک مصرع از قید خزان آزاد کرد

ما دل خود را به نومیدی تسلی داده ایم
ورنه مطلب را به همت می توان ایجاد کرد

خط آزادی گرفت از گوشمال روزگار
هر که روی خویش وقف سیلی استاد کرد

داغ دشمنکامی از دوران کم فرصت ندید
دوستان را هر که در ایام دولت یاد کرد

می زند زخم نمایان موج جوهر در دلم
کاوش مژگان چه با این بیضه فولاد کرد

یادی از صاحب کمالی می دهد اظهار نقص
لاف شاگردی مرا شرمنده استاد کرد

روی سرو از سیلی بال تذروان شد کبود
سنبل زلف تو تا پیوند با شمشاد کرد

از شکار لاغرم فربه نشد پهلوی دام
ناتوانیها مرا شرمنده صیاد کرد

شست آب زندگی از چهره اش گرد سفر
هر که دیوار یتیمی را چو خضر آباد کرد

شد به اندک فرصتی سرخیل ارباب سخن
هر که از روح فغانی صائب استمداد کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۲

مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد
سرو را یک مصرع از قید خزان آزاد کرد

ما دل خود را به نومیدی تسلی داده ایم
ورنه مطلب را به همت می توان ایجاد کرد

خط آزادی گرفت از گوشمال روزگار
هر که روی خویش وقف سیلی استاد کرد

داغ دشمنکامی از دوران کم فرصت ندید
دوستان را هر که در ایام دولت یاد کرد

می زند زخم نمایان موج جوهر در دلم
کاوش مژگان چه با این بیضه فولاد کرد

یادی از صاحب کمالی می دهد اظهار نقص
لاف شاگردی مرا شرمنده استاد کرد

روی سرو از سیلی بال تذروان شد کبود
سنبل زلف تو تا پیوند با شمشاد کرد

از شکار لاغرم فربه نشد پهلوی دام
ناتوانیها مرا شرمنده صیاد کرد

شست آب زندگی از چهره اش گرد سفر
هر که دیوار یتیمی را چو خضر آباد کرد

شد به اندک فرصتی سرخیل ارباب سخن
هر که از روح فغانی صائب استمداد کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۳

کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد
خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد

صفحه آیینه از زنگ کدورت ساده بود
عکس طوطی این افق را مشرق زنگار کرد

چون زنم مژگان به یکدیگر، که مژگان مرا
حیرت گلزار او خار سر دیوار کرد

می شود پیراهن تن یوسف گم کرده را
هر که چشم خویش را از گریه چون دستار کرد

در زبان هیچ کس زخم زبان نگذاشتم
جلوه مجنون من این دشت را بی خار کرد

چند باشی در شکست کارم ای گردون، بس است
استخوانم را هجوم زخم جوهردار کرد

سخت طفلانه است جوی شیر آوردن زسنگ
کوهکن بیهوده جان را در سر این کار کرد

من که باشم تا نمایم صورت احوال خود؟
حیرت رخسار او آیینه را ستار کرد

من که صائب در وطن حال غریبان داشتم
چون تواند درد غربت در دل من کار کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۴

مهر خاموشی مرا گنجینه اسرار کرد
دامنم را چون صدف پر گوهر شهوار کرد

از زبان پیوسته خاری بود در پیراهنم
بی زبانی دامنم را پرگل بی خار کرد

نیستی بر خاطر آزاده من بار بود
زندگی را عشق او بر گردن من بار کرد

می تواند جذبه مجنون صحرا گرد من
کعبه را چون محمل لیلی سبکرفتار کرد

سنگلاخ آفرینش داشت با من کارها
بیخودی این راه ناهموار را هموار کرد

مستی غفلت زخواب نیستی بالاترست
گوشمال حشر نتواند مرا بیدار کرد

دست می شستند از ما چاره جویان جهان
درد خود را می توانستیم اگر اظهار کرد

آتشی کز عشق شیرین در دل فرهاد هست
بیستون را می تواند زر دست افشار کرد

خودفروشی با کمال بی نیازی مشکل است
آب شد تا یوسف ما روی در بازار کرد

گر نداری چون هوسناکان تمنای دگر
می توان سیر چمن از رخنه دیوار کرد

هر که صائب چون هوسناکان تکلف پیشه ساخت
زندگی و مرگ را بر خویشتن دشوار کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۵

هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد
سنگلاخ دهر را بر خویشتن هموار کرد

شد عبیر جامه یوسف غبار دیده اش
هر که چشم خویش را از گریه چون دستار کرد

چون عقیق از دل سیاهی خون خود را می خورد
در تلاش نام هر کس خویش را هموار کرد

زیر دست و تیغ قاتل حیرت قربانیان
زود خواهد خضر را از زندگی بیزار کرد

خواب ناز گل گران خیزست، ورنه ناله ام
سبزه خوابیده این باغ را بیدار کرد

در دل پاکم اثر از نقش نتوان یافتن
حیرت سرشار این آیینه را ستار کرد

نیست آب رحم در تیغ سبک جولان چرخ
خواب نتوان زیر این شمشیر بی زنهار کرد

گر زچشم اعتبار افتد زلیخا دور نیست
از بهای کم عزیزان را نباید خوار کرد

خواب من صد پرده از بخت هنر سنگین ترست
سیلی افلاک نتواند مرا بیدار کرد

بند نیکان می شود از ناصبوری سخت تر
بر عزیز مصر، زندان چاه را هموار کرد

خون گلشن صائب آمد از خروش من به جوش
بلبلان را ناله مستانه ام هشیار کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 235 از 718:  « پیشین  1  ...  234  235  236  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA