انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 248 از 718:  « پیشین  1  ...  247  248  249  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۷۶

منت ایزد را که طبع بی نیازم داده اند
جان آگاه و زبان نکته سازم داده اند

گرچه دست و دامنم خالی است از نقد مراد
گوهر بی قیمتی چون امتیازم داده اند

کوتهی چون ناله نی نیست درانداز من
در خراش سینه ها دست درازم داده اند

گشته ام صد پیرهن نازکتر از موی میان
آتشین رویان زداغ از بس گدازم داده اند

در شکارستان عالم مدتی چون شاهباز
بسته ام چشم طمع، تا چشم بازم داده اند

از گریبان دو عالم دست کوته کرده ام
تا به کف سر رشته زلف درازم داده اند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۷۷

ساده لوحانی که درد خود به درمان داده اند
دامن یوسف زدست از مکر اخوان داده اند

محرمان کعبه مقصود، از تار نفس
جامه احرام خود چون صبح سامان داده اند

یک گل بی خار گردیده است در چشمم جهان
تا مرا چون شبنم گل چشم حیران داده اند

نیست غافل عاشق از پاس ادب در بیخودی
عندلیب مست را سر در گلستان داده اند

ناله زنجیر دارد حلقه چشم غزال
تا من دیوانه را سر در بیابان داده اند

اهل دنیا حلقه بیرون در گردیده اند
همچو زنبور عسل تا خانه سامان داده اند

عارفان را شکوه ای از گردش افلاک نیست
اختیار کشتی خود را به طوفان داده اند

زیر بار منت گردون دو تا گردیده ام
همچو ماه نو مرا تا یک لب نان داده اند

گفتگوی ماست بی حاصل، وگرنه مور را
مزد گفتار از شکرخند سلیمان داده اند

از دل پرخون و آه آتشین و اشک گرم
آنچه می باید مرا صائب به سامان داده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۷۸

از سپهر نیلگون خاکستر ما کرده اند
نه فلک را پرده دار اخگر ما کرده اند

پرده خواب است چون پروانه ما را سوختن
بستر ما را هم از خاکستر ما کرده اند

بحر لنگردار ما را نیست پروای حباب
این سبک مغزان عبث سردرسر ما کرده اند

نیست بر ما بار بیقدری که در مهد صدف
چون گهر گرد یتیمی بستر ما کرده اند

باده های صاف را پیشینیان پیموده اند
درد این نه شیشه را در ساغر ما کرده اند

چشم ما از شسته رویان موج کوثر می زند
سر برون این حوریان از منظر ما کرده اند

قطره ایم اما نمی آریم پای کم زبحر
شیشه ها قالب تهی از ساغر ما کرده اند

می دهد سد سکندر کوچه پیش تیغ ما
پیچ و تاب عشق را تا جوهر ما کرده اند

عندلیبانی کز ایشان باغ پرآوازه است
سر برون از بیضه در زیر پر ما کرده اند

بر زمین ناید زشادی پای ما چون گردباد
تا لباس خاکساری در بر ما کرده اند

نیست آه غمزدا در سینه صدچاک ما
مد احسان را برون از دفتر ما کرده اند

از سبک جولانی عمرست خواب ما گران
بادبان دیگران را لنگر ما کرده اند

عالم روشن سیه صائب به چشم ما شده است
تا زلال زندگی در ساغر ما کرده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۷۹

حسن را پوشیده در خط چون عنبر کرده اند
چشمه آیینه را خس پوش جوهر کرده اند

خاکساران محبت را به چشم کم مبین
گنجها را پادشاهان خاک بر سر کرده اند

رهنوردانی که از خود راه بیرون برده اند
خویش را فارغ ازین وضع مکرر کرده اند

رفته ام از دست بیرون تا درین دریای تلخ
استخوانم را به شیرینی چو گوهر کرده اند

جای حیرت نیست جسم ما اگر جان شد زعشق
اهل همت موم را بسیار عنبر کرده اند

تلخکامانی که دندان بر جگر افشرده اند
ساغر تبخاله را پر آب کوثر کرده اند

در چنین دریای بی زنهار، مردم چون حباب
بادبان کشتی خود دامن تر کرده اند

آرزوی خام مردم را به دوزخ می برد
عودهای خام را در کار مجمر کرده اند

از وجود ما چنین تیره است دریای حیات
ماهیان این آب روشن را مکدر کرده اند

سخت جانان بر حریر عافیت آسوده اند
چون شرر روشندلان از سنگ بستر کرده اند

نقد خود را از کسالت نسیه می سازند خلق
خود حسابان هر نفس را صبح محشر کرده اند

شعله رویان چون نمی گیرند در یک جا قرار
سینه ما را چرا همچشم مجمر کرده اند؟

چند در زیر فلک سرگشته باشم، سوختم
وقت جمعی خوش که در گرداب لنگر کرده اند

ذره ای از خار خار عشق فارغبال نیست
نی به ناخن مور را از عشق شکر کرده اند

از سخنهای تو صائب صفحه های ساده دل
دامن خود چون صدف لبریز گوهر کرده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۸۰

خنده ات را چاشنی از شیر و شکر کرده اند
پسته ات را خوش نمک از شور محشر کرده اند

کاکلت را پیچ و تاب از زلف سنبل داده اند
شعله ات را صاف از بال سمندر کرده اند

نامه پردازان که از مضمون غیرت آگهند
در حرم هم سعی در خون کبوتر کرده اند

از ضعیفان گوشه چشم مروت وامگیر
فربه انصافان شکار صید لاغر کرده اند

از گناه میکشان خواهد گذشتن کردگار
چون شفیع خویشتن ساقی کوثر کرده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۸۱

گوشه گیرانی که رو در خلوت دل کرده اند
رشته جان را خلاص از مهره گل کرده اند

اهل دنیا در نظر بازی به اسباب جهان
حلقه ای هر لحظه افزون بر سلاسل کرده اند

کارافزایان که دنبال تکلف رفته اند
زندگی و مرگ را بر خویش مشکل کرده اند

بر رخ بی پرده مقصود، کوته دیدگان
پرده ها افزون زدامان وسایل کرده اند

مد احسان می شمارند این گروه تنگ چشم
چین ابرویی اگر در کار سایل کرده اند

از ورق گردانی افلاک فارغ گشته اند
خرده بینانی که سیر نقطه دل کرده اند

دوربینانی که نبض ره به دست آورده اند
خار را از پای خود بیرون به منزل کرده اند

گوشه گیرانی که دل را از هوس نزدوده اند
خلوت خود را زفکر پوچ، محفل کرده اند

از پی روپوش، واصل گشتگان همچون جرس
ناله های خونچکان در پای محمل کرده اند

لنگر تسلیم از دست تو بیرون رفته است
ورنه از موج خطر بسیار ساحل کرده اند

کشتگان عشق اگر دستی برون آورده اند
خونبهای خویش در دامان قاتل کرده اند

در بهار بی خزان حشر، با صدشاخ و برگ
سبز خواهد گشت هر تخمی که در گل کرده اند

چشم می پوشند صائب از تماشای بهشت
رهنوردانی که سیر عالم دل کرده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۸۲

خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند
آتش سوزنده را بر خود گلستان کرده اند

چشم خود جمعی که از رخسار نیکو بسته اند
پیش یوسف در بغل آیینه پنهان کرده اند

چون صدف آنان کز انجام قناعت آگهند
صلح از دریا به آب چشم نیسان کرده اند

عشقبازان از صفای دیده های پاک بین
خانه آیینه را بر حسن زندان کرده اند

پنجه خونخواهی مرغان ناحق کشته است
آنچه نامش بهله این نازک میانان کرده اند

رخنه در ملک وجود از شوق سربازی کنند
گرلبی صاحبدلان چون پسته خندان کرده اند

درد و داغ عشق در زنجیر دارد روح را
شور مجنون را نظر بند این غزالان کرده اند

کاسه دریوزه شد ناف غزالان ختن
زلف مشکین که را یارب پریشان کرده اند؟

می پرستان فارغند از جستجوی آب خضر
صلح با آب خمار از آب حیوان کرده اند

تا رساند از صدف خود را به تاج خسروی
گوهر شهوار را زان روی غلطان کرده اند

گوهر شهوار گردیده است صائب قطره اش
هر که را در عالم ایجاد حیران کرده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۸۳

گلرخان از خون ما رخساره گلگون کرده اند
صدجگر افشرده تا یکجام پرخون کرده اند

از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش
بر سر این خاک، ارباب نظر خون کرده اند

سهل باشد سر بر آوردن زجیب آسمان
زین قبا مردان به طفلی دست بیرون کرده اند

در نظر بازی سرآمد چون نباشند آهوان؟
مدتی زانوی خود ته پیش مجنون کرده اند

آنچه می پیچد درین دریا به خود، گرداب نیست
اشک ریزان حلقه ها در گوش جیحون کرده اند

جامه خاکستری از سوز دل پوشیده اند
قمریان تا مصرعی چون سرو موزون کرده اند

در بیابان جنون هر جا که جوش لاله ای است
عاشقان خاری زپای خویش بیرون کرده اند

عارفان صائب زسعدو نحس انجم فارغند
صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۸۴

وقت جمعی خوش که دفتر را در آب افکنده اند
مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده اند

کرده اند آنها که خود را در چمن گردآوری
سر چو شبنم در کنار آفتاب افکنده اند

ساده لوحانی که دارند از جهان راحت طمع
دام بهر صید در بحر سراب افکنده اند

رهبر عشق حقیقی می شود عشق مجاز
زین سرپل تشنگان خود را در آب افکنده اند

شستشوی دیده منظورست بهر دیدنش
عشقبازان گر نظر بر آفتاب افکنده اند

تا زخود پهلو تهی روشن ضمیران کرده اند
آسمان را چون مه نو در رکاب افکنده اند

غافل از افسانه نتوان کرد اهل عشق را
کز دل روشن، نمک در چشم خواب افکنده اند

موی آتش دیده گردیده است مژگانها تمام
تا زروی آتشین او نقاب افکنده اند

کوته اندیشان که دل بر قصر دولت بسته اند
دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

هوشیاران صائب از دوزخ محابا می کنند
میکشان صدره بر این آتش کباب افکنده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۸۵

از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند
خویش را از آب حیوان در سراب افکنده اند

تا گل رخسار شبنم خیز او را دیده اند
عندلیبان مهر گل را بر گلاب افکنده اند

سر به معشوق حقیقی می کشد عشق مجاز
زین سرپل تشنگان خود را در آب افکنده اند

خاکسارانی که راه عشق را طی کرده اند
آسمانها را مکرر در رکاب افکنده اند

قطره هایی کز سرانجام فسردن آگهند
از صدف خود را در آغوش سحاب افکنده اند

جز ره باریک دل در دامن دشت وجود
تا نظر جولان کند دام سراب افکنده اند

هوشیاران می رمند از چشم شیر حادثات
میکشان صدره بر این آتش کباب افکنده اند

ساده لوحانی که دل بر قصر دولت بسته اند
دست خود چون موج بر دوش حباب افکنده اند

چون نخیزد شور محشر صائب از گفتارشان؟
اهل معنی کم نمک در چشم خواب افکنده اند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 248 از 718:  « پیشین  1  ...  247  248  249  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA