انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 250 از 718:  « پیشین  1  ...  249  250  251  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۹۶

اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند
خاک راه را از تهیدستان به قیمت می خرند

از کسادی نیشکر انگشت حسرت می مکد
مردم از کام مگس شهد حلاوت می خرند

آه از این افسردگان، فریاد ازین دلمردگان
شمع کافوری پی گرمی صحبت می خرند

با کباب تر نمک را التیام دیگرست
سینه مجروحان به جان شور قیامت می خرند

ناامید از آبروی جبهه خجلت مباش
کاین متاع ناروا را در قیامت می خرند

حج خریدن در دیار عشقبازان رسم نیست
هر که مرد اینجا، برای او شهادت می خرند

گوهر سیراب را صائب درین خاک سیاه
گر به نرخ خاک بفروشی، به نفرت می خرند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۹۷

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند

پشت پا بر جسم زد جان تا هوای عشق کرد
جامه را بخشد به ساحل هر که بر دریا زند

از که دیگر می توان چشم نوازش داشتن؟
چون تجلی سنگ بر هنگامه موسی زند

کند سازد تیغ دشمن را سپر انداختن
بحر در شورش بود تا غرقه دست و پا زند

دامن دشت قناعت باغ و بستان من است
می تپم گر گل کسی بر خار این صحرا زند

بر نیاید دوزخ سوزان به روی سخت ما
طاعت ما را مگر ایزد به روی ما زند

چون قلم شق در سر فرهاد سنگین دل فتاد
این سزای آن که ناحق تیشه بر خارا زند

عشق و تعمیر دل عاشق، چه امیدست این؟
بخیه چون سیلاب بر چاک دل دریا زند؟

سر به یک بالین فرو ناید غیوران را، مگر
دار دیگر عشق از بهر فنای ما زند

کلک گوهر بار صائب چون گهرریزی کند
گوشها چون گوش ماهی غوطه در دریا زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۹۸

در دل شب هر که جامی از می احمر زند
صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند

وقت رفتن زردرویی می برد با خود به خاک
هر که چون خورشید تابان حلقه بر هر در زند

بایدش اول به گردن خون صدبلبل گرفت
کوته اندیشی که در گلزار گل بر سر زند

داغ محرومی بر آرد دود از خرمن مرا
شمع چون پروانه را آتش به بال و پر زند

ناامیدی را به خود خواند به آواز بلند
جز در دل حلقه هر کس بر در دیگر زند

آب حیوان شهنشاهان بود اجرای حکم
قطره بیهوده در ظلمات اسکندر زند

خشک چون موج سراب از شوره زار آید برون
غوطه گر لب تشنه دیدار در کوثر زند

طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید
شب شود کوتاه چون صبح از دو جانب سرزند

سگ به یک در قانع از درها شد و نفس خسیس
حلقه دم لا به هر دم بر در دیگر زند

صائب از تیغ زبان هر جا شود گوهرفشان
مهر خاموشی به لب شمشیر از جوهر زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۹۹

ناله ممکن نیست از دلهای پرخون سرزند
چون شود لبریز جام، از وی صدا چون سرزند

از مزار ما حجاب آلودگان معصیت
سرو موزون در لباس بید مجنون سرزند

صلح می باید به روی تازه از حاصل کند
مصرعی چون سرو از هر کس که موزون سرزند

می توان تا در ته یک پیرهن با گنج بود
از ضمیر خاک هیهات است قارون سرزند

سبزه می آید به دشواری برون از زیر سنگ
از لب لعل تو حیرانم که خط چون سرزند

چون شراب پشت دار افزون شود کیفیتش
خط مشکین چون از آن لبهای میگون سرزند

بر کبودی می زند چون رنگ آتش صاف شد
ورنه خط زودست ازان رخسار گلگون سرزند

حسن خواهد مهربان شد بر سیه روزان خویش
چون ازان رخسار صائب خط شبگون سرزند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۰۰

جام خالی غوطه در خم بی محابا می زند
ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند

در زوال خویش چون خورشید می سوزد نفس
مهر خود از نامجویان هر که بالا می زند

می کند طی راه چندین ساله را در یک قدم
راه پیمایی که پشت پا به دنیا می زند

چون خروس بی محل بر تیغ می مالد گلو
هر که در بزم بزرگان حرف بیجا می زند

در دل شیرین به زور دست نتوان جای کرد
تیشه بیجا کوهکن بر سنگ خارا می زند

باخت سر زلف ایاز از سرکشی با خسروان
دل سیه بر دولت خود عاقبت پا می زند

بیقراری در حریم وصل عاشق را بجاست
موج، پیچ و تاب در آغوش دریا می زند

هر که بردارد به دوش از بردباری بار خلق
سینه چون کشتی به دریا بی محابا می زند

سوخت مجنون مرا سودا و عشق سنگدل
همچنان بر آتشم دامان صحرا می زند

می کند ضبط نفس در زیر آب زندگی
صائب از تیغ شهادت هر که سروا می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۰۱

نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می زند
دزد خال او شبی خود را به صد جا می زند

جام چون خالی شود سر می نهد در پای خم
ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند

اینقدرها شوربختی را اثر می بوده است؟
می شود هشیار هر کس باده با ما می زند

جان مشتاقان نمی سازد به زندان بدن
وحشی ما زود بر دامان صحرا می زند

کشتن ما نیست مطلب از شکست آستین
دامنی بر آتش بیتابی ما می زند

گرچه هر بندم زبار درد کوه آهنی است
باز عشق بدگمانم بند بر پا می زند

مدتی شد خط او فرمان عزل آورده است
همچنان خال لب او مهر بالا می زند

می تواند گل زروی دولت بیدار چید
هر که چون صائب می روشن به شبها می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۰۲

در گلستانی که بلبل جوش غیرت می زند
باغبان در سایه گل خواب راحت می زند

می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود
خال لیلی جامه در نیل مصیبت می زند

در شبستانی که می سوزد برون در سپند
بی ادب پروانه ما بال جرأت می زند

عشق از هر کس که می خواهد حدیثی وا کشد
خامه اش را شق به شمشیر شهادت می زند

هر که چون عنقا کنار از مردم عالم گرفت
در لباس گوشه گیری فال شهرت می زند

می شود چون لاله روشن شمع امیدش زسنگ
کاسه در خون جگر هر کس به رغبت می زند

هر که در دولت نبیند پیش پای خویش را
گر سراپا چشم گردد پا به دولت می زند

گرچه از طوفان کثرت هر زمان در عالمی است
قطره ما ساغر از دریای وحدت می زند

هر که را چون خال، حسن عنبرین خط روی داد
مهر بر بالای خورشید قیامت می زند

ابر رحمت شست صائب نامه اعمال من
اشک گرم من همان جوش ندامت می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۰۳

با دهان خشک هر کس خنده تر می زند
ساغر تبخاله اش پهلو به کوثر می زند

سیر چشمان را نسازد تنگدستی دربدر
حلقه خود را از تهی چشمی به هر در می زند

می کند خاکسترم در لامکان پرواز و شوق
همچنان بر آتشم دامان محشر می زند

شد زسودا استخوان پهلوی من بس که خشک
گر کنم بستر زسنگ خاره مسطر می زند

در زمان عقد دندان و لب جان بخش تو
در صدفها پیچ و تاب رشته گوهر می زند

می فزاید حرص را نعمت که در دریای شهد
دست و پا مور حریص از بهر شکر می زند

آن که گل بر سر زند، غافل که هنگام زدن
دست را با شاخ گل یکبار بر سر می زند

چون علم در راستی هر کس سرآمد گشته است
بی محابا غوطه در دریای لشکر می زند

هر که می گوید حدیث عشق با افسردگان
از تهی مغزی به خون مرده نشتر می زند

گرچه صائب بستر و بالین من از آتش است
مرغ روح من زخامی همچنان پر می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۰۴

هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند
آستین بر شعله آواز بلبل می زند

هر که بر خود تلخ می سازد شکر خواب صبوح
بوسه تر همچو شبنم بر رخ گل می زند

نغمه اش از بس گلوسوزست در دلهای شب
بوسه ها پروانه بر منقار بلبل می زند

همتی در کار ما ای عارفان و عاشقان
بر در دل حلقه شوق سیر کابل می زند

هر که چون صائب به طرز تازه، دیرین آشناست
دم به ذوق عندلیب باغ آمل می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۰۵

با لب خاموش هر کس غوطه در خون می زند
بوسه چون ساغر بر آن لبهای میگون می زند

نیست لیلی را بغیر از پرده دل محملی
در بیابان قطره بیهوده مجنون می زند

گوشه گیری شهپر پرواز باشد فکر را
جوش صهبا در خم خالی فلاطون می زند

سرو را هر چند آورده است زیر بال و پر
همچنان قمری زکوکو نعل وارون می زند

مهر خاموشی مرا دلسرد از گفتار کرد
تب به یک تبخال از تن خیمه بیرون می زند

می کند بیدار صائب فتنه خوابیده را
کوته اندیشی که بر دشمن شبیخون می زند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 250 از 718:  « پیشین  1  ...  249  250  251  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA