انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 110 از 112:  « پیشین  1  ...  109  110  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس زیر باران سکس زن و شوهر

یه شب اواسط اسفند 92 هوای بارانی خیلی خوبی داشت تهران ما چون باران میامد نتونستیم از خون بریم بیرون همینجوری بهم ور میرفتیم حرف سکسی میزدیم اخه منو امیر (همسرم) خیلی داغ وحشری هستیم شام خوردیم حوصلمون سر رفته بود 1دفعه به امیر گفتم بلند شیم بریم لواسون 1باغچه کوچیکی اونجا داریم یه ساختمان خوشگل توش ساختیم امیر اول گفت نه بابا شب جمعه هست بزار خونه باشیم فردا من اصرار کردم واونم بلند شدمن یه دامن لنگی تنم کردم یه تیشرت یه مانتوی کیمانویی روش پوشیدم از خونه زدیم بیرون چه هوایی مطبوع نه سرد نه گرم نشستیم توی ماشین 5دقیقه بد توی اتوبان بابای افتادیم من شیطونیم گل کرد دستمو گذاشتم روی کیرامیرم شروع به مالیدن کردم امیر گفت بهت گفتم خونه بمونیم شب جمعه هست به خودمون برسیم گفتم حالا میریم اونجا به خودمون میرسیم عزیزم گفت با این حال تو گمان نمیکن به اونجا برسیم خوب عیبی نداره هر جا که نتوستیم بریم همون جا میکنیم





یک دفعه زد کنار جای خلوتی بود گفت من نمیتونم اومد جلو شروع به لب گرفتن کردیم زبون همو میخوردیم یه ملچو مولوچی راه افتاده بود که نگو منم دست کردم توی شلور گرمکن امیر کیرشو میمالیدم اونم تیشرت منو زده بود بالا وسینهامو میمالیدگفتم امیر بریم زود تر برسیم حرکت کردیم از اتوبان بابای وارد جاده تلو شدیم من هنوز داشتم کیر امیرو میمالیدم باران هم شدید گرفته بود یه مقدار که رفتیم باز دوباره زدیم کنار من سریع رفتم پایین شروی به ساک زدن کیر امیر کردماونم دستش توی موهای من بود وناله میکرد به پشتم دست میکشید بلندم کرد گفت پاهتو باز کن از روی دست دنده اومد لای پام شورتمو زد کنار شروع به لیس زدن کرد منم اه ونالم رفت توی هواحسابی خورد پاشد گفت بریم هر 2 مون خراب شده بودیم داغ کردم شیشه رو دادم پایین یه هوا خوردم اصلان سرد نبود کیف میدادرسیدیم دمه باغچه امیر رفت دو باز کرد من ماشینو بردم توامیر درو بست اومد در سمت منو باز کردکه از پشت فرمان بیام پایین اومدم بیرون باران شدید شده بود امیر گفت بدو تا خیس نشدیم مچ دستشو گرفتم گفتم همینجا زیر بارون گفت سرما میخوریم عیبی نداره به 1بار امتحانش میارزه بغل کردیم هم دیگرو لبو زبون





نشستم لب رکاب ماشین شلوار وشورت شو باهم کشیدم پایین کیرشو کرد توی دهنم یک ساک عالی براش زدم محشر زیر 2تا کتف منو گرفت بلندم کرد منو انداخت روی کاپوت ماشین لنگهامو باز کردشورتمو پاره کرد افتاد به جونه کسم هی بخور بارونم که امان نیمداد هر 2 خیس اب بودیم لباسا مون چسبیده بود به تنمون اب بارون میخورد روی شکمم صورتم موهام که خیس شده بود توی صورتم میریخ داد میزم ناله میکردم اونم میخورد گفتم بسه دارمممممممممممممممم میشممم اومد جلو کیرشو کرد توی کسم تلمبه هاش شروع شد میکرد منو میخوای میخوام میخوام 2تا پاهای من از زانو بغل کرده بود چسبونده بود به خودش فرو میکر توی کسم بعد پاشدم دیدم دیگه همه جامون خیسه دیگه باید ادامه بدیم دولا شدم روی کاپوت ماشین دامنو باز کردم اندختم روی سقف اون صحنه شورت پاره شدم روی جلوی ماشین حشر منو خیلی افزایش داد بکن منو عشقم میخوام کرد توی کسم عقب جلو میکرد منم سینهام مالیده میشد روی کاپوت ماشین وجیغ وداد میزدم وطلب کیر از امیر میکردم میخوام بکنم کونت گفتم نه بعد گفت تا حالا هرچی گفتی گفتم باشه ولی این یکی حرف منه باشه بکن تو به من کیر بده هر جا دوست داری بکن





کشید بیرون با یه تفو اب بارون گذاشت دمه کونم هولش داد رفت تو منم چون میخواستم حالش ازم نپره دستمو گذاشتم روی چوچولم خودمو میمالیدم اون با سرو صدای زیاد منو از کون میکردحسابی که سیر کون شد گفت برگردایستادیم روبروی هم پای راست منو اورد بالا منم قلاب کردم دور کونش کرد تو کسم ایستاده زیره بارون تکون میداد وقتی لب میگرفتیم یا زبون میزدیم با اب بارون مخلوط میشد موهای جفتمون خیس توی صورتمون بوذ هر 2 نیمه لخت بودیم هر 2 توی ابرا ادامه داد گفتم دارم میشم بشو عشقم منم میشم تکونها شدیدتر شدمن سر شونه امیرو گرفتم توی دهنم بوی خوش بدن خودش با مزه بارون یه چیزه محشری شده بود که به اوجش رسیدیم یک ارضا کامل بدن ایرادوطولانی برای 2تایمون گاز محکمی از سر شونش گرفتم که تا فردا جاش مونده بود روی تنش بعد جمع کردیم رفتیم توی خونه سریع رفتم توی حمام 2تای یه دوش اب داغ گرفتیم اومدیم بیرون یه چای درست کردیم کنار شومینه چوبی نشستیم وبه سکس جدیدمون میخندیدیم وکلی حال کردیم



امید وارم هرکی با عشقش حال میکن هرجا که باشه بهش بچسبه و لذت ببرن از هم ببخشید اگر بد بودمن بار اولمه مینویسم اگر خوشتون بیاد ما از این دیوانه بازیها زیاد داریم براتون میگم بوس بای
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین کون دادن کیانا

سلام دوستان من کیانا هستم و میخوام اولین سکسمو واستون تعریف کنم ماجرا ازاونجا شروع شد که من 15سالم بود و تابستونی که میخواستم برم دوم دبیرستان همش سرم توو چت روم ها بود و سکس چت میکردم.مامان و بابام شاغلن و من تک فرزندم. البته هیچ وقت از نزدیک دست پسری روهم حتی لمس نکرده بودم و بدنمو هیچکس ندیده بود.اون روز تو چت باپسری به اسم ارمین اشنا شدم26سالش بود و تهرانی بود اما واسه کارش رفته بود مشهد خلاصه رفتیم یاهو وباهم از طریق ویس حرف زدیم و سکس چت کردیم این کار تا حدود یک هفته ادامه داشت هروقت من خونه تنها بودم باهم میحرفیدم اخرش هم خودمون رو ارضا میکردیم خلاصه شمارمو گرفت و کم کم رابطمون از حالت سکس دراومد اون مثه یک داداش بزرگتر کمکم میکرد البته اینم بگم که من عکس بدنم و کس و کونم و واسش فرستاده بودم اونم همینطور.بهم گفت نباید دبگه خودارضایی کنم وکمکم کرد که این عادتو ترک کنم.





حالا دیگه رابطه ما عاشقانه شده بود من ارمین رو می پرستیدم یک سال از دوستیمون گذشت و حالا من16ساله شده بودم تابستون بود و ارمین گفت میخوام بیام اصف و ببینمت من هم که ارزوی دیدنشو داشتم خلاصه قرارشد بیاد اصف و خونه ما ویکم هم باهم حال کنیم البته فقط در حد عشق بازی راسی بزارید از ارمین بگم.اون یه پسر فوق العاده هات و سکسیه قدش185 و وزنش100بدنسازی کار میکنه و حسابی هیکلیه کیرش هم18سانته با قطر حدود3سانت و عاااشق کون کردنه بخصوص کون من.خودم هم استخون بندی ریزی دارم قدم150 و وزنم47 خلاصه پیش هم مثه فیل و فنجونیم هیکلم فوق العاده سکسیه پوست سفیدی دارم بالا تنم لاغره سینه هام گرد و سربالا هستن وسایزشون65هست.کمرخیلییی باریکی دارم وباسنم نسبت به هیکلم خیلی بزرگ و قلنبست و کلا پاهای نسبتا تپلی دارم.خلاصه روز موعود رسید و ارمین زنگ ایفونو زد من یک شلوارک خیلیییی کوتاه پوشیده بود و زیرش یه شرت توری و بندی ویک تاپ که نصف سینه هام ازش زده بود بیرون و سوتین هم نپوشیدم موها مجعدم که تا روی باسنم میومدن را باز گذاسته بودن و لخت بودن کمرم رو بخاطر مدل سکسیه تاپ پوشونده بودن.





وقتی زنگ زد قلبم داشت از جا کنده میشد درو باز کردم یکم طول نکشید که زنگ خونه رو زد بدنم میلرزید و استرس زیادی داشتم درو باز کردم وای باورم نمیشد ارمین عشقم کسی که مدت ها بود ارزوی دیدنش رو داشتم جلوم واستاده بود با کلی ذوق پریدم بغلش اونم محکم بغلم و گفت:وای بالاخره دیدمت عشقم.بعد به راحتی بلندم کرد و ازم لب گرفت اولین لب زندگیم بود واقعا حس خوبی داشتم محکم لبامو میخورد قلبم مثه گنجشک میزد بعد از کلی وقت که توو بغلش بودم گذاشتم روو مبل و خودش نشست کنارم کلی وقت داشتیم باهم حرف میزدیم البته بیشتر اون قربون صدقم میرفت یکم که اروم شدم گفت خب اتاق جیگرم کجاست؟اخه میخوام جوجومو کنارم بخوابونم.منم بهش نشون دادم و گفتم ولی باید خودت ببریم توو.اونم گفت چشممم و بایه حرکت بلندم کرد و رفت توو اتاقم اروم گذاشتم روی تخت خودش هم اومد بغلم نشست و دوباره شروع کرد به لب گرفتن یهو گوشش رو گذاشت روی قلبم و گفت:اوه اوه قلب جوجوم چه تند میزنه نکنه ترسیده؟اره عشقم؟
_اره دیگه حسابی ترسیده
_اخ بمیرم چراااا؟
دستمو گذاشتم روی کیرش که داشت شلوارشو جر میداد و گفتم:از امیرکوچولو میترسم
_امیر کوچولو که ترس نداره خب هیکل سکسیه کیانا خانومو دیده دیگه




بعد خوابوندم خودش هم اومد روم شروع کرد به خوردن گوش و گردنم همه صورتمو خورد بعد دوباره ازم لب گرفت زبونش توو دهنم بود دستشو روی سینم بود و میمالیدش رفت پایین تر سرشو گذاشت بین سیناهامو یه نفس بلند کشید یکم تاپمو کنار زد سینه گردم که حسابی سفت شده بود اومد بیرون اول یه بوسش کرد و تاپمو دراورد و با ولع شروع کردن به خوردن سینه هام یکیش توو دهنش بود یکیش هم تو دستش نوک سینمو گاز میگرفت و من هم دردم میومد هم حال میکردم بعداز یه ربع سینه خوردن رفت پایین نافمو لیس زد رون پاهامو لیس زد تا کف پام شست پامو میک میزد اومد سراغ شلوارکم میخوست درش بیاره که دستاشو گرفتم گفت چی شد فداتشم؟
_ارمین بیخیال اونجا شو بزار واسه یه دفعه دیگه
_مگه میتونم کس عشقمو نبینم کیانا؟ بزار دیگه قربونت بشم


خلاصه بعد کلی مخ زنی قبول کردم برم گردوند و سریع کشید پایین چند لحظه مات موند و گفت واای دختر چه کونی داری تو اخه.اول با دستش چندتا سیلی زد بهش شروع کرد به مالوندن کونم.صورتشو گذاشت روو کونم و فشار داد بین لپ کونم بوو میکرد با دندون شرتمو یهو کشید پایین کونمو هی بوس میکرد ومیمالید منم که حسابی حال کردم بود واسش قمبل کردم و کونمو دادم سمت صورتش با دستش دو تا لپ کونمو ازهم باز کرد و شروع کرد به لیسیدن سوراخم با زبونش سوراخمو قلقلک میداد و من از این کارش دیونه میشدم برم گردوند و رفت سراغ کسم.از پایین کسم لیس میزد تا بالا با ولع میخوردش زبونشو به چوچولم فشار میداد و با دندونش گازش میگرفت اینقدر کسمو خورد تا ابم اومد ابمو با ولع خورد و اومد کنارم دراز کشید و من رو که حسابی بیحال شده بودم بغل کرد و همینطور که کمر و کونم و میمالید میگفت:حال کردی عشقم؟خوب کستو خوردم؟اگه خوب نبود برم یه باردیگه بهتر بخورمش
عالی بود ارمین جونم خیلیییی حال کردم


بلند شدم اون طاق باز خوابید و من رفتم روش موهامو ریختم روو صورتش و لباشو بوسیدم همینطور که داشتیم همو میبوسیدیم پیرهنشو دراوردم وااای چی میدیدم یه عالمه عضله برنزه که من عاشقشون بودم.رفتم سراغ شلوارش با کمک خودش درش اوردم وایییی کیرش داشت شرتشو جر میداد از روی شرت میمالیدمش که بهم گفت:نمی خوای کیر عشقتو دربیاری؟به خاطر تو سیخ شده هااا
اخه میترسم ازش ولی دوسش هم دارم هاااااولین سکس با عشقم
شرتش که حسابی تنگ و سکسی بود رو کشیدم پایین واای چی میدیم همه رگ های کیرش زده بود بیرون
یکم چندشم میشد بخورمش ولی نیدونستم ارمین خیلییی دوست داره و اگه بفهمه ناراحت میشه.اول یه بوس کوچولو به سرش کردم بعد یه لیس از پایین تا بالا بهش زدم.بعد کردمش توو دهنم ساک زدن رو توو فیلما زیاد دیده بودم و تقریبا بلد بود.خلاصه اینقدر ساک زدم تا ابش اومد.بعد69شدیم و دوباره هردومون ارضا شدیم البته بیشتر من.بعد از یکم دراز کشیدن من پشت بهش خوابیدم و از پشت کونمو تکون میدادم و میمالیدم به کیرش حسابی حال کرده بود و دوباره کیرش سیخ شد بلند شد و به پشت خوابوندم حسابی سوراخ کونمو خورد.سوارخم تحریک شده بود و نبض میزد کیرشو گذاشت روو سوراخم من که میترسیدم بکنه توو خودمو سفت گرفته بودم بهم گفت شل کن خودتو فداتشم


ارمین جون من نه کونمو بیخیال شو
نترس دورت بگردم یجوری میکنمت که فقط حال کنی
تو به من قول داده بودی نمی کنیم
حالا هم که نمی خوام زوری بکنمت اول اجازشو ازت میگیرم بعد
خب اجازه نمیدم
کیانا جونم؟؟یه کوچولو -میدونی که ارمینت شیفته کونته


خلاصه بعد نیم ساعت مخ زنی راضیم کرد ارمین استاد مخ زنیه هرکاری بخواد بکنه میکنه خلاصه بغلم کردوشروع کرد به بوسیدنم دستشو گذشت روو کنم و انگشتشو مالید روو سوراخم.انگشتشو کرد توو دهنم و فشار داد روو سوراخم و کرد تو یه جیغ کوچولو زدم خلاصه کم کم دوتا انگشت و سه تا انگشت بعد برم گردوند سوراخ منو و کیرشو چرب کرد و گذاشت روو سوراخم اروم فشار داد توو که حس کردم دارم جر میخورم هرچی اصرار میکردم فقط قربون صدقم میرفت کم کم همه کیرشو جا داد توو کونم واای داشتم پاره میشدم اشک توو جشمام جمع شده بود توو یه لحظه از ارمین بدم اومد وقتی دید دارم اشک میریزم کیرشو تکون نداد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن و بوسیدنم.بعد از پنج مین که کیرش اوون تو بود محکم کشیدش بیرون و دوباره یهو فشار داد توو و شروع مرد به تلنبه زدن میخواستم از زیرش فرار کنم وقتی دید میخوام در برم همه هیکلشو انداخت رووم داشتم له میشدم فقط گریه میکردم و به زور زیرش نفس میکشیدم هرجی بیشتر اه و ناله میکردم محکم تر تلنبه میزد که یهو کشید بیرون و ابشو ریخت روو کمرم


بعد با دستمال بدنمو تمیز کرد و اومد پیشم خوابید معذرت خواهی کرد .ولی من خیلییی ازش ناراحت بودم بعد کلی منت کشی بخشیدمش.فردا و پسفردای اون روز هم باز اومد خونمون ولی دیگه فقط با لاپایی ابشو اورد.الان چهارسال میگذره و ما هنوز باهمیم البته حالا من دانشجو ام و مشهد درس میخونم و اکثر شب ها خونه اونم و ما بیشتر وقتا باهم سکس داریم البته از کس بیشتر.و هر بار که منو میکنه بیشتر عاشقش میشم.اگه خوشتون اومد بگید تا اولین بار که بهش کس دادم روهم تعریف کنم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من با شاگرد مادرم

سال آخر دانشجوئم بود که مادرم که آرایشگره یه شاگرد 28 ساله واسه کمک گرفت نمیخوام مثل بقیه هی بگم کسش بهشت بود لبش عسل بود و...کلی توضیح میدم قد 175 وزن 62 سینه 75 کمر سایز 38 باسن ایهوا یعنی کون داشت 4 برابر کمرش
ما دوستا همیشه هرکس فقط دوست دختر خودش رو میکرد اما تمام دوستام واسه ین سیخ کرده بودن
از بحث دور نشیم این الناز خانم هر چند وقت یه بار با من چشم تو چشم میشد و یه سلام الیکی داشتیم ولی انقد کیسه مناسبی بود که من به خودم اجازه نمیدادم حتی تو رویاهام واسش جق بزنم اما کم کم اتفاقاتی افتاد که کمی امیدوار شدم مثلآ یه روز مادرم گفت حمید الناز چند روز پیش یهو گفت این پسر بزرگت حامد خیلی سادس اما حمید معلومه از اون دختر بازای شیطونه.
که بعد ها گفت منظورم مادرقهبه و بکن در رو بوده و... و چند روزی نگذشته بود که مادرم گفت من رو تا فلان جا ببر گفتم بنزین ندارم که نبرمش یهو صدای الناز اومد که حمید آقا من بنزین دارم شصتم خبر داد که داره جور میشه اومد بیرون از آرایشگاه و گفت فقط کارت سوختم خونست اگه میشه بریم ور داریم گفتم بریم رفتیم وقتی از ماشین پیاده شد بره سمت خونه کونش رو که دیدم بخدا نفسم بند اومد تا کارت رو آورد سریع گفتم من همش 10لیتر میخوام خودتونم بیاید که ببینید 10تا بیشتر نمیزنم ګفت این چه حرفیه نمیخواستم بیام اما میام که خاطر جمع بشم که \رش میکنی بعدها گفت همش دنبال بهونه بودم که بیا که جور شد خلاصه بنزین رو ‍پر کردیم و رسوندمش اما با کلی معطلی و تو راه کمی خندوندمش و...تا فرداش همش بهش فکر میکردم فردا شبش دیدم مادرم
گفت که این شماره النازه گفته به حمید بگو تابلو خیلی شوخی پس اس ام اسای باحال زیاد داری اگه میشه چنتا واسم بسنده.
الکی به مادرم گفتم زنیکه چه زود دختر خاله شد حالا تو دلم داشت قند آب میشد مامانم گفت عیبی نداره خیلی زن با جنبه و خوبیه. خلاصه اس ام اس دادن شروع شد اما خیلی زود تبدیل شد به زنگ زدن و درد دل و دیدم با شوهرش مشکل داره جونمی جون شد
بهش گفتم اولین فرصت باید ببینمش که راحت حرف بزنیم خلاسه یکی دو روز بعد مادرم خونه نبود اومد تو خونه مونده بودم از کجا شروع کنم کمی که حرف زدیم گفت با وجود اینکه از من 2سال کوچیکتری ولی خیلی حس میکنم ذهنت بازه و...گفتم میتونم بدون خانم صداتون کنم گفت ٪100گفتم الناز جان واسه اینکه کمی آروم بشی میتونی سرت رو بزاری رو شونم حرف بزنیم انگار منتظر همین بود اومد سرش رو گذاشت رو شونم دیگه حرفهاش رو نمیشنیدم داشتم با موهای لختش بازی میکردم یهو بی اختیار بوسش کردم اونم نه گذاشت نه ورداشت با یه صدای هوم یه لب جانانه ازم گرفت کمی لب گرفتیم گفتم یه چی میگم اما همینجا بمونها گفت بگو گفتم دوست دارم یجات رو ببینم گفت باسنم؟گفتم از کجا فهمیدی گفت آخه سکسی ترین جامه ولی شرمنده گفتم چرا گفت آخه من شوهر دارم. ا گفتم پس چرا لب گرفتی گفت نمیدونم حس کردم انطوری آروم میشم گفتم پس شک نکن که من امروز کاملآ آرومت میکنم گفت آخه دوست دارما ولی گناه گفتم گناه چیه...خلاصه شروع کردم گردنش رو خوردن تا صداش در اومد سینه هاش رو از زیر تاپش در آووردم و شروع کردم به خوردن همین که کمی حشری تر شد دستم رو کردم تو شورتش خواست خودش رو بکشه عقب گفتم اطمینان کن نترس کمی کسش رو مالیدم و راضیش کردم شلوارش رو دراره وای چه کونی داشت واااااااای داشتم میمردم اما خودم رو خونسرد نشون دادم اما طفلی چون انتظار نداشت من به این سرعت به کسش برسم و چون با شوهرش مشکل داشت و سکس نمیکرد پشماش رو نزده بود و من هم تا دیدم دیگه دوست داره کسش رو بوخورم سریع گفتم اینجوری که نامردیه من بدن تو رو دیدم اما خودم هنوز لباس تنمه تا این رو گفتم سریع تیشرت من رو در آوورد کمی سینهام رو خورد و تا من کمربندم رو باز کردم شلوارم رو کند و کیرم رو گرفت تو دهنش چه ساکی میزدمنم داشتم کسش رو با دست میمالیدم که ارضا شد تازه داشتم حال میکردم که یهو عذاب وجدان خانم گل کرد و پاشد لباساش رو پوشید گفت حمید تو با من چی کردی من اهل این حرفا نبودم اما تو...و از شدت عذاب وجدان حالت تهوع گرفت و بالا آوورد دیدم اگه الان سیریش بشم شاید بکنمش اما دیگه نمیتونم بکنمش و دیگه بهم اعتماد نمیکنه.

چند روز گذشت و روزی 2بار به خاطرش جق میزدم و دوباره شروع کردم به اس ام اس دادن و گفتم من فقط خواستم تو آروم بشی دیدی که خودم ارضا نشدم نترس تو گناهی نکردی و نیاز طبیعیت رو براورده کردی و...از این کس شعرها هرجور بود راضیش کردم دوباره هم رو ببینیم اما این بار میدونستم نباید زود ارضاش کنم سرتون رو درد نیارم هرجوری بود دوباره ازش لب گرفتم و گردنش رو خوردم اما این بار تا صداش در اومد و حشری شد من لخت شدم و کیرم رو دادم تو دهنش تو دلم گفتم مادر قهبه اگه فکر کردی باز قراره اول تو ارضا بشی که عذاب وجدان بگیری به کس ننت خندیدی کیرم رو حسابی خورد دیدم دارم ارضا مشم شلوارت رو درار گفت نه دیگه گفتم درار فقط میخوام کونت رو ببینم که بیشتر حال کنم و با کمی اسرار و زور درآورد تا در اورد گفتم تو که تا اینجا پیش اومدی بزار بزارم تو اون کس نازت گفت نه دیگه عزیزم اذیت نکن گفتم باشه تو کست باشه واسه شوهر بی عرضت من کمی از پشت میزارم لای پات و تموم گفت از اون پدر مادر بچه مسلمونت یه همچین بچه ای بعد گفتم اونا رو ول کن پشتت رو بکن تا شرت رو در آورد دیدم چه صافو صوفی کرده و دیدم کسش خیس خیس در عین مادر قهبگی با کیرم کمی با سوراخه کسش باز کردم گفتم الناز بدم تو؟ با ناله گفت آره میخوام میخوام بکن تا این رو گفت من دیگه اختار از دستم در رفت و به قول شاعر وی نه تف نه کرم نه وازلینی نه کاندوم نه یه وازگازینی بی مقدمه کیرم که 22سانت میشه رو تا ته کردم تو کسش واقعآ این طور کس کردن از من بعید بود با این همه تجربه اما قبول کنید انقدر خوب بود که اختیار از دستم در رفت و تا ته کردم که دردش گرفت و کیرم رو در آورد و کمی به خودش پیچید اما حشرش بد زده بو بالا شانس آوردم گفت عزیزم مگه دفعه اولت کمی بازش کن بعد به پشت خوبید و گفت بده اول کمی خیسش کنم گفتم باشه پاهام رو انداختم طرفن گردنش و کیرم رو گذاشتم تو دهنش کمی ساک زد گفت حالا تا میتونی بکن بد کیرم رو گرفت تو دستش و آروم آروم کرد تو کسش لامب خیلی تنگ بود خلاصه تا شروع کردم به تلمبه زدن اگه یادتون باشه از گردنش مستقیم رفته بودم سر کیره خودم پس در نتیجه هنوز تاپش تنش بود تا تلمبه زدنم شرو شد چشاش رفت صداش در اومد و تاپش رو در اورد و با صدای لرزون گفت نامرد دلت میاد این سینه ها رو نخوری خدای هم سینه های عالی داشت گفتم آخه ترسیدم ارضا بشی و دوباره بزنی به سحرای کربلا دوباره با لرزه گفت خیلی مادر قهبهی و سرم رو محکم فشار داد به سینهاش جوری که موقه خوردن داشتم خفه میشدم اما حصابی کردمش بعد گفت عزیزم اجازه میدی من بیام بالا آخه اینجوری خیلی بیشتر بهم حال میده گفتم هر کاری دوست داری بکن خلاصه اومد بالا وتا اومد بالا 2 دقیقه نشده ارضا شد گفتم کیر تو این شانس الان دوباره بچه بازی در میاره و میگه من باید برم ولی در عینه ناباوری 1دقیقه بعد ارضاش که حالش اومد سرجاش کمی ازم لب گرفت و گفت فدات بشم الهی خیلی حال کردم حالا هر کاری دوست دری باهام بکن من دیگه متعلق به تو هستم ولی قول بده دوباره ارضام کنی گفتم چشششششششششششششم و چهار دست و پا کردم و شروع کردم به تلمبه زدن و آبم رو ریختم رو کمرش بعد یه نیم ساعتس هم رو بقل کردیم و لب و سینه و...که دوباره حشر جفتمون زد بالا راند دوم سکس که شروع شد من فقط تو فکر اون کون ناز و بزرگش بودم و تا دیدم که حسابی داغه و آمادگی همه چیز رو داره گفتم الناز تا حالا از پشت دادی گفت نه گفتم مخوای تجربه کنی گفت نه چند بار شوهرم خواسته به زور بکنه اما نمیشه گفتم من استادم نترس گفت نمیشه (یه چیز یادم رفت بگم تو 1سال و خوردهای که ما باهم دوست بودیم 1کلمه دروغ هم ازش نشنیدم)خلاسه من با تمام تبهر با کرم فراون هر جور بود 1انگشتم رو کردم تو کونش ولی مگه میرفت هی میگفت حمیییییییییییییییییید نمیشه منم هی میگفتم صبر کن بعد برش گردوندم و کیرم رو با کرم سفید کردم اما هر کاری کردم نرفت تو شروع کردم با چوچولش بازی کردن که تحریک بشه خدائی هم تحریک میشد اما نمیرفت تو خیلی تنگ بود طفلک واقعآ میخواست بخاطر من این کار رو بکنه اما نتونست دیدم نمیشه دوباره شروع کردم از جلو کردنش تا اینکه دوباره ارضا شد بعد کیرم رو شستم که کرماش پاک بشه و اونم کمی استراحت کنه بعد اومدم گفتم بیا ساک بزن ساک زد و زد تا آبم اومد بهش گفتم بریزم تو دهنت با اشاره سرگفت بریز تا این اشارش رو دیدم یهو آبم با فشاره هرچه تمام تر و با سرعتی بالغ بر 180مایل در ثانیه ریخت تو دهنش و همش رو خورد گفت فکر نمیکردم یه روز بتونم آب کسی رو بخورم ولی چه حالی داد
خلاصه از اون روز به بعد هفته ای 2 تا سه نوبت و تو هر نوبت حداقل 2بار باهم سکس داشتیم و شدیدن به هم علاقه پیدا کرده بودیم جوری که من همه دوست دخترام رو به خاطرش پیچوندم و بارها واسم قسم خورد که جز شوهرش با تنها کسی که سکس داشته من بودم ولی هر کاری کردم نتونستم از کون بکنمش تا اینکه یه روز گفت حس میکنم ازت حامله شدم بهش گفتم سریع میونت رو با شوهرت خوب کن که فک کنه از خودشه و با هم قطع رابطه کردیم تا اینکه 3روز پیش زنک زد و گفت که 2ماه بعد از اون قضیه بچش افتاده و دوباره با شوهرش مشکل داره
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دوستی،عشق،سکس و نامردی

سلام به همه ی دوستان
این اولین بار که این داستان زندگیم و به کسی غیر از خودم میگم دوست دارم شما ها هم بخونید و به سرنوشت من دچار نشید.قسمت سکسش خیلی کمه ولی دوست دارم همتون بخونید و نظرتون رو بدید خیلی خلاصه کردم
من علی 22 سالمه یه پسر کاملا معمولی ولی بعضی از دوستان میگن خوبم.قصه ی من از حدود 3 سال پیش شروع میشه زمانی که من تو یه خدمات کامپیوتری کار می کردم.دوستان این خدمات کامپیوتری خیلی معروف بود تا اینکه یک سال پیش اون و بستند. اون موقع من با یه دختری به اسم آرزو دوست بودم دروغ نباشه یکمی هم دوستش داشتم تا اینکه حدودا آبان 87 بود که یه دختری اومد مغازه برای کپی اولش مثل بقیه مشتری ها باهاش رفتار کردم چون خیلی خجالتی بودم دوست دخترم رو هم یکی دیگه جور کرده بود.این رفتن اومدنا ادامه داشت تا ازش خوشم اومد یه روز که کپی هاش زیاد بود گفتم 1 ساعت دیگه بیاید ببرید اونم گفت میشه زنگ بزنم بعد بیام که من هم شماره ی مغازه رو دادم ولی گفت شماره مغازه رو می خوام چیکار چون صاحب مغازه با داییش دوست بود بهش گفتم شماره مرتضی رو بدم که اونم گفت اون و دارم تازه اون که هیچ وقت نیست تا اینکه شماره خودم رو دادم.

حدودا 2 ساعت دیگه زنگ زد بعد کمی صحبت فهمیدم از من بدش نمیاد که خانم تابلو تابلو اومد تو مغازه جلو فرمانده بسیج منطقه که دوست صاحب مغازه بود شماره داد و رفت.با هم دوست شدیم اون یکی دوستم یکم بو برده بود چون رفتارم عوض شده بود تا اینکه قبل از روز ولنتین به هوای اینکه ازش آتو بگیرم با یک خط دیگه بهش اس دادم که چون من خودم برادر یکی از دوستاش جا زدم با من خوب رفتار کرد و کمی هم آمار داد البته تو اس. تا فردا که ولن بود با کلی کادو اومد پیشم منم کلی سرش داد زدم و کادوهاشو پس دادم و نه بخاطر اینکه آمار داده بود به خاطر اینکه بد شده بود.اون روز که پول تو دست و بالم نبود با کلی خواهش از صاحب کار 20 تومان پول گرفتم و رفتم برای آرزو(خانم خوشگل من) یه دونه ماشین که بالاش یه گوی بود و دوتا خرس هم و بغل کرده بودن.واقعا با عشق این کادو رو خریدم. اون هم بهم عروسک گاو و ... داد که خیلی بامزه بود.

دوستیمون گذشت با اینکه اوایل بهش علاقه نداشتم ولی کم کم عاشقش شدم بچه های محل که فهمیده بودن اذیت میکردن هم من و هم آرزو رو. آرزو یه همسایه داشتن به اسم جواد که پسر خوبی بود ولی از قصدش به نزدیک شدن به من خبر نداشتم میومد میگفت من با آرزو دوست بودم من با آرزو بیرون می رفتیم من با آرزو... منم همه چیز رو میریختم تو خودم حدوا شهریور 88 بود که با یکی از دوتام به اسم حمید مغازه برای خودمون زدیم با سرمایه حمید و با کا من البته خودش هم بود. آرزو میومد هر از چند گاهی بیرون مغازه با هم حرف میزدیم بچه ها هم مسخره میکردن می گفتن این چیه؟ از حق نگذریم دختر بدی نبود ولی یکم بغیر از من با همه بد رفتاری میکرد چون دوستم داشت بچه ها می گفتن میخوای این و بگیری منم با غرور می گفتم آره چون دختر کاملی بود. همون سال من دانشگاه قبول شدم و اولش نمی خواستم برم که به اصرار آرزو رفتم با حمید ثبت نام البته شهرستان. البته دیگه از جواد و محمد خبری نبود چون آرزو جفتشون رو نشوند سر جاش و بعد هم جواد رفت سربازی.صحبت کردنای ما دیگه با تلفن بود پشت تلفن کم کم به شهوت و از این جور چیزا کشید.من با آرزو فقط در حد لب و مالیدن بودیم.

اولین بار که برگشتم تهران رفتم مغازه آرزو با دوستش اومد دوست آرزو رو با هزار بدبختی برای حمید جور کردیم.یه روز تو مغازه موندم ظهر به آرزو زنگ زدم بیاد مغازه اونم اومد و من مغازه رو بستم داخل مغازه هم معلوم نبود من نشسته بودم پشت یه میز آرزو هم پشت اون یکی. بحث کم کم بردم سمت سکس و این حرفا اول که بشت تلفن بود به هزار التماس قبول کرده بود نه اینکه بکنم نه فقط دست زدن. بهش گفتن می خوای ببینی اونم گفت نه منم کلی خورد تو سرم ولی وقتی دید ناراحتم گفت از رو یکم ور رفتم تا راست شد وقتی دید گفت این چقدر بزرگه البته زیادم بزرگ نبود ولی چون از رو شلوار لی بود اینجوری بود(17 الی 18 سانته) با کلی خواش و با اکراه یکم دست زد همین طور گذشت تا 2 هفته بعد با التماس برام ساک زد البته ناشیانه که همش دندوناش به ... می خورد.

دیگه عادی شده بود همش تهران بودم خدا شاهده نه به خاطر اون کارا فقط به خاطر آرزو چون واقعا دوسش داشتم. ترم اول تموم شد بین ترم بود که اون راضی کردم بیاد خونمون قبل از اون تو مغازه از رو باهاش حال کرده بودم. البته سینشو خورده بودم که اوایل سایز 60 بود و سر سینه اندازه عدس ولی بعد ها بزرگ تر شد.اومد خونه و بازم از رو البته این بار به یه شلوار راحتی بود و من به کسش میمالیدم. دیگه سرتون رو درد نیارم از رو شلوار شد از رو شرت و از پشت بعد هم سراغ اصلی(کون) چند بار اول که نمیرفت منم بیخیال شدم ولی یه روز تو مغازه که زیاد فشار دادم رفت اول می خواست داد بزنه ولی چون تو مغازه بود خودش رو کنترل کرد من کم کم و آروم میکردم بعد از چند دقیقه دیگه صدای نفساش لذت بخش شده بود این تنها باری بود که از رو شهوت کردمش.

این داستان تو خونه و مغازه ادامه داشت دیگه خوب ساک می زد و آبم رو هم می خورد البته با اکراه.دیگه مثل زن و شوهر بودیم هیشمه دوست داشتم اون لذت ببره چون خوانوادش کمتر بش توجه می کردن. کل زندگیم و میخواستم براش بدم.یکم رابطمون کم شد چون به اصرار دوستان با یه دختر که بده بود دوست شدم و وقتی می خواست برم شهرستان یه خط که آرزو داده بود و دادم بهش البته آرزو فکر میکرد شکوندم تا اینکه آرزو فهمید من قصدم از دوستی با اون دختره کردنش بود دوستا همش برای من دوست پیدا میکردن ولی من از قصدشون بی خبر. بله شاید حدس زده باشید میخواستن رابطه من و آرزو رو خراب کنن که موفق هم شدن به خدا قسم بعد آرزو با 2 نفر دوست شدم که به یک هفته هم نرسید ولی دوستام بخصوص حمید که از بچگی دوست بودیم(نزدیک 15 سال) پشتم انقدر پشتم حرف زدن از مشروب خوردن و سکس با کسای دیگه و از این جور حرفا و به من هم می گفتن آرزو رو با کس دیگه دیدیم کم کم آرزو با من سرد شد تا اینکه 12 اردیبهشت باهام تموم کرد. کلی التماسش کردم ولی برنگشت.

کلی از خاطرات خوب و قشنگ رو براتون نگفتم.بعد از اون با همه ی دوستام قطع رابطه کردم آرزو با حمید دوست شد و منم کلی عذاب می کشیدم. بعد از 6 ماه بهش زنگ زدم بازم التماس ولی دیگه اون حمید رو داشت.فقط بهتون می گم هیچکس تو این دنیا ارزش نداره از دوست بازی رفیق بازی و این حرفا دوری کنید بهترین دوستتون هم یه روز بهتون از پشت خنجر می زنه. هنوز بعد از گذشت 1 سال و 1 ماه و 13 روز دوسش دارم شاید شاید یه روز برگرده. هم دوسش دارم هم اینکه عذاب می کشم به خاطر کارایی که باهاش کردم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کردن کون سمانه جون زن شوهردار

با سلام محمود هستم قبلا داستان خودم با سمانه جون زن رفیقمو براتون نوشتم که چجوری شد بهم داد حالا میخوام یه داستان دیگه از خودم و سمانه بنویسم که چجوری شد کونشو کردم.....
برای مقدمه بگم که سمانه زن رفیقم بود و تو شرکت بار اول بهم داد چند روزی گذشت و موقعیت پیش نیومده بود تا اینکه یه روز عصر بهم زنگ زد و گفت امشب شوهرم دیر میاد و کسی خونمون نیست منم می دونستم خونشون چند طبقس و با چنتایه دیگه همساین پرسیدم گفت امشب کسی نیست منم به شوهرم گفتم با خواهرم میریم جایی ولی میخوام با تو باشم منم گفتم باشه خودتو آماده کن شب میام......


شب راه افتادم قبلشم یه کم اسپری به کیرم زدم که زود آبم نیاد رفتم درو زدم باز کرد با ترس رفتم تو وقتی درب خونشونو باز کرد کیرم راست شد با شرت و سوتین مشکی موهاشم باز کرده بود ریخته بود رو شونش و پرید تو بغلم و گفت دلم برات تنگ شده حسابی حشری بود همش می گفت کیرتو میخوام دلم میخواد آبتو بخورم.....
بلندش کردم بردمش تو اتاق و افتادم روش و شروع کردم به خوردن بدنش از بالا شروع کردم به خوردن تا رسیدم به کسش لختش کردم و همش میخوردم اونم هی می گفت بخورررررررررر جووووووووووننننننن همشش مال خودتههههههههههه بخورررررررررررر اینقدر کسشو لیس زدم که ناله هاش شدید شد آآآآاییییییییییی واااااااااییییییییییی تا اینکه ارضا شد بعد بلند شد و شروع کرد لباسامو در آوردن تا شرتمو در آورد گفت وااااااااااایییییییییییی چقدر دلم کیرتو میخواست میخواستم بخورمش میخواستم بکنم تو کسم دارم آتیش می گیرم شروع کرد به خوردن کیرم منم چون اسپری زده بودم گذاشتم خوب سیر بشه خوب که کیرمو خورد خوابید و مثل قبل پاهاشو باز کرد و گفت محمود جون بکن توش که دارم میمیرم منم از قبل تو فکر کونش بودم معلوم بود کونش دست نخوردس . تنگه بهش گفتم سمانه جون امشب می خوام سوراخ کونتو بهم بدی تا اینو شنید جا خورد و گفت من تا حالا اصلا کون ندادم و خیلی دردم می گیره هرچی می خوای کسمو بکن ولی کون نه



منم گفتم نه آروم می کنمت جوری که بهت حالم بده از من اصرار و اون انکار می کرد دیگه مطمئن شدم کونش دست نخوردس و حریصتر شدم خلاصه راضی شد اگه دردش گرفت ولش کنم یه کرم اونجا بود برداشتم مالیدم به سوراخش و شروع به ماساژ کردم می خواستم جوری بشه همیشه بهم بده خوب که ماساژ دادم هر دفعه ای هم با دست دیگم کسشو می مالیدم که حسابی حشری بشه شروع کردم انگشتم کردن توش تا جا باز کنه معلوم بود مشکلی نیست و داره حال میکنه ولی کیر من کلفته و می دونستم دردش می گیره خلاصه ده دقیقه ای به کونش ور رفتم تا حسابیم حشری شد و دیگه داشت ناله می کرد و می گفت محمود بکن دیگه بکن ببینم چی می شه حالا دیگه دلم می خواد کونمو بکنی منم کیرمو حسابی کرم زدم و گذاشتم در سوراخ کونش و آروم آروم دادم تو اولش خودشو سفت گرفت بهش گفتم سمانه جون شل بگیر دردش کمتر میشه اونم شلش کرد منم تقریبا نصف کیرم داخل شده بود با دستم کسشو میمالیدم که پشیمون نشه آروم شروع به تلمبه زدن کردم شروع به ناله کرد و میگفت آآآآآآآآآیییییییییییی درد دارههههههههه جرررررررررررمممممممممممممم دادیییییییییی محمود منم کسشو می مالیدم که حال کنه کم کم جا باز کرد اونم داشت حال می کرد میگفت واییییییییی چه کیررررررررررررررر کلفتی داری کونمو جر دادی آآآآآآآآآآیییییییییییییییییی اووووووووفففففففففففف اینقدر کسشم مالیدم که یهو به خودش پیچید و دوباره ارضا شد



منم تلمبه هامو تندتر کردم و تمام آبمو ریختم تو کونش تا آبم اومد گفتتتتتتت وااااااااایییییییییییییی سوختتتتتتمممممممممممم چه آب داغی داری کونم سوخت چرا ندادی بخورم می خواستم آبتو بخورم گفتم میدم بهت هنوز هستم.......بلند شدیم رفتیم حموم دیگه حال راه رفتم نداشت کونشم بار اول بود یه کم گشاد گشاد راه می رفت تو حموم یه کم حالمون جا اومد کیرمو گذاشتم لایه پاش و گفتم کی بود می خواست آب بخوره اونم گفت من می خواست بازم آب داری بهم بدی گفتم باید خودت بیاریش بیرون بعد بخوریش نشست و شروع کرد به خوردن کیرم بهش گفتم نمی خوای امشب یه کس هم بهم بدی که کامل بشه گفت باشه فقط آبتو بده بهم بخورم خوابوندمش کف حمام و کیرمو گذاشتم دم کسش و فرو کردم تو کسش





از ته دلش آه کشید و گفت آآآآآآآآآآااخخخخخخخخخخخخخخییییییییییییییییییییییییییی ححححححححااااااااااااااالللللللللللللل اومدم کسم کیر محمودشو می خواست شروع به تلمبه زدن کردم اونم هی آه و ناله چون تازه آبم اومده بود طول کشید آبم بیاد و این بین سمانه جون یه بار دیگم ارضا شد منم شدید تلمبه میزدم بعد کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم لایه سینه هاش و عقب و جلو می کردم خیلی بهم حال داد تا اینکه آبم اومد ریخت روی صورت و سینش یه لیس به آبم زد و گفت به به جون گرفتم همه زندگیم آب توس.....همدیگرو شستیم و اومدیم بیرون از اون دفعه بارها کردمش ولی حالا بناس خواهرشم بیاره تو کار میگه خواهرمم از تو خوشش میاد اگه تونستم خواهرشم بکنم داستانشو می نویسم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مهناز خیلی کس بود سکس تو پارتی

سلام. من سعید هستم و ۲۴ سالمه این اتفاق برمیگرده به چهارشنبه سوری سال (۹۱) که من فقط ۲۳ سال داشتم.. اون روز یادمه سر یه سری چیزای چرت و پرت با دوست دخترم دعوام شده بود و گیر داده بود که باید بری خونه بیرون نمونی و از این حرفا.. گوشی رو قطع کردم و با اعصاب خورد رفتم و ولیعصر رو به سمت میدون ونک داشتم پیاده میومدم.. توی حال خودم بودم که دوستم علی زنگ زد و گفت کجایی پسر؟ من دارم میرم رودهن مهمونی.. میای؟ از لج سحر هم که شده بود میخواستم باهاش برم و ضدحال سَرِ شبشو فراموش کنم.. بهش گفتم میام و اومد دنبالم..





توی اتوبان بابایی بودیم که علی برگشت گفت هی شیطون؟ تجهیزاتم(علف) آوردما هرموقغ خواستی بگو به کله ای پر کنیم..بعد پک گل رو دراورد و گفتم بابا تو دیگه کی هستی.. یه گل از رو پک چاقیدم و گفتیم قبل مهمونی یه رول بزنیم و بریم تو.. گلو تو راه زدیم و خیلی سم بود.. رسیدیم دم یه باغ که صدای موزیکش از ته باغ میومد در نیمه باز بود رفتیم تو... اه پسر.. اینجا محشره.. یه باغ بزرگ با یه ویلا وسطش توی یه فضای خیلی خوب.. بعد از سلام و احوال پرسی با دوستای علی رفتیم توی ویلا.. کلی آدم تو داشتن میرقصیدن.. جمعیت حدود ۱۰۰ نفری بود.. چراغا خاموش بود و نور کم.. یه پسره هم پشت دستگاه بود و آهنگ های خوبی پلی میکرد.. توی اون مهمونی کسی رو نمیشناختم و علاوه بر این یه گل هم زده بودم که روی حس و حالی بودم که با خودم گفتم بهتره یه کم مستی هم به حال خودم اضافه کنم.. چند شات با علی زدیم و یه گوشه برای خودمون فاز مهمونی رو گرفته بودیم..

یه چیزه دیگه هم بگم که اون وسط دخترای سینگل زیاد بودن.. منم بعضی موقع ها این چشه میرفت حواسم بهشون بود که یه دفعه نگام به یه دختری افتاد.. داشتم نگاش میکردم که منو دید.. خیلی کس بود.. سنش ۳۲-۳۳ میزد با موهای بلوند.. هیکلش متوسط تو پر و پوست برنزه.. چشم های وسوسه انگیزی داشت با لب های دیوونه کننده.. من که محوش شده بودم..حتی پسرهایی که با دوست دخترشون اومده بودن نمیتونستن این زن زیبا رو نگاه نکنند..





ویسکیه کارشو کرده بود و کله داغه داغ شده بود.. اون قدر سکسی بود که میترسیدم جلو برم و پسم بزنه.. اما با این حال هر چند ثانیه نگام میکرد و چشماش رو خمار میکرد.. علی که کنارم وایساده بود متوجه نگاهای معنی دارش شده بود.. که گفت:سعید این دختره چرا این جوری میکنه.. دختره با یه اکیپ ۴،۵ نفره دختر پسر اومده بودن که داشت با یکی از اون پسرا میرقصید.. قیافه پسرا غلط انداز بود ولی خودش فوق العاده سکسی بود.. اون شلوار جین تنگش به زور توی پاهاش جا شده بود.. پاشنه بلند پاش بود و اون کون نازش وقتی راه میرفت حسابی حواستو پرت میکرد.بالای کونش رو کمرش یه تاتوی ریزی هم داشت..یه پیک ویسکی برا خودم ریختم.. داشت با پسره میرقصید و منم وایساده بودم.. همین طور که داشت میرقصید به سمت من اومد و در گوشم گفت: شما نمیرقصی؟ بعد دستشو دراز کرد.. من که مخم هنگ کرده بود و مونده بودم بعد از مکثی گفتم: چرا.. چرا.. باهاش رفتم وسط.. همون طوری که باهاش میرقصیدم نگاهش میکردم.. توی چشام زل زده بود و چشم برنمیداشت.. تا حدی که بعضی موقع ها من روم رو از روش برمیگردوندم.. دستاشو دور گردنم انداخت و درگوشم گفت: من حواسم بهت بود که چه جوری داشتی منو نگاه میکردی.. در گوشش گفتم: نمی تونستم نگات نکنم.. حرارت داشت منو میسوزوند.. با چشمات دیوونت میکرد.. میدونست باید چی کار کنه انگار.. درگوشش گفتم اون پسره کی بود..گفت ما دوست اکیپی هستیم و من و اون باهم تیریپه جدی نداریم.. بهش گفتم: میخواستم بیام پیشت بهت بگم اما شاید درست نباشه.. گفت نه عزیزم.. من حواسم بود برای همین خودم بهت گفتم..



بعد آروم بغل گوشمو یه بوس آروم کرد..خیلی موزی بود لبهاش صورتم رو سوزوند.. کیرم راست شده بود..دیجی یه آهنگ آروم گذاشته بود و همه داشتن آروم با آهنگ میرقصیدن.. جراتم بیشتر شد و کمرش رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم.. خودشو تو بغلم ول کرد.. سینه های نازنینش چسبیده بود بهم و فشارش میداد و نگام میکرد.. بهم گفت مستی؟ گفتم آره تو چی.. گفت منم چندتا پیک خوردم.. گفت بهتر از این نمیشه.. ازش پرسیدم اسمت چیه: گفت مهناز.. بغلش کردم و دم گوشش گفتم مهناز بریم بیرون یه هوایی بخوریم گفت بریم.. دستمو گرفت و اون جلو جلو تر از من میرفت.. انگار اون کنترلم میکرد..کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد اما باید طبیعی رفتار میکردم.. این کسای سن بالا رو میدونستم باید چه جوری باهاشون رفتار کنم که خوششون بیاد..





توی باغ که رفتیم هوا سرد بود.. کتم رو تنش کردم و پشت باغ به جای دنجی بود که یه کاناپه هم داشتش که توی تاریکی به هیچ جا دید نداشت.. اونجا کنار هم نشستیم که یه سیگار از جیبم دراوردم که گفت به منم میدیا....... گفتم باشه به تو هم میدیم.. خندید.. دستم انداختم دور گردنش.. پاشو انداخته بود رو پاشو با پاشنش آروم میزد به شلوارم.. من که داشتم دیونه میشدم گفتم اینجا خیلی دنج تره فقط خودمم و تو.. با چشماش زل زد تو چشمام و گفت من پسرای قد بلندو دوست دارم..(من قد بلندی دارم ۱۹۰) گفتم عزیزمی.. همین جور که داشتم نگاش میکردم آروم صورتمو بردم جلو و یه لب کوچیک ازش گرفتم که آهه کوچیکی کشید..فهمیدم که حالش خرابه.. لبم رو از رو لباش برنداشتم و با اون یکی دستش کمرشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم.. روی پام نشست و من از پشت گرفته بودمش و صورتشو برگردونده بود و لب میداد.. هراز گاهی زبونشو میکرد تو دهنم با ناخناش دستامو چنگ میزد.. با یه دستم سینه هاشو گرفته بودم و کونش رو فشار میداد رو کیرم.. با دستاش زیپ شلوارم رو کشید پایین و دگمشو باز کرد.. کیرم از تو شلوارم دراورد و کرد یه زبون بهش زد و کرد تو دهنش.. دهنش خیلیی داغ بود.. با اون لب های وحشیش کیرمو تا ته میکرد تو دهنش و با لباش میک میزد.. موهاشو گرفته بودم تو دستام بهش گفتم شلوارتو در بیار بشین روش.. گفت آخه اینجا؟ یکی میبینه.... من روی کاناپه نشسته بودم و اون جلوم زانو زده بود.. دستشو گرفتم و بلندش کردم از نشوندمش رو پام..دگمه شلوارشو باز کردم و با شرتش کشیدم پایین.. اون که دید بهش امون نمیدم مقاومتی نکرد تا به خودش اومد دید کردم تووو....





اوففففففففففففففففف کسش خیلی تنگ و داغ بود.. با اینکه هوا سرد بود ولی جفتمون گرم بودیم.. خودش رو بالا پایین میکرد و با یه دستم کمرشو گرفته بودم و با اون یکی دستم دهنشو.. رو کیرم بالا و پایین میشد که گوشیش همش زنگ میخورد... همون پسره بود همش بهش زنگ میزد.. مهناز هرلحظه تلمبه رو سریع تر میکرد و صداش نفسهاش که دیوونم میکرد.. نمیخواستم به این زودی بیام اما داشت آبم میومد.. در گوشش گفتم مهناز یه کم آروم تر.. نمیتونم دووم بیارم... با صدایی که میلرزید تند تند میگفت.. خفه شو.. خفه شو.. همین طور خودشو محکم تر میکوبید رو کیرم.. آبم داشت میومد.. دوباره بهش گفتم مهناز عزیزم.. دارم میام.. وایسا.. به حرفام اصلا گوش نمیکرد و دستامو محکم تو بغلش حلقه کرد و به سینه هاش فشار میداد.. توی اون تاریکی شب لذت سکس دوچندان شده بود.. موهاشو با یه دست گرفته بود و یه آروم با صدای حشریش گفت میدونستم به چنگم میندازی.. ناله هاش داشت بیشتر میشد..طاقتم داشت تموم میشد و نمیتونستم بیشتر لفتش بدم.. آه میکشید و نفس نفس میزد..آه آ ه ه ه ه آبم داشت میومد و محکم منو گرفته بود.. نبضم تندتر میزد.. داغ داغ... مهناززززززززززززززززززززززززز............. سعی کردم از خودم برش دارم..اما محکم خودشو تو بغلم فشار داد و همش ریخت تو کس داغش.. یه آهههههه بلند کشید و دم گوشم گفت....... عزیزم.......... نگران نباش قرص میخورم.. میخواستم تا اون لذت آخرش رو حس کنی..



گوشیش دوباره زنگ خورد.. از روی پام بلند شد و شرت و شلوار تنگش رو کشید بالا.. چه بدنی داشت.. این زن هرمردی رو خراب میکرد.. یه خورد موهاشو درست کرد و بعد از اینکه خودمونو راس و ریس کردیم.. چه ماچم کرد و گفت من میرم تو موقع خدافظی شمارتو بگو سیو کنم.. گفتم باشه.. دختره رفت تو و من هنوز تو کاناپه نشسته بود و داشتم به این فکر میکردم که چطور همه این اتفاق ها افتاد.. من تجربه های زیادی رو داشتم اما به جرات سکس اون شب بهترین سکس زندگیه من بود.. بعد از اون شب من تا دوماه با مهناز سکس داشتیم که بعدها ارتباطمون فطع شد و خطش رو عوض کرد.. .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با سمانه جون زن رفیقم

با سلام محمود هستم 28 ساله نمیگم از کدوم شهرم چون اسمها رو تغییر ندادم مورد امنیتی میشه میخواهم داستان جالب خودم با زن رفیقم را براتون بگم امیدوارم خوشتون بیاد و عبرت بگیرید که اگه زنارو بهشون نرسین چه کارایی می کنن.....



بعد از اینکه لیسانسمو گرفتم و بعد از خدمتم یه رفیق داشتم که یه شرکت کوچیک داشت بهم گفت اگه می خوای بیا پیش من کار کن منم قبول کردم و رفتم اونجا یه چند وقتی کار کردم..... سمانه زن رفیقم تقریبا هر روز اونجا بود یه دختر با قد حدود 170 و یه کم لاغر ولی خوش اندام یعنی سینه ها و کونش خیلی حشری کننده بود بعد چند وقت رفاقت بیشتر و رفت و آمد فهمیدم اخلاق رفیقم زیاد برای زن و زندگی خوب نیست برای مثال یه عیب بزرگش شکاک بودنش بود که همین خصلتش باعث شد زنش به من بده




خلاصه سرتونو درد نیارم یه روز تو شرکت بودم رفیقم نبود من و سمانه تنها بودیم سمانه به من گفت یه چنتا فایل رو کامپیوترمه باز نمیشه شما بیا ببین می تونی بازش کنی از قبل رفیقم گفته بود سر کام نرو چون همش پره از چیزای خانوادگی ولی تنها که نبودم خود سمانه گفت برو منم رفتم دیدم یه پوشه هست گفت تویه اینه و از پیش من رفت بعدها بهم گفت یه کم میترسیده منم پوشه رو باز کردم چشمتون این روزارو ببینه پر بود از عکسایه نیمه لختی سمانه و خواهرش و کلا خونوادگی منم یه چنتا فایل ویدئو بود باز نمی شد بازشون کردم بعد بهش گفتم حل شد اونم اومد و با یه حالت عشوه و ناز گفت ندیدین که یادم رفت بگم خونوادگیه منم گفتم نه همین که باز شد گفتم شما بیاین.....




گذشت تا شب تو خونه بودم رفیقم زنگ زد بعد سلام علیک گفت محمود تو رفتی سر کامپیوتر و عکسای خونوادگی ما رو دیدی یه لحظه خودمو خیس کردم گفتم حتما نقشه بوده یه بلایی سرم بیارن منم گفتم نه من سر کار خودم بودمو از اینا و تموم شد فرداش با ترس و لرز رفتم سر کار دیدم نیومده و دوباره با سمانه جون تنهام سمانه اومد گفت چرا بهش گفتی که سمانه پشت کام بوده و بعد یه کمم بغض کرد و گفت دیشب پدر منو در آورد و خلاصه سر به گریه گذاشت و گفت همش میگه چرا محمود تو شرکت بوده تو رفتی عکسارو باز کردی حتما دیده و از این حرفا منم گفتم یعنی اینقدر شکاکه گفت آره خستم کرده به هر چیزی گیر میده.....بعدها فهمیدم هر وقت سمانه حشریم میشده می خواسته بده بهش گیر می داده میگفته چی کار کردی و از این حرفا.....منم یه کم حرف زدم باهاش گذشت تا چند روز بعدش رفتا رفیقمم عادی بود فهمیدم قضیه حله......تو این چند روزم بیشتر خودمو به ثمانه نزدیک کردم و باهاش حرف می زدم و دلداریش می دادم....
گذشت تا روز موعد فرا رسید یه روز تو شرکت دوباره تنها شدیم اونم دوباره بهم گفت بیاین این فایلا دوباره خراب شده منم رفتم این بار پیشم نشست و گفت میخوام یاد بگیرم و گفت این فیلمارو می بینم یاد اوایل ازدواجم میوفتم که خوب بود باز کردم اونم هی نزدیک میشد بهم بعد گفت اگه می خواس شما هم ببین منم شاخ در آوردم گفتم مگه خونوادگی نیست گفت اشکال نداره





گذاشتم دیدم دو تا دختر با لباس لختی دارن می رقصن منم خودمو زدم به خریت گفتم اینا کین گفت مگه نشناختی منم با خواهرم آخه خواهرشم دیده بودم یه کم تو پر تر تز سمانه بود گوشتی تر.....خوب که گذشت گفت آقا محمود میخوام دلم باز شه اگه مشکلی نیست یه آهنگ بزار برقصم منم دیگه فهمیده بودم این واقعا از دست رفیقم خسته شده خلاصه شروع به رقصیدن کرد بعد شروع کرد مانتو و مقنعه و لباساشو در آورد مثل مستا میرقصید انگار واقعا یه چیزی خورده بود رسید به جایی که یه تاپ قرمز با یه شلوار پاش بود موهایه بلندیم داشت که آدمو حشری میکنه من با مو خیلی حشری می شم خوب که رقصید به من گفت چرا نمی رقصی منم گفتم بلد نیستم تو هم بیا بشین خسته شدی گفت تو نه من اسمم سمانس بلد نیستس درست صدام بزنی گفتم سمانه جون بیا بشین پیشم اومد نشست و خودشو انداخت تو بغل من و گفت محمود جون از خدامه تو شوهرم بودی هم خوش اخلاقی هم خوش تیپ و از دست شوهرم خسته شدم منم دل و زدم به دریا گفتم می خوای شوهرت می شم و هر کاری با شوهرت می خوای بکنی با منم بکن گفت هر کاری گفتم هر کاری بعد گفت حتی کارایه زشت گفتم راحت باش بعد یه ماچ از لبام گرفت و گفت مرسی و بلند شد تمام لباساشو در آورد و گفت تو هم در بیار می خوام با شوهرم سکس کنم منم هنوز تو شک بودم اینا نقشس ولی بلند شدم گفتم هرچی باد باد.....





رفتم طرفش و شرع کردم به خوردن سینه هاش اونم شروع به حرفهای سکسی کرد گفت بخورش مال خودت مال محمودم چقدر دلم می خواست بخوریشون رفتم پایین تا رسیدم به کوسش شروع کردم به خوردن اینقدر حشری بود که بعد چند بار ارضا شد و دیگه حال وایسادن نداشت یه نفسی تازه کرد بعد اومد سراغم و شروع کرد لباسامو در بیاره وقتی رسید به کیرم گرفت تو دستش و شروع کرد مالیدنش گفتم نمیخوری گفت از خدامه ولی شوهرم نمیزاشت ازشو بخورم می گفت هیشکی خوشش نمیاد گفتم همه خوششون میاد بخورش شروع کرد به لیس زدن کیرم و همش میگفت جون چه کیری چقدر خوشمزس چه بزرگه و.....بلندش کردم گذاشتمش روی میز اونم پاشو باز کرد گفت محمود جون بکن توش که دارم می میرم میخوام فقط به تو بدم فقط مال خودتم دیگه به اون کثافت کس نمی دم منم برای اینکه حسابی حشری بشه کیرمو میمالیدم رو کسش و تو نمی کردم داشت دیوونه می شد می گفت زود باش مردم بکن تو جم بده مال خودته تا ته بکن تو منم کیرمو کردم تو کسش و تا ته فشار دادم از ته دل یه آهی کشید که نزدیک بود آبم بیاد اینقدر کارای حشری می کرد که بعد چند بار تلمبه زدن آبم داشت میومد





بهش گفتم گفت بار اوله می خوام ببینم آبت چه مزه ایه بریز رو ثورت و دهنم منم کیرمو کشیدم بیرون و ریختم رو لباش اونم لیس زد و خورد و هی می گفت به به چقدر خوشمزس همیشه بهم می دی از آبت هر روز آبتو می خوام منم گفتم باشه هر روز بهت می دم بلند شدیم خودمونو جموجور کردیم و رفتیم از شرکت ....از اون روز تا حالا سمانه شده زن خودم خودشم میگه به شوهرم دیگه نمیدم اونم معلوم نیست میره کسیو میکنه یا نه ولی فقط دارم به خودت میدم و با تو حال می کنم بارها هم از کون کردمش و اینقدر داره حال میکنه که واقعا خوشحاله منم یه زن دارم که خرجشو یکی دیگه میده سره یه قضیه ای از شرکت اومدم بیرون ولی سمانه هنوز بهم میده تازه بنا شده خواهرشم بیاره تو جمعمون تا دوتاییشونو بکنم بعدا داستان خواهرشم اگه جور شد می نویسم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
جدید

ماجرا از دو ماه پیش شروع شد که رفته بودم آرایشگاه برای رنگ کردن موهام. اونجا کنار یه خانومه بودم که خیلی به خودش رسیده بود. اومده آرایشگاه که موهاشو اکستنشن کنه. من هم نشسته بودم و مشغول مجله خوندن بودم و منتظر بودم که موهام رنگ بگیره. خانومه همسن و سال خودم بود شاید هم یه ذره بیشتر. وقتی ویدا خانوم داشت رو موهاش کار می کرد با هم حرف هم می زدن. خوب من هم کنارشون بودم و با این که آروم حرف می زدن، کم و بیش می شنیدم که چی می گن. یه دفعه با شنیدن لغت کاندوم گوش هام تیز شد. ویدا با خنده از خانومه پرسید: یعنی اون دوست نداره مریم خانوم، یا شما؟ فهمیدم اسمش مریمه. مریم گفت: هیچ کدوم دوست نداریم. من هم که خودم رو پرچم دار سکس بدون کاندوم می دونم، برام خیلی جالب شد بدونم که موضوع دقیقاً راجع چیه. مریم ادامه داد: من از جنسش خیلی بدم میاد. حیف نیست آدم روی چیز به این خوبی یه کیسه بکشه! ویدا گفت: اون موقع که زن علی بودم همیشه با کاندوم با هم سکس داشتیم. آخه علی خوشش نمی اومد منو با زبونش تحریک کنه. واسه همین هم من همیشه موقع سکس خشک خشک بودم. فقط یه ذره با دستش باهام ور می رفت و بعدشم مجبور بودیم از کاندوم استفاده کنیم که راحتتر بره تو. مریم گفت: من اصلاً این طوری دوست ندارم. به نظرم بهترین قسمت سکس همون اولشه که همدیگرو آماده می کنن. مریم بعدش هم ادامه داد: ویدا جون از وقتی از شوهرت جدا شدی دیگه سکس نداشتی؟ ویدا گفت: نه. آخه خیلی برام مهم نیست. مریم گفت: مگه می شه؟ همش به خاطره اینه که عین این آدمای صد سال پیش فقط می افتادین رو هم و کارتونو تموم می کردین دیگه!... کم کم بحثشون عوض شد ولی من همش تو این فکر بودم که مریم می تونه دوست خوبی برام باشه. به نظرم اخلاقش خیلی شبیه خودم بود. تلفن زنگ زد و ویدا خانوم با معذرت خواهی از مریم رفت سمت تلفن. تو یه لحظه تصمیم خودم رو گرفتم و سریع و بی مقدمه به مریم گفتم: منم با شما موافقم! مریم با تعجب برگشت به سمت من و گفت: ببخشید راجع به چی حرف می زنین؟ گفتم: همون چیز دیگه ... بعد با یه خنده و چشم و ابرو سعی کردم بهش بفهمونم که بابا من همه چی رو شنیدم! مریم خودش زد به اون راه و گفت: من متوجه منظورتون نمی شم خانوم. دیدم ویدا خانوم داره یکی دیگه از خانوم های آرایشگر رو صدا می زنه و الانه که برگرده گفتم: همون موضوع کاندوم و اینا دیگه. بعد هم سعی کردم با قیافه ام بهش حالی کنم که قصدم فضولی نیست و دارم صادقانه می گم. مریم گیج شده بود و در عین حال نمی دونست چی باید بگه. همون موقع ویدا خانوم برگشت و گفت: وای ی ی توخدا ببخشید مریم جون. مریم که شوکه شده بود گفت: نه بابا خواهش می کنم ویدا جون این چه حرفیه! ویدا و مریم دوباره شروع کردن به صحبت و من هم حالم گرفته شده بود که چرا خودم رو بی خودی انداختم وسط! ولی مریم یه دفعه گفت: ویدا جون خیلی خیلی ببخشید ها می شه یه لیوان آب به من بدی من خیلی تشنمه. ویدا خانوم گفت: نه بابا خواهش می کنم و رفت که آب بیاره. مریم سریع برگشت رو به من و گفت: من مریم هستم. شما؟ با خوشحالی گفتم: سلام. ببخشید اون موقع بی مقدمه حرف زدم. من هستی هستم. مریم گفت: همیشه اینجا میایی؟ گفتم: از وقتی اومدیم این محله میام اینجا یه پنج شش ماهی میشه. مریم گفت: من هم همین جا زندگی می کنم و ادامه داد: شماره موبایل منو یاد داشت کن. سر فرصت با هم حرف بزنیم. اینجا نمی شه راحت حرف زد. شمارشو داد و زدم تو موبایلم. من هم شمارمو بهش دادم و دیگه جلوی ویدا خانوم چیزی بهم نگفتیم. فرداش بهش زنگ زدم و کلی با هم حرف زدیم ولی بیشتر به هم دیگه اطلاعات دادیم. فهمیدم خیلی خونه هامون هم بهم نزدیکه. جالب این جا بود که تو حرفاش ادعا کرد که مجرده و تنها زندگی می کنه. من به روی خودم نیاوردم و گذاشتم واسه بعداً که بیشتر باهاش آشنا می شم تا بپرسم پس با کی سکس داری که راحت راجع بهش با آرایشگر حرف می زدی! خیلی مشتاق بودم که زودتر باهاش نزدیک بشم و ببینم اگه با هم جوریم دوست صمیمی بشیم. یه روز دوباره بهش زنگ زدم و ازش دعوت کردم که پنجشنبه شب برای شام بیاد خونمون. البته بهش گفته بودم من شوهر دارم ولی اون ابراز نارضایتی از اومدنش نکرد و قرار شد بیاد. وقتی که اومد همون طور که حدس می زدم خیلی به خودش رسیده بود. یه پیراهن خوشگل مشکی هم پوشیده که تا سر زانوش بود و بالاش هم خیلی پوشیده نبود.برجستگی سینه هاش قشنگ توی چشم می اومد. یه کفش سکسی مشکی جلو باز هم پوشیده بود که بندهاش دور ساق پاش پیچیده بود. موهاش هم که بعد از اکستنشن بلند بود، خرمایی رنگ بود. من خودم از قیافش خیلی خوشم اومده بود از قیافه علی هم می شد فهمید که خیلی از مریم خوشش اومده. برای علی قبلاً گفته بودم با مریم تو آرایشگاه آشنا شدم. علی خیلی کاری به کارای من نداره. البته نمی دونه که من با سکس با اون سیر نمی شم و واسه خودم چیزای دیگه هم جور می کنم! ولی در عین حال می دونه که قبل از این با هم ازدواج کنیم همه جور تجربه ای داشتم. بعداً موضوع آشناییمون رو هم تعریف می کنم. فعلاً تا همین جا بمونه. خلاصه اون شب مریم کلی دلبری کرد! نه تنها از علی بلکه دل من رو هم برد! همش تو ذهنم اون شب داشتم دنبال فانتزی های سکس می گشتم. مریم اون طور که خودش می گفت منشی یه شرکت مهندسیه ولی تفریحی آموزش پیانو هم می ده. ظاهراً لیسانس هنر دانشگاه تهران رو داره. از سر و وضعش معلوم بود که وضعش باید خوب باشه. اون شب تا می تونست مشروب خورد. البته فقط برندی خورد ولی خوب خورد. من و علی نتونستیم پا به پاش بخورم! اون شب هم گذشت تا این که یه بار اون به من زنگ زد و گفت: یه مهمونی داره و ما رو هم دعوت کرد که بریم. علی، علی رغم میلش به خاطر مادرش که حالش خوب نبود نیومد و رفت پیش مادرش ولی منو با اصرار فرستاد برم مهمونی. یه لباس سکسی پوشیدم که حسابی بهم می اومد. یه پیراهن نقره ای ساتن بود که از پشت کامل باز بود تا بالای باسن. پائینش هم هشت ترک بود و چاک هاش تا وسطای رونم بود. کفش نقره ای پاشنه بلندی هم پام کردم. از اون لباس هایی بود که زیرش نباید چیزی می پوشیدم. انقدر لباسم ولنگ و واز بود که وقتی وایساده بودم جلوی آینه و داشتم آرایش می کردم علی اومد از پشت دشتشو کرد تو لباسم و در حال ور رفتن با باسنم بهم گفت: اگه چیزی نپوشی سنگین تری! گفتم: آخه اون شب خیلی مریم هیکلشو به رخم کشید. می خوام بهش نشون بدم هیکل کی بهتره! مهمونی خیلی شلوغی نبود. بیشتر هم خانوم بودن. پونزده تا خانوم و شش تا آقا. ولی اون وسط من با لباسم تابلو بودم! اون شش تا مرد که پنج تا شون متأهل بودن همشون با من هم رقصیدن. حتی یکی از همون متأهل ها وسط رقص قشنگ دستشو روی باسنم کشید و با پر رویی گفت: اگه افتخار بدین بعداً در خدمتتون باشم. منم با این که دست و پام جلوی مردا شل می شه گفتم: محض اطلاعتون عرض می کنم که من هم مثل شما متأهلم و بر عکس شما متعهد! فهمیدم حالشو گرفتم ولی چاره نبود! اصلاً نمی شناختمش. بعدشم از زمانی که ازدواج کرده بودم واقعاً همه چی رو گذاشته بودم کنار تا این که سر و کله سعید توی شرکتمون پیدا شد و همون ماجراهایی که قبلاً نوشتم پیش اومده بود. البته بعد از سعید با یه مرد متأهله دیگه که اسم اون هم سعیده دوستم ولی با کس دیگه ای رابطه ندارم مثل دوران قبل از ازدواجم. خلاصه اون شب تابلوی مهمونی بودم. اواخر مهمونی همه داشتن می رفتن که مریم به من گفت شب بمون تو تنهایی من هم تنهام. انقدر مست بودم که بدون تعارف قبول کردم. همه که رفتن مریم بهم لباس داد ولی بهش گفتم چون لباس زیر ندارم ترجیح می دم از لباساش استفاده نکنم. مریم هم با شنیدن این حرف گفت خوب دامن بهت می دم. یه دامن گشاد بهم داد با یه تی شرت و خودشم لباس تو خونشو پوشید و نشستیم دوباره به مشروب خوردن با هم. یه دفعه رک و راست ازم پرسید: خوب که تو هم سکس بدونه کاندوم رو ترجیح می دی! گفتم: آره. بعد هم ادامه دادم: تو که تنهایی با کی سکس داری که اون روز به ویدا خانوم می گفتی! گفت: اگه منظورت با کیاست باید بشمرمشون ولی دو نفرن که بیشتر از همه باهاشون سکس دارم. باور نمی کردم. خیلی راحتتر از من از سکس حرف می زد! اون شب تا صبح با هم حرف زدیم. برام فال گرفت و پیانو زد و از تجربه های سکسیش حرف زد. اون دو نفری که می گفت یکیشون مدیر عامل شرکتشون بود و اون یکی هم یه پسر جوون هفده ساله که شاگرد کلاس پیانوشه. خیلی با آب و تاب برام تعریف می کرد که چه جوری تونسته مدیر عاملشونو آلوده به خودش کنه و الان هم کلی داره از همین ماجرا استفاده می کنه. این خونه، پژو پرشیا و لباسای گرون و همه چی از همین آقای مدیر عامل نشأت می گیره! اما این طور که خودش می گفت سکس اصلیش و دوست داشتنیش با همون پسر جوونه بود که اسمش هم مهران بود. می گفت: این پسره بمب سکسیه! هر چی باهاش سکس می کنه باز اون حشریه! سابقه چهار بار پشت سر هم سکس داشتن رو هم با هم داشتن. خیلی برام جالب شده بود که بدونم این آدم خارق العاده کیه! تو صحبتاش متوجه این موضوع شده بودم که قضیه عشق و عاشقی نیست و خیالم راحت بود که می تونم بهش پیشنهاد بدم. در عوض من هم می تونستم بهش سعید رو پیشنهاد می کردم. موضوع رو بهش گفتم. مریم گفت: سعید که مال خودت نمی خوام ولی برام مهم نیست که مهران با کس دیگه ای سکس داشته باشه. بعد مریم چند تا عکس از مهران نشونم داد که باورم نمی شد این آدن بتونه با اون تعریف ها جور در بیاد! خیلی ریزه بود. هنوز ریش و سبیلش کامل نبود. با این که تو عکس ها صورتش رو تراشیده بود ولی معلوم بود یه جاهایی از صورتش هنوز مو در نیاورده! خلاصه اش این شد که قرار شد مریم خودش مهران رو برام جورش کنه ... اون شب راجع به علی هم با هم حرف زدیم. مریم از سردی علی تعجب کرده بود. می گفت: کسی که تو رو داشته باشه چه جوری می تونه سرد باشه! البته این تنها ایراد علی در مقابل همه خوبی هاشه. برای همین هم راضی هستم. اما راجع به مهران قرار شد یکی از روزاهایی که مهران میاد پیش مریم من هم اونجا باشم و ببینم چه طوری می تونم باهش کنار بیام. برنامه رو گذاشتیم برای پنجشنبه بعد ساعت چهار. به علی گفتم یه مهمونی زنونه دعوت هستم و سعی می کنم برای شام برگردم. حسابی به خودم رسیدم. یه شلوار کنفی خیلی نازک سفید پوشیدم که گشاد بود و تا وسط ساق پام. یه پیراهن مشکی یقه شومیز تنگ هم تنم کردم. سوتین نبستم و یه شرت بندی که گره اش هم از بغل بود پام کردم. از قصد شرتم رو مشکی انتخاب کردم که از زیر شلوارم پیدا باشه. موهامو صاف کردم. تمام موهای بدنم هم موم انداختم. یه دونه مو هم نذاشتم روی بدنم بمونه! یه دونه از این تتوهای موقت هم خریدم و یه ذره بالاتر از مچ پام روی وجه بیرونی ساق پای راستم چسبوندمش. با این که ناخون هام خودشون خوب بودن، رفتم آرایشگاه و هم برای دستام هم برای پاهام ناخون کاشتم. رنگ لاک دستمو صورتی خیلی مات زدم. بیشتر رنگ پوست بود. ناخون های پام رو هم قرمز زدم. خیلی سعی کردم به خودم برسم که بتونم تو همون برخورد اول برنده باشم. پنج شنبه دل تو دلم نبود. این همه تا قبل از این سکس داشتم ولی این دفعه یه جوری برام جدید و پر هیجان بود. تنها کسی که از خودم کوچیکتر بود و باهاش سکس داشتم، همایون پسر همسایه سابقمون بود که ماجراش رو هم براتون نوشتم. نمی دونم این دفعه چرا این طوری شده بودم. تقریباً سنم دو برابر مهران بود! من سی و سه ساله و اون هفده ساله. ساعت سه بعد از ظهر رفتم خونه مریم. در رو که باز کرد یه سوت کشید و گقت: چه کردی خانوم! معلومه این فسقلی حسابی دلت رو برده ها! یه نگاه بهش کردم دیدم اون هم حسابی به خودش رسیده گفتم: تو هم دست کمی از من نداری مریم جون! تازه من باره اولمه که می خوام این بمب کوچولو رو زیارت کنم! تو چی که هر هفته باهاش برنامه داری! مریم گفت: خوب اگه به خودم نرسم که می پره آخه! مریم یه شلوار لی تنگ تا بالازانو پوشیده بود و حسابی باسنشو قلمبه کرده بود. اصولاً هیکل مریم از من پرتر بود. ولی هنوز زیبا بود. مریم سی و پنج سالش بود. نمی دونم شاید من هم تا دو سال دیگه نتونم خودمو لاغر نگه دارم. بالا تنه مریم یه بلوز سفید یقه باز بود که آستین هم نداشت. مریم تازگی همه موهای زائد بدنشو لیزیک کرده بود و خیلی خوب شده بود. البته باز هم باید می رفت برای لیزیک ولی همین الانش هم خیلی خوب شده بود. یه صندل سفید هم پاش کرده بود با لاک آبی روشن. دستاش رو هم از همون لاک زده بود. ساعت پنج دقیقه به چهار بود که مهران اومد. همونی بود که تو عکس ها دیده بودم. با تعجب با مریم سلام و علیک کرد و بعدش هم به من سلام کرد و من هم دستمو دراز کردم و باهاش دست دادم. می دونستم بوی کرم دستم به دستش می مونه. مخصوصاً دستشو تو دستم نگه داشتم و موقع جدا کردن هم خیلی آروم دستشو ناز کردم. مهران معلوم بود که جا خورده! شاید به این فکر می کرد که برنامه اش با مریم به هم خورده! مریم معرفی کرد: مهران جون ایشون هستی جون هستن از دوستای خوب من. مهران سعی می کرد خودشو خوشحال نشون بده ولی معلوم بود که حالش گرفته شده! مریم گفت: تدریس رو شروع کنیم یا این که می خوای یه ذره استراحت کنی. مهران گفت: فرقی نمی کنه. مریم گفت: پس بشین تا من برات یه شربت بیارم. من گفتم: مریم جون تو بشین من میارم. و پاشدم از جلوی مهران با ناز رد شدم و رفتم تو آشپزخونه. موقعی که داشتم شربت رو از یخچال در می آوردم یکی از دگمه های بالای لباسم رو باز کردم. نوک سینه هام هم از زیر لباسم زده بود بیرون. جداً سال ها بود اینقدر حشری نشده بودم. با سینی شربت رفتم جلوی مهران و دولا شدم. از اونجایی که تعریف این بمب کوچولو رو قبلاً شنیده بودم مطمئن بودم نگاهش به چاک سینه ام خواهد بود. همین طور هم شد. وقتی مهران لیوان رو برداشت گفتم: منم خیلی دوست دارم پیانو زدن رو یاد بگیرم. مریم جون باید به من هم یاد بدی ها! مریم با ناز گفت: چشم عزیزم. از همون حربه همیشگی استفاده کردم و برگشتم روی میز دولا شدم و باسنم رو به سمت مهران گرفتم. همونی شد که حدس می زدم! هنوز دولا بودم که حس کردم مهران با دستش کیرش رو تو شلوارش داره جا به جا می کنه. رو به مریم گفتم: من مزاحم شما ها نمی شما! می خوام برم برای خودم یه چیزی درست کنم بخورم گشنمه. مریم هم گفت: باشه هستی جون. بعد رو به مهران گفت: مهران جون قبل از شروع کلاس بیا تو اتاق کارت دارم. مهران پاشد و دنبال مریم رفت. من هم بعد از چند ثانیه دنبالشون رفتم و کنار در وایسادم گوش کردم. مریم گفت: مهران بیا تا قبل از این که هستی غذاشو بخوره ما کارمون رو بکنیم که خیلی دلم هواتو کرده عزیزم. مهران گفت: آخه اگه بیاد چی؟ گفت: نه نمیاد خیالت راحت. بعد صدای اووووم م م اووووم م م هر دوشون در اومد و معلوم بود که دارن همدیگرو می بوسن. گذاشتم یه دو سه دقیقه بگذاره ولی حسابی تحریک شده بودم. داشتم منفجر می شدم. یواشکی نگاه کردم. مریم کارش رو خوب بلد بود جوری مهران رو خوابونده بود روی تخت که مهران نمی تونست در رو ببینه. ولی خود مریم اگه سرش رو میاورد بالا منو می دید. یواشکی لباسام رو در آوردم. مریم حسابی برای مهران داشت سنگ تموم می ذاشت. مریم در حال ساک زدن بود که منو دید. با زرنگی خاصی مهران رو برگردوند و گفت: بذار یه ذره با کونت ور برم خیلی بهت حال می ده. مهران گفت: اینو از کی یاد گرفتی؟ از بکن قبلیت؟ مریم گفت: نه حسود خان! از همین هستی خانوم که الان داشتی با نگاهت می کردیش! من دیدم موقعیت مناسبه آروم رفتم تو. مهران گفت: یعنی اونم اهلشه؟ گفت: اوووه چه جورم! مریم داشت با نوک انگشتاش خیلی با حوصله روی باسن مهران مانور می داد که نزدیکشون شدم و نشستم روی زمین کنار تخت. دستمو نزدیک کردم و مریم هم خیلی آروم دستشو برداشت و من ادامه دادم به نوازش. مریم از روی تخت پاشد و من رفتم روی تخت. مهران گفت: این هستی که حلقه تو دستش بود. یعنی الیکیه؟ مریم گفت: نه شوهر داره ولی بدش نمیاد با بقیه هم تفریح کنه! من دیگه طاقت نداشتم. با زبونم رفتم به سمت بیضه هاش که از لای پاش زده بود بیرون. یه جووون گفت و دیگه حرف نزد. منم با ولع مشغول لیسیدن شدم. دستم هم رو از زیرش رد کردم و کیرش رو گرفتم تو دستم. خیلی معمولی بود ولی چون شیو کرده بود خیلی خوشم اومد. از یه طرف با کیرش ور می رفتم و از یه طرف بیضه هاش رو می لیسیدم. نفس هاش تند شده بود گفت: بسه بذار بکنمت الان آبم میادا. مریم که هنوز همون جا کنار من بود گفت: عیب نداره عزیزم همشو بریز همون جا. مهران هم عضلات باسنش رو منقبض کرد و با یه آه جانانه آبشو ریخت همون جا روی ملافه. رفتم روش خوابیدم و شروع کردم به بوسیدن پشتش. بعد مریم گفت: خوب بود عزیزم؟ مهران که این بار متوجه تفاوت فاصله بدن من و صدای مریم شده بود با تعجب و خیلی سریع روش رو برگردوند و با دیدن من خشکش زد. بهش گفتم: چیه؟ ترسیدی؟ گفت: پس اینطوریه! هان؟ دو نفر به یه نفر؟ باشه خیالی نیست! گفتم: توپت پُره ها! گفت: کمرم هم پُره! گفتم: اونش با من. مریم گفت: پس من چی؟ گفتم: خوب با ما! و بعد گفتم: تعریفتو زیاد شنیدم. ببینم چی کار می کنی ها! مهران با خنده گفت روش رو کرد به مریم و گفت: دهن لق! ولی مریم در جوابش یه بوس کوچولو براش فرستاد و شروع کرد به لباس در آوردن. بعد مهران به اشاره کرد که مشغول بشم. کیرش شده بود اندازه بامیه! با خنده گفتم: چی کارش کنم اینو آخه! گفت: خوب بخورش دیگه! چیه این همه خودتو کشتی آبمو در بیاری حالا که در اومده بدت میاد بخوریش؟ گفتم: نه بابا کوچولو شده نمی شه خوردش. مریم گفت: هستی ظاهراً تو این کاره نیستی برو کنار تا بهت نشون بدم چی کار باید بکنی. و بعد به ناز شروع کرد به لیسیدن رون های مهران اومد بالا ولی سراغ کیرش نرفت. یه ذره هم که بالای شکمشو لیسید کیر مهران دوباره شروع کرد به بزرگ شدن. اینقدر این کار کرد که مهران به التماس افتاد! با خواهش رو مریم گفت: بخورش تو رو خدا. ولی من امان ندادم و رفتم به جنگ این کوچولوی حشری. مریم هم رفت کنار مهران خوابید و سینه اش رو گذاشت تو دهن مهران. کم کم آه و اون مهران در اومد و با دستش شروع کرد به ور رفتن با کس من. خیلی برام لذت بخش بود. من هم با این خیلی از ور رفتن با دخترا خوشم نمیاد مشغول ور رفتن با پا های مریم شدم. دیگه حسابی تو هم گره خورده بودیم. مهران کیرش سفت سفت شده بود. بهم گفت: افتخار میدین؟ گفتم: نمی خواد کلاس بذاری بیا که حالم خرابه! تعجبی برام نداشت که کیرش با یه فشار تا ته بره توم. چون هم من خیس شده بودم و هم کیر اون خیلی بزرگ و کلفت نبود. خوب می کرد. مریم هم از پشت مهران رو بغل کرده بود و با سینه هاش ور می رفت. بعد از دو سه دقیقه مهران شدت ضربه هاش بیشتر شد و پرسید بریزم تو؟ گفتم: نه بابا دنبال شر که نمی گردم! درش بیار. هنوز جمله من تموم نشده بود که کیرشو در آورد و آبش با شدت ریخت بیرون. تا زیر گلوم رسیده بود. باور نمی کردم. با تعجب گفتم: تو دیگه کی هستی انگار نه انگار بار دومته! مریم گفت: حالا کجاشو دیدی! چند دقیقه استراحت کردیم و این دفعه مهران رفت سراغ مریم و باز هم آبش اومد ولی کمتر از دو دفعه قبلش بود. خیلی باهاش حال کرده بودم. برای همین با این که کسم رو به کونم ترجیح می دادم بهش یه تعارف کردم و دیدم با کله قبول کرد. چون خیلی بزرگ نبود درد زیادی نداشتم. از همون اول هم بهش گفتم: بریز توم. یه ده دقیقه ای کرد و یه دفعه یه نعره کشید و محکم و تند تند منو کرد و داغی آبش تو کونم محسوس شد. افتاد روم و شروع کرد به نفس عمیق کشیدن. مریم با طعنه به مهران گفت: یادت باشه ها نو اومده به بازار و کهنه شده دل آزار! مهران هم در جوابش گفت: خود کرده را تدبیر نیست .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ساناز و صاحب بوتیک

سلام اسم من سانازه 21 سالمه وتو یه خانواده 5 نفره زندگی میکنم یه خواهر یه برادر بزرگتر دارم .از اینا بگذریم چند وقتی میشد با خانواده درگیر بودم پول تو جیبی کمی گیرم میومد ونمیتونستم هرچی که میخوام بخرم از طرفی هم تازه با بهروز دوست پسرسابقم که 3 سال باهم بودیم کات کرده بودم وکمی دپرس بودم میخواستم تنوعی توی زندگیم ایجاد بشه برای همین دنبال یه کار خوب میگشتم که درامد خوبی هم داشته باشه چند تا از دوستام بوتیک های رو معرفی کرده بودن وقتی سر میزدم از محیطتشون اصلا خوشم نمیمد یا خیلی شلوغ به هم ریخته بود یا اصلا صاحبش ادم حسابی نبود خلاصه چند وقتی درگیر پیدا کردن یه شغل بودم که یه روز که داشتم تو مجتمع تجاری خرید میکردم البته تنها بودم یهو یه پسر اومد بدجوری بهم تنه زد طوری که بازوم درد گرفت وچون کفش پاشه دار هم پوشیده بودم نزدیک بود بخورم زمین که یه نفر دستمو گرفت وقتی برگشتم ونگاه کردم متوجه مردی حدودا 35-36 ساله شدم که قد بلندی داشت وخوشتیپ بود بوی ادکلنش از همون فاصله به مشامم میخورد یه بوی تلخ داشت .ازش تشکر کردم که لبخند زد





همون لحظه چشمم خورد به یه اگهی که پشت شیشه یک مغازه چسبیده بود دنبال یه فروشنده خانم بود همون لحظه همون مرد که هنوز اونجا ایستاده بود تا نگاه منو دید سریع گفت دنبال کاری؟
منم جواب دادم که گفت مغازه خودشه خوشحال شدم یکم باهم در مورد شرایط کار وحقوقش حرف زدیم که دیدم حقوقش عالیه در واقعی مغازه اون کلا لباس زنونه داشت لباس های مجلسی وشیک من از فردا کارم رو شروع کردم خانوادمم دیگه چیزی نمیگفتند باهام کنار اومده بودن حدود یک هفته ای بود که مشغول شده بودم صاحب مغازه اسمش سپهر بود بیشتر وقتا با هم تو مغازه بودیم نگاهی عجیبی بهم داشت ناگفته نماند که من دختر قد بلند لاغر البته با باسنی برجسته پوستم کمی برنزه است و موهای مشکی دارم بینی کوچیک ولبی کوچیک کلا صورتم بچه گونه است بامزه هستم داشتم از سپهر میگفتم نزدیک به اسفند ماه بودیم مغازه ها همه یکسره باز بودند ماهم مجبور بودیم ظهر راهم باز باشیم اخیرا خیلی با من درد و دل میکرد واز زندگی با زنش راضی نبود منم که باهاش صمیمی شده بودم دلداریش میدادم یه روز که مثل همیشه تو مغازه بودیم ظهر بود رفت سادویچ ونوشانه خرید تا نهار رو باهم تو مغازه بخوریم اون روز من یه مانتو سفید پوشیده بودم وچون کمی هوا گرم بود زیرش فقط یه سوتین مشکی پوشیده بودم





داشتیم با هم غذا میخوردیم نگاهش همش به پاها و صورتم بود منم به روی خودم نمیاوردم که یهو نوشابه از دستم لیز خورد تمام مانتوم از بالا تا پایین کثیف شد یهو دیدم نگاهش خشک شده روی من همین که نگاه خودم کرد فهمیدم چون ماتوم خیس شده سوتینم پیداست خیلی خجالت کشیدم سریع به خودش اومد وچند تا دستمال کاغذی بهم داد وبعد در مغازه رو از داخل قفل کرد تعجب کردم گفت که راحت لباستو عوض کن لباس رو داد دستم ومنم رفتم تو اتاق پرو تا خواستم درو ببندم پشت سرم داخل شد تو نگاهش یه چیز خاصی بود چشماش خمار شده بود یهو کاتمو گرفت وکشید که همه دکمه هاش یه طرف پرت شد از کارش تعجب کردم تا خواستم چیزی بگم لباش چسبوند روی لبام طوری ازم لب گرفت که دهنم بسته شد همزمان با لب گرفتم دستاش با سینه هام بازی میکرد حالا دیگه منم حشری شده بودم تنم داغ کرده بود نفهای اونم به شماره افتاده بود اروم زیر گوشم گفت خیلی وقته تو کف هیکلتم دوست دارم باهات سکس کنم چیزی نگفتم سیتینم رو کشید پایین وسینهام پریدن بیرون اول یکم نگاهشون کرد بعد شروع کرد به لیس زدم سینهام خوردشون دیگه به اخ واوف افتاده بودم طوری که موهاشو چنگ میزدم و حالم دگرگون شده بود





میدیدم که کیرش از زیر شلوار هم برجسته شده و داره میترکه داشت گردنم رو لیس میزد وهم زمان دستشو از روی شلوار روی کسم میکشید دیگه داشتم میمردم من قبلا با دوست پسرم سکس داشتم ولی در حد لاس زدن به مرحله حاد نرسیده بود سپهر تا چشمای قرمز منو دید گفت: این جا نمیشه بیا بریم بالا این جا جا نیست دستمو گرفت .و منو دنبال خودش کشید یه راپله باریک تو ی مغازه بود که وصل میشد به بالای مغازه اونجا پر جنس بود خیلی شلوغ پلوغ بود منو برد اونجا خوابوندم روی پتویی که مال خودش بود خودش افتاد روم همین طور سینه هامو گاز کیزد منم مدام اخ اخ اوف اوف میکردم خیسی شرتم و احساس میکردم دست برد به دکمه شلوارم و اونو کشید پایین شروع کرد اول از روی شرت گاز گرفتن وبا دست بازی کردن ومنم چشمامو بسته بودم دستمو میکشیدم روی شلوارش کیرش سفت سفت شده بودم دکمه شلوارشو باز کردم کیرش خیلی خود نمایی میکرد دلم نیومد ازش بگذرم برای همین این دفعه من خوابیدم روش تا تونستم کیرش کردم تو حلقلم اونم هی میگفت جون جونمممممممم قربون دهت
سینه هاتو بخورم .....


منم بیشتر حشری میشدم سریع تر براش ساک میزدم کیر سفت بزرگی داشت یه گاز کوچولو ازش گرفتم که اخش دراومد
بعد بلند شد واز هم لب گرفتیم وبعد شورتمو کشید پایین ولای کسمو باز کرد لیس میزد عجب لذتی داشت هیچ وقت تجربه نکرده بودم کسم حسابی داغ شده بود زبونشو توی کسم میچرخوند منم جیغ میکشیدم ....
بایه نگاه داخل کسم اروم گفت دوست داری زنت کنم جیگر خانم
گفتم نه نمی خوام
گفت یه نگاهی انداختم پرده ات ارتجاعیه یعنی حلقه ای با هیچ کیری پاره نمیشه ...
منم که حشرم زده بود بالا گفتم باشه اروم خوابید روم وهمین طور که باسینه هام بازی میکرد اروم کیرشو فرستاد داخل کس داغ وخیسم یهو اتیش گرفتم و درد شدیدی احساس کرد انگار که ازوسط به دونصف تقسیم شدم جیغ بلندی کشیدم که سپهر لبشو گذاشت رو لبم خیلی درد داشت ولی کم کم تبدیل شد به یه درد شیرین و دوست داشتنی حرکات سپهر اروم بود اصلا سعی نداشت وحشی بازی کنه اروم لمبه میزد ومنم غرق لذت بودم یک دفعه بدنم سفت شد یه لرزش خفیفی احساس کردم وکه سپهر لبخند زد وگفت:عزیزم به ارگاسم رسیدی وارضا شدی ولی من کمرم خیلی سفته حالا حالا باید تلمبه بزنم چند دقیقه بعد اونم کیرشو دراورد تمام ابشو خالی کرد روی بدنم بدنم خیس خیس شده بود پر از اب منی هردو بی حال کنار هم افتادیم بعد از چند دقیقه دوباره لب گرفتیم یه کم هم از ما هم خوردیم بعد هم من که درد شدیدی داشتم لباسمو پوشیدم و سپهر وقتی ماچم کرد بهم گفتکه زنش هیچ وقت همچین سکس لذت بخشیو بهش نداده چون خیلی درد داشتم منو فرستاد خونه ترسیدم کسی از صورتم متوجه حالتم بشه برای همین الکی گفتم حال تحوع دارم رفتم خوابیدم ولی همش به اون چند ساعت لذت بخش فکر میکردم





بعد از اون ماجرا چند باری هم منو وقتی زنش خونه نبود به خونش دعوت کرد دوباره باهم سکس داشتیم بعد چند وقتم دیگه کلا از اونجا اومدم بیرون وبا هم کات کردیم چون گفت داره بچه دار میشه ولی هنوز گاهی وقتا یاد اون سکس توی مغازه منو غرق لذت میکنه ..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
رویا ،الهه سکس

رویا ساده بود. منظورم ساده مثل ساده لوح نیست. توضیحش سخته. شاید چون می شد از رویا هر تصوری رو داشت. می تونست یه زن ناشناس باشه، یا یه دختر که چیزی رو یادت میاره. می تونست یه زن باشه که یه بار تو خیابون میبینی و سالها بعد با یه حس شبیه غفلت یادش می افتی. می تونست احمق باشه و تلخ یا باهوش. می تونست جذاب باشه و شهوت انگیز و می تونست یه دختر معمولی معمولی باشه. رویا ساده بود چون همه چیز بود و هیچ چیز.
رویا رو اولین بار توی قطار دیدم. قطار شیراز-تهران. رفته بودم پیش نامزدم "لیلا". لیلا اونجا دانشجو بود و عکاسی می خوند. یه خونه مستقل داشت و تنها زندگی می کرد. ده روز پیشش بودم. خیلی دوسش داشتم. لیلا خیلی خوشگل بود. چشم های درشت سیاه، موهای سیاه و رگه های شرابی و لب های کلفت و خوردنی. عاشقش بودم. هر روز می رفتیم حافظیه و کلی می گشتیم. من همش دور و برش بودم. صداش می زدم و می بوسیدمش. لیلا بهم می خندید و از دستم فرار می کرد. از من عکس مینداخت، از شهر. از آدما از حافظیه و از تخت جمشید. خیلی حرف می زد و دائم خودشو بهم می مالوند و من وقتی نمیتونستم بگیرمش براش آهنگ لیلا لیلا رو میخوندم. اون تو شهر می گشت و می خندید اما من دوست داشتم بریم خونه و با هم بخوابیم.
پاییز بود. قطار از بین دشت می گذشت و همه جا زرد و سرخ بود. از کوپه زدم بیرون تا سیگار بکشم. و بیرون توی راهرو رویا وایساده بود. یه پاش رو می زد به کف راهرو و سیگار می کشید. کنارش وایستادم. شونه هاش رو داد جلو. یه جوری بود. ظاهرا همه چی معمولی بود. دوتا مسافر که دارن توی راهرو سیگار می کشن. ولی رویا فقط بیرون رونگاه می کرد. انگار نه انگار که من اونجا بودم. بدنش اصلا قشنگ بود. زیادی لاغر بود و کمی هم خمیده. اصلا خوشگل نبود. یه شلوار لی تنش بود و یه مانتوی کوتاه قهوه ای. موهاش سیاه اما بلند بود و از زیر روسیری معلوم بود. صورتش سفید و بی حالت بود. نه می خندید و نه هیچ احساسی داشت. دزدکی از بغل نگاش کردم و حرصم گرفت چون صورت جذاب لیلا رو از یادم می برد. سیگارم رو روشن کردم و توی راهرو راه افتادم. دلم خواست یه چیزی بهش بگم. یه فحش. یا بهش دست بمالم. از سر لجاجت و اذیت کردن. اما رد شدم. وقتی سیگارم تموم شد داشت نگام می کرد.
چشماش معمولی بود. سیاه و کوچیک. همینطور بهم نگاه می کرد اما نمی دونستم تو نگاش چیه. نه علامتی بود نه نشونه ای. نه می دونستم ازم خوشش اومده نه می دونستم ازم بدش اومده. اصلا یه جوری بود. احساس رو بروز نمی داد. ازش خوشم نیومد. رفتم توی کوپه خودم.
هوا دیگه تاریک بود که رسیدیم تهران. پیاده شدم و خوش بودم. هوا گرم بود و ایستگاه شلوغ. ولی بازم رویا جلوم سبز شد. سه چهار متر جلوتر بود و یه ساک کوچیک توی دستش. محلش نذاشتم و رفتم. جلوی کیوسک رفتم تا سیگار و آرامس بخرم. رویا اومد کنارم و یه دفعه گفت:«منتظرت بمونم؟»
صداش ناز نبود.معمولی بود و کمی خش دار. خیلی جوون بود. 20 یا 21 سال داشت احتمالا. حس بدی که از دیدنش داشت یه دفعه رفت و یه جور غرور جاش رو گرفت. گفتم:«آره». نمی دونستم چرا دکش نکردم.
با هم سوار تاکسی شدیم. من پولشو حساب کردم. بهم گفت از کجا میای. می تونستم بگم رفتم پیش نامزدم اما نگفتم. به جاش گفتم رفته بودم تسویه حساب دانشگاه. دروغ گفتم.
به دهنم نگا می کرد. چشماش هیچ حالتی نداشتو اما یه دفعه فهمیدم که میخواد با من باشه. شاید قبلا منو دیده بود یا شاید توی قطار همینطور الکی ازم خوشش اومده بود. خوش قیافه بودم. فهمیدم از اولش توی قطار واسه این لحظه نقشه کشیده بود.
یاد لیلا افتادم و به تاکسی گفتم نگه دار. نگه داشت و پیاده شدم اما رویا هم پیاده شد. می خواستم برم که فورا یه کاغذ دراورد و یه چیزی توش نوشت و داد دستم. گفت:«بهم زنگ بزن»
جواب ندادم و دور شدم. بدون خداحافظی. و کاغذ رو گذاشتم توی جیبم به جای اینکه بندازمش توس سطل آشغال.
پاییز داشت تموم می شد. صبح زود بلند می شدم و کار می کردم. توی آتلیه. برای مجله های تبلیغاتی عکس می گرفتم و می خواستم یه نمایشگاه راه بندازم. هر روز به لیلا زنگ می زدم و براش جوک سکسی می گفتم. وقتی نبود به یادش می رفتم حموم و خودمو ول می کردم. خیلی عاشقش بودم و واقعا خوشگل بود. به واسطه شغلم زنای زیادی دوروبرم بودن اما همش یاد لیلا می افتادم و تنها می رفتم خونه.
یه ماه بعد اتفاقی کاغذ رو تو جیبم پیدا کردم. یه شماره موبایل بود و زیرش نوشته بود رویا. زنگ زدم خودش گوشی رو برداشت. فورا فهمید کی ام. یه کم حرف زدیم و قرار گذاشتیم تو یه کافه توی انقلاب. از خودم تعجب می کردم چرا باهاش قرار گذاشتم
شب توی کافه نشسته بودم و رویا دیر کرده بود. یه نیم ساعت گذشت که اومد. من عصبی بودم و می خواستم بزارم برم. اما بالاخره اومد. با همون لباسای معمولی. بدون آرایش. خجالت می کشیدم. همه آدمای اونجا خوشتیپ کرده بودن و فقط هم صحبت من بود که تو ذوق می زد. من معذب بودم و می خواستم زودتر برم اما رویا مدام حرف می زد. درباره کارم پرسید. دانشگاهم، شغلم و این حرفا. و بعد از خودش گفت. از پدرش که کارگر بود و از کارش که منشی یه مطب بود. خیلی حرف زدیم و موقع رفتن خسته بودیم. تا یه جایی رسوندمش و وقتی زدم رو ترمز که پیاده بشه گفت خونه ات کجاست. نمی خواستم با هیچ زنی باشم اما بردمش خونه. نمی دونم چرا.
بردمش تو اتاق و گفتم که راحت باشه. من خودم یه خونه داشتم و تنها زندگی می کردم و کاملا آزاد بودم. به هم شب بخیر گفتیم و من رفتم تو اتاقم. خیلی زود خوابم برد اما نصف شب با صدای دستگیره در بیدار شدم. اصلا نمی خواستم باهاش بخوابم اما دیگه توی بدنم ولو شده بود.
منو می بوسید. خیلی داغ. ازم لب می گرفت و گه گاه دندوناشو توی گردنم فرو می کرد. بی قراری می کرد و ناله. من اول بی میل بودم اما اون منو به خودش می کشید. با ناخونای بلندش روی پوستم خراش مینداخت و مدام میگفت محکمتر. بلند شدم و وحشیانه انداختمش رو زمین. روی فرش. رفتم سمتش و لباش رو مکیدم. جیغ می زد و گاز می گرفت. بالاخره خودمو انداختم بین پاهاش و شروع کردم به کردنش. باکره نبود اما کسش تنگ تنگ بود. از خودم بیخود شدم و تن 90 کیلویی ام رو انداختم روش. زیرم جون می کند. با دستاش بدنم رو می زد و مدام دندوناش رو نشونم می داد. من اما بیشتر حریص می شدم. پای راستش رو انداختم رو شونه و با دستام گردنش رو گرفتم. سرخ شده بود و له له می زد.مدام کیرم فرو می کردم و حسابی لذت می بردم. کنترلم دست خودم نبود. پای دیگه ش رو هم گرفتم و حالا جفت پاهاش توی گردنم قفل شده بود. کشیدمش جلو و روش خیمه زدم. کیرمو با تمام قدرت فرو می کردم و بیرون می کشیدم. دیگه نا نداشت اما من میخواستم. اون بدن معمولی و فاقد جاذبش برام یه جور مامن بود. یه جور خلاصی. وقتی حسابی کردمش برای اولین بار لباش رو بوسیدم.
پاهاش رو ول کردم و بردمش رو تخت. پرتش کردم. هیچی نمی گفت و نگاش تو چشمم بود. با همه زنایی که باهاشون خوابیده بودم فرق داشت. همه زنا حتی لیلا مطیعم بودن اما این داشت باهام می جنگید. تجاوز نبود . خودش خواسته بود و داشت لذت هم می برد اما توی حرکاتش یه جور جنگ و دشمنی وجود داشت. رفتم جلو و بغلش کردم . صورتش رو داد جلو، رو به من. بجای اینکه بوسش کنم زدمش. زدمش. زدمش. نفس می زدو و رو لباش یه جور خنده بود. برش گردوندم و به پشت خوابوندمش. مانعم می شد. دو تا دستاش رو جمع کردم از پشت و با یه دست گرفتمش و ول شدم روش. چنگ زدم توی موهاش و نزدیک گوشش نفس کشیدم. هرم و حرارت از صورتش می بارید. دهنمو بردم توی گردنش و با اون یکی دست سینه های کوچیکش رو گرفتم. کوچیک اما سفت. دوتا دایره توپر و با نوک صورتی. چنگ زدم. محکم و سرخ سرخ شون مردم. یه کم کشیدم به سمتی و سینه هاش رو مکیدم. دستاش رو ول کردم و کمرش رو گرفتم . داشت ازم فرار می کرد . پاهامو رو پاهاش انداختم و شونه هاش رو گرفتم و با یه حرکت همه کیرم رو توی کسش جا دادم. درد می کشید اما لباش می لرزید و این لرزش یعنی ارضا. شروع کردم به تلمبه زدن و هوارمون رفت تا آسمون. اون زن همه وجودمو سر می کشید. همه شیره وجودمو اما من تصمیم داشتم به اون دست بکشم
دیگه رمق نداشت. صورتش گل انداخته بود و کبود کبود بود. موهاش به پیشونیش چسبیده بوده و دیگه تسلیم بود. برش گردوندم و دوباره پاهاشو باز کردم. دوباره فرو کردم و اون تو و در حالیکه همه وجودم سرشار از لذت بود به صورت ملتهب رویا نگاه می کردم. دیگه رمق حرف زدن نداشت. با یه دستش بازوم رو گرفته بود و نگام می کرد. از نگاش حذر کردم و خوابیدم روش. بوی تنش مستم کرده بود. زدم زدم زدم و احساس می کردم تو آسمونم. این زن داشت منو از خودم می گرفت. نمی دونم کی و چطور تموم شد. اما دیگه جونی نداشتم. ولو شدم روی رویا و چشمامو بستم. تموم شد. بدنش عرق کرده بود و چسبیده بود به بدن کوچیک رویا. یه جور خلسه منو گرفته بود و تنها چیزی که توی اون خوشی عظیم حس می کردم حرکت ملایم کف دست سرد رویا روی پوست گرم تنم بود.
صبح که بیدار شدم رویا نبودش. نرفتم سر کار. لخت نشستم کنار پنجره و سیگار کشیدم.خودم سیگار نداشم و از همون سیگار های بهمن کوچیک رویا که روی میز جامونده بود کشیدم. بی حوصله بودم. نمی دونستم چه حسی دارم. با اینکه دیشب واقعا لذت برده بودم اما می دونستم که باید رویا رو فراموش کرد. که باید رویا رو توی همون دیشب جا بزارم. چند روز کلافه بودم اما بعد با اومدن لیلا حالم خوش شد و بالکل رویا رو فراموش کردم.
چند ماه گذشت تا اینکه بالاخره نمایشگاه رو افتتاح کردم. خیلی خوشحال بودم و هرکسی که میومد کلی تعریف می کرد. یکی دوتا قرار داد خوب هم با شرکت های تبلیغاتی بسته بودم و کلا روزای خوبی بود. روز آخر نمایشگاه بود که رویا اومد. وانمود کرد اتفاقی اومده اما من می دونستم که دروغ می گه. اما نمی دونستم چطور فهمیده که من نمایشگاه دارم. شاید همون شب توی اتاقم عکس ها رو دیده یا شاید هم از روی آگهی روزنامه. نمی دونم. فقط می دونم که عصبی بودم. چون نمی خواستم اتفاقی بیفته. به هر حال حالا جفتشون اینجا بودن هم لیلا و هم رویا. دزدکی و دور از چشم لیلا رفتم طرفش و شمارمو بهش دادم و گفتم که بره و بعدا باهام تماس بگیره. فکر کنم ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد. چند دقیقه عکس ها رو نگاه کرد وبعد توی ول وله جمعیت رفت.
همون شب انگار برای فراموش کردم رویا با لیلا خوابیدم. اون رو به شام دعوت کردم و بعدش بردمش خونه. می خواستم رویا رو فراموش کنم و بنظرم می رسید که خوابیدن با لیلا تنها راه فراموش کردن رویاست. لیلا یه تاپ خیلی باز قرمز پوشیده بود و یه صندلی قرمز هم پاش بود. کلا همه چیز رو ست کرده بود و خیلی خواستنی بود. ناخونای قرمز، لبای قرمز، گردنبند قرمز حسابی تحریکم کرده بود. توی لیلا دنبال همون لذت و ناشناخته ای بودم که با رویا بهش رسیده بودم. بغلش کردم و شروع کردم به خوردن گردنش. بوی خوبی می داد. آروم خوابوندمش روی تخت و از پاهاش خوشگلش بالا اومدم. زانوهاش رو لیسیدم و کف پاهاش و انگشتای خوش فرمش. بالاتر و پاهاشو جمع کردم و شورتش رو که نم دار شده بود رو بو کردم. بوی طراوت وشهوت مستم کرده بود. با دندون شورتش رو که از لاتکس قرمز بود بیرون آوردم و شروع کردم به خوردن بهشتش. ناز می کرد ، ادا و ناله. بالاتر اومدم و تمام بدنش رو لمس کردم. سینه های گندش رو توی مشت گرفتم و مالوندم. لیلا دربست در اختیارم بود. چشماش خمار بود و لباش به تمنای بوسه باز شده بود. زبونم رو گذاشتم بین لباش و گذاشتم حسابی ازم کام بگیره. به خودم مسلط بودم بر خلاف رویا.
از لباش که فارغ شدم اومدم پایین و بین پاهاش نشستم.پاهاش رو گذاشتم دو طرف و کیرمو تا آخر فرو کردم. حسابی می کردم و توی صورتش دنبال چیزی می گشتم که خودم نمی دونستم چیه. لیلا داد می کشید جیغ می زد و مدام اسمم رو صدا می کرد. داشت حسابی لذت می برد و زیر پاهای من رو دوست داشت. برش گردوندم و از پشت موهاش رو گرفتم.مسلط شدم روش و از پشت کردم تو. با هر ضربه من بدن سفید و گوشتالوش موج بر می داشت و پیچ و تاب می خورد. داد می کشید و ازم میخواست که پارش کنم. با محکمترین ضربه ها جواب تمناش رو می دادم و داد و هوارش همه خونه رو برداشته بود. اون هنوز محتاج من بود اما میخواستم تمومش کنم. حالم خوش نبود. لذت می بردم اما فقط لذت جسمی. روحم یه چیزی کم داشت. لیلا دیگه نا نداشت. بهش خوش گذشته بود. من بی حال روی تخت خوابیده بودم و داشتم لبای گرم و کلفت لیلا رو که بوسه بارانم می کرد دنبال می کردم. خیلی از شب گذشته بود که لیلا برای آخرین بار ازم لب گرفت و روش رو کرد اون ور و خوابید. من بلند شدم و رفتم سمت پنجره. نور ماه از اتاق رو تن لیلا شناور بود. خیلی خوش شانس بودم که همچین زنی رو تخت من خواب بود اما حالم یه جوری بود. رفتم روی تخت دراز کشیدم و تا مدتها به سقف نگاه کردم. یادم نیست کی خوابم برد.
لیلا دو هفته پیشم موند و بعد برای پایان نامه ش برگشت شیراز. حال و حوصله نداشتم و کسل بودم. تصمیم گرفتم یه بار دیگه شانسم رو امتحان کنم و زنگ زدم به رویا. جواب داد. فقط یه بار زنگ خورد. احساس کردم تو صداش یه جور شادی وجود داره. بهش گفتم میخوام ببینمش و اون فوری قبول کرد.
از اون روز به بعد رویا رو تقریبا هر هفته می دیدم. باز شروع کردم به کار و خوشحال بودم. صبح ها از رویا بیخبر بودم و هیچ تلاشی هم نمی کردم که ازش خبری بگیرم. یه کلید از خونه براش ساخته بودم و اون تقذیبا دیگه هم خونه من بود. اصلا متوجه نبودم که روبا داشت تو زندگیم جا می گرفت. صبح ها کار می کردم و شب ها از رویا لذت می بردم. باهام همراهی می کرد و توی همراهیش همیشه جنگ وجود داشت. و من از جنگیدن با اون لذت می بردم. تن و بدن معمولی اما خارق العاده ش رو می گرفتم و به زیر خودم می کشیدم. می تونست برای به چنگ آوردن رویا باید باهاش بجنگم و اون این جنگ رو دوست داشت.
رویا تقریبا هیچوقت حرف نمی زد. من از اون هیچ چیز نمی دونستم. فقط یکی دو بار تا دم در مطب برده بودمش. بنظرم خالی بود. فقط منو میخواست و فقط دوست داشت منو نگاه کنه. من می بردمش آتلیه و بهش عکاسی یاد دادم. گاهی اوقات در رو می بستم و مشغولش می شدم. بهتر بگم بهش تجاوز می کردم اما خودش همینو می خواست. روزای زیادی گذشت و ما دوتا بهم عادت کرده بودیم. فقط مساله سکس نبود. رویا چیزی داشت که هیچکی نداشت
یه بار بعد از یه سکس عالی روی پاهام خوابیده بود. نمی دونم چی شد که یهو بهم گفت:«باهام ازدواج می کنی؟» نمی دونستم چی باید بگم. سرش رو نوازش کردم و سعی کردم موضوع رو عوض کنم. گمونم رویا فهمید اما به روش نیاورد.
تابستون رسید و لیلا درسش تموم شد و برگشت تهران. رویا می دونست که ما با هم نامزدیم اما هنوز امیدوار بودکه من رو داشته باشه. توی این مدت سکس هامون کم شده بود. عالی اما کم. لیلا یه زن فوق العاده بود از هر نظر. تحصیلکرده، زیبا و پولدار و من با امکانات اون می تونستم به بهترین جاها برسم. یه مدت رویا توی زندگیم محو شد. کمتر می اومد و منم کمتر بهش رغبت داشتم. نمی خواستم دیگه به لیلا خیانت کنم. یه روز به رویا گفتم که نمیخوام باهات بخوابم . اون قبول کرد و ازم خواست که گاهی بیاد و منو ببینه. با اینکه دلم نمیخواست اما گفتم باشه.
زمان گذشت و من لیلا تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. کارت های عروسیمون چاپ شد و همه چیز تموم شده بود. یه روز رویا اومد پیشم و اتفاقی کارت عروسی رو دستم دید. من سرم رو انداختم پایین و گفتم متاسفم. رویا غمگین شد و من برای اولین بار دلم براش سوخت. بوسیدمش و بهش گفتم که دیگه نباید هم دیگه رو ببینیم. رویا گفت باشه و خواست بره. اما برگشت و توی چشمم زل زد و گفت:« فقط بذار یه بار دیگه باهات بخوابم»
قرار شب رو گذاشتیم. با اینکه ناراحت بودم اما چاره ای نداشتم. شب رسید و رویا اومد. بازم با همون لباسها. خواستم ببومش که خودشو کشید کنار. لخت شد و بهم چشبید اما منو نبوسید. با اکراه بهش نزدیک شدم اما نمیتونستم در برابرش مقاومت کنم. بهش حمله کردم و تن کوچیکش رو توی دستام گرفتم. خوابوندمش و سینه های لذیذش رو به دهن گرفتم و مکیدم و مکیدم. سینه هاش سرخ شده بود. بهم گفت در اختیار توام و من همینو می خواستم. رویای مطیع رو. رویایی که باهام نمیجنگید. پاهاش رو باز کردم و خوابیدم روش. میکردمش و با ضربه هام تنش عقب و جلو می رفت. ضرباتم محکم بود و خشن اما رویا هیچی نمی گفت. بعد برش گردوندم و از بغل فرو کردم. تسلیم و مظلوم توچنگم. بدن لاغرش پیچ و تاب می خورد و من از لمس اون بدن لذت می بردم. دیگه آخرای کار بود. دوباره خوابیدم روش و داشتم خودمو آماده می کردم که سر موقع بکشم بیرون که یه دفعه رویا دستا و پاهاش رو دورم حلقه کرد و آبم پاشید توی وجودش. نمی تونستم تکون بخورم. بوسیدمش. داغ داغ بود. توی اون حال خلسه احسا کردم که چشماش تر شده. چشماش رو بوسیدم و بهش گفتم که تو رو میخوام. تو رو نه لیلا رو. تو رو میخوام رویا. تو رو. رویا هیچی نمیگفت و فقط روی بدنم دست می کشید. خسته تر از اون بودم که کاری کنم.سرم رو توی موهای رویا فرو کردم و چشمامو بستم. آخرین چیزی که حس کردم بوی بلوطی بود که از موهای رویا می اومد.
صبح بیدار شدم اما رویا نبود. همه جا رو دنبالش گشتم اما باز پیداش نکردم. اونوقت یاد مطب افتادم و اونجا رفتم. دکتر یه زن مسن بود. از اون سراغ رویا رو گرفتم و اون در حالیکه به من شک داشت گفت که رویا صبح زود باهاش تسویه کرده و رفته. رفتم ایستگاه قطار تا پیداش کنم. می تونست با اتوبوس رفته باشه اما یه حسی بهم می گفت با قطار رفته. پیدا نکردم. برگشتم خونه و لیلای عصبانی رو دیدم که 10 بار به تلفنم زنگ زده بود. گفت چیزی شده گفتم نه. گفت قرار عروسیمون که سر جاشه؟ به پنجره نگاه کردم و بعد به اتاق خواب و آهسته گفتم آره سر جاشه.
دوباره پاییز رسیده. مدام درجه بخاری رو زیاد می کنم اما هوا هنوز سرده. لیلا الان زنمه و قراره بچه مون تا دو ماه دیگه به دنیا بیاد. نمی دونم آیا بچه رویا، بچه من و رویا به دنیا اومده یا نه. بیشتر اوقات از خونه می زنم بیرون و برای خودم پرسه می زنم. گاهی احساس می کنم کسی توی خیابون سایه به سایه دنبالم میاد. برمی گردم و می بینم که هیچکس نیست اما بعدش ته گلوم یه بغض سنگین جلوی نفسم رو میگیره.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 110 از 112:  « پیشین  1  ...  109  110  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA