انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 440 از 718:  « پیشین  1  ...  439  440  441  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۱۴

تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند
در سینه من داغ مکرر سپر افکند

من خرده جان را چو شرر باختم اینجا
پروانه درین راه اگر بال و پر افکند

تا سبزه وگل هست ز می توبه حرام است
نتوان غم دل را به بهار دگر افکند

دستی که به آرایش زلف سخن آموخت
اخگر نتواند ز گریبان بدر افکند

در دامن تسلیم در آویز که چون تاک
هردم نتوان دست به شاخ دگر افکند

از هیچ دلی نیست که اگاه نباشم
از بس که مرا درد طلب دربدر افکند

هنگامه ارباب سخن چون نشود گرم
صائب سخن از مولوی روم در افکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۱۵

غفلت زدگان دیده بیدار ندانند
از مرده دلی قدر شب تار ندانند

رحم است بر آن قوم که بیداری شب را
صد پرده به از دولت بیدار ندانند

دارند در ایام خزان جوش بهاران
حیرت زدگانی که گل از خار ندانند

جمعی که ز سر پای نمودند چو پرگار
یک نقطه درین دایره بیکار ندانند

مغرور کند جوش خریدار گهر را
خوب است که خوبان ره بازار ندانند

تا آینه از دست نکویان نگذارند
بیطاقتی تشنه دیدار ندانند

زان خلق دلیرند به گفتار که از جهل
گفتار خود از جمله کردار ندانند

صائب طمع نامه فضولی است ز خوبان
ما را به پیامی چو سزاوار ندانند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۱۶

آنها که نظرباز به نو خط پسرانند
بی چشم بداز جمله بالغ نظرانند

این زهدفروشان ز خدا بیخبرانند
این دست و دهن آب کشان پاک برانند

غیر از گهر عشق که پاینده و باقی است
باقی همه چون موج ز دریا گذرانند

جمعی که نظر بسته گذشتند ازین باغ
انصاف توان داد که از دیده ورانند

در دست چه دارند بجز کاسه خالی
آنها که درین باغ چونرگس نگرانند

من کیستم ودرچه شمارم که فلکها
در دایره عشق ز بی پا و سرانند

این دوست نمایان سیه دل که در آفاق
چون صبح به صدقند علم پرده درانند

آلودگی خلق فرومایه به صد عیب
زان است که مشغول به عیب دگرانند

گوش تو گرانخواب پذیرای خبر نیست
ورنه در ودیوار ز صاحب خبرانند

پاکیزه درونان که برون ساز نباشند
زین خرقه چو آیند برون سیمبرانند

رخسار بتان آینه صورت معنی است
زان اهل سخن طالب شیرین پسرانند

از مردم افتاده مدد جوی که این قوم
با بی پر و بالی پر و بال دگرانند

صائب نظر عاقبت اندیشی اگر هست
بی برگ ونوایان جهان خوش ثمرانند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۱۷

چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند
در آب وعرق چشمه حیوان بنشیند

شرمنده خونگرمی اشکم که همه عمر
نگذاشت مراگردبه مژگان بنشیند

دل صاف کن آن گاه ز ماحرف طلب کن
از آینه طوطی به دبستان بنشیند

مژگان شمرم بوسه زنم بر کف پایش
در چشمم اگر خار مغیلان بنشیند

آن کس که چو یوسف بودش چشم عزیزی
شرط است که یک چند به زندان بنشیند

از طعنه خامان نشود کند طبیعت
کی آتش سوزنده به دامان بنشیند

گر خضر ببیند لب جان پرور او را
در ماتم سر چشمه حیوان بنشیند

هر کس که چو صائب به تکلف نکند زیست
پیوسته چو گل خرم وخندان بنشیند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۱۸

سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند
از باد بهار آتش سوداننشیند

مجنون تو بر دامن صحرا ننشیند
این گرد به هردامنی از پاننشیند

در کوی مکافات محال است که آخر
یوسف به سر راه زلیخاننشیند

در جیب صدف گوهرشهوارنماند
در دامن مریم دل عیسی ننشیند

بر صدر بود چشم تواضع طلبان را
آسوده بود هرکه به بالاننشیند

آن را که درست است ارادت به توکل
بی کشتی نشکسته به دریاننشیند

هر جا که رود قافله در کار ندارد
آن را که نشان قدم از پاننشیند

گر باد مرادست و گر باد مخالف
از جوش طرب سینه دریا ننشیند

از سینه کشیدن نفس سرد محال است
تادیگ دل از جوش تمنا ننشیند

آنجا که کند ابر کرم قامت خود راست
عصیان نه غباری است که ازپاننشیند

صائب دل هر کس که رمیده است زدنیا
شرط است که با مردم دنیاننشیند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۱۹

در کودکی از جبهه من عشق عیان بود
گهواره ز بیتابی من تخت روان بود

انگشت نما بود دل سوخته من
آن روز که از عشق نه نام ونه نشان بود

نابسته به ظاهر کمر هستی موهوم
در رشته جان پیچ وخم موی میان بود

از خاک نشینان عدم بود خرابات
روزی که دل ازجمله خونابه کشان بود

بیدارشد ازناله من چرخ گرانخواب
بیتابی من سلسله جنبان زمان بود

جگر لاله ستان بود نمکسود
تا شور جنونم نمک خوان جهان بود

آن درد نصیبم که در ایام بهاران
رنگم گل روی سبد فصل خزان بود

از من به چه تقصیر قدم باز گرفتی
رفتار تو در خانه دل آب روان بود

سیرابم ازین وادی تفسیده برون برد
از صبر عقیقی که مرا زیر زبان بود

چون دست سبو زیر سر از فکر تو شد خشک
دستی که براوبوسه ناکرده گران بود

از خون شهیدان تو دایم جگر خاک
رنگین تر و شادابتر از لاله ستان بود

صائب نشد از وصل تسلی دل خونین
در دامن گل شبنم من دل نگران بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۲۰

در زیر فلک چند خردمند توان بود
هشیار درین غمکده تا چند توان بود

در فصل گل از بلبل ما یاد نکردند
دیگر به چه امید درین بند توان بود

کامی به مراد دل خود برنگرفتیم
چون خامه به فرمان سخن چند توان بود

گر دامن عشق از هوس خام بود پاک
خرسند ز معشوق به فرزند توان بود

از چشمه حیوان نتوان خشک گذشتن
در میکده تا چند خردمند توان بود

بر حاصل ایام اگر دست فشانی
چون سرو سبکبار ز پیوند توان بود

دیوانه مارا نخریدند به سنگی
در کوچه این سنگدلان چند توان بود

هر چند ز شکر نتوان کرد به نی صلح
با وعده بی مغز تو خرسند توان بود

از بوسه به پیغام تسلی نتوان شد
قانع به نی خشک کی از قند توان بود

چون شمع که سرسبزیش از دیده خویش است
از گریه خود چند برومند توان بود

صائب به سخن چند ازین آینه رویان
چون طوطی بی حوصله خرسند توان بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۲۱

تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود

چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود

افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
بال وپر من وقف پریشان سفری بود

زان روز که شد دیده من باز چو نرگس
اوراق دلم خرج پریشان نظری بود

بود از دم شمشیر دم صبح نشاطم
تا جوشن داودی من بیخبری بود

رسوایی شمع است ز پیراهن فانوس
در پرده سخن گفتن من پرده دری بود

این اشک جگر سوز که شمع از مژه افشاند
در دامن فانوس گل تاجوری بود

یاری که غبار از دل غم دیده مابرد
بی منت وبی مزد نسیم سحری بود

چون پرتو خورشید که در آینه افتد
از عمر همین بهره من جلوه گری بود

از عجز چو شبنم نفتادیم درین باغ
افتادگی ما گل روشن گهری بود

صائب چه توان کرد به تکلیف عزیزان
ورنه طرف خواجه شدن بی بصری بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۲۲

گر یار ز احوال من آگاه نمی بود
درد من سودازده جانکاه نمی بود

جا در دل او دارم واز من خبرش نیست
ای کاش مرا در دل اوراه نمی بود

از سردی آه است که جان می برم از اشک
می سوخت مرا اشک اگر آه نمی بود

عاشق گهر اشک به دامان که می ریخت
گر دامن اقبال سحرگاه نمی بود

دردست به مقصود رساننده سالک
گر درد نمی بود به حق راه نمی بود

در قبضه آه است کلید در مقصود
ای وای به من صائب اگر آه نمی بود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۲۳

با روی تو آیینه روشن چه نماید
بی چهره گلرنگ تو از گل چه گشاید

در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز
با چهره تابان تو چون مهر برآید

شبنم نرباید ز چمن جلوه خورشید
زینسان که نگاه تودل از خلق رباید

از نغمه محال است شود باز دل تنگ
از باد نفس غنچه پیکان نگشاید

گر عاشق لب تشنه شود واصل دریا
چون موج محال است که زنجیر نخاید

از دل سیهی برتوگران است غم و درد
در آینه تار پری دیو نماید

روشن نشد از باده گلرنگ مرا دل
از آینه تردست چه زنگار زداید

هر چند سزاوار ستایش بود از خلق
آن مرد تمام است که خود را نستاید

قانع نکشد منت احسان ز کریمان
آب گهراز ریزش دریا نفزاید

صائب ز فراق تو ز گفتار برآمد
در فصل خزان بلبل بیدل چه سراید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 440 از 718:  « پیشین  1  ...  439  440  441  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA