انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 448 از 718:  « پیشین  1  ...  447  448  449  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۹۶

در دل ما بخت سبز بارندارد
دانه ما زنگ نوبهار ندارد

چشم شرر در کمین سوختگان است
با دل افسرده عشق کار ندارد

شیشه دلان راست بیم سنگ ملامت
سیل محابا ز کوهسار ندارد

عشق بود فارغ از کشاکش عشاق
گنج غم پیچ وتاب مار ندارد

هر که به مرهم گرفت رخنه دل را
راه برون شد ازین حصارندارد

درد به اندازه طبیب فرستند
نیست غم آن را که غمگسار ندارد

برگ نشاط زمانه پنبه گوش است
گل خبر از ناله هزار ندارد

سر ز گریبان برون میار که این بحر
موج بجز تیغ آبدار ندارد

در دل خرسند نیست حسرت دنیا
نعمت آماده انتظار ندارد

قافله شوق بی نیاز ز خضرست
ریگ روان با دلیل کار ندارد

چهره زرین خراج هر دو جهان است
عاشق اگر قصر زرنگار ندارد

پاره بود همچو صبح پرده رازش
از دل شب هر که رازدار ندارد

هر که نگیرد کناره از همه عالم
راه در آن بحر بیکنار ندارد

سنبل فردوس اگر چه دیده فریب است
رتبه آن زلف مشکبار ندارد

سوخت دل عالم از نوای تو صائب
هیچ دل گرمی این شرار ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۹۷

قد ترا سرواعتدال ندارد
این خم وچم ابروی هلال ندارد

رتبه درویش را به شاه چه نسبت
دولت آزادگی زوال ندارد

هیچ دلی نیست بی غبار کدورت
روی زمین چشمه زلال ندارد

در سر این چارسو که سنگ عقیق است
گوهر ما قیمت سفال ندارد

شبنم من از رخ زوال چکیده است
طاقت خورشیدبی زوال ندارد

راستی قول سروگلشن جان است
حیف که باغ تو این نهال ندارد

صائب پشمینه پوش را که شناسد
مهر طلا بر قبای آل ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۹۸

دولت روشندلی زوال ندارد
آب گهر بیم خشکسال ندارد

سوخته را هیچ کس دوبار نسوزد
اختر اهل سخن وبال ندارد

نیست کم از وصل گل ندیدن گلچین
بلبل ما از قفس ملال ندارد

خاک نشینی کمال صافدلان است
آب لباسی به از سفال ندارد

ابر بهاران چرا خموش نشسته است
گر صدف ما لب سؤال ندارد

هر که دل خویش را چو عود نسوزد
ذوق پریخوانی خیال ندارد

از دل منعم مجو نسیم گشایش
خانه تن پروران شمال ندارد

صائب اگر چشم موشکاف ترا هست
جامه اطلس قماش شال ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۹۹

دامن دشت عدم گیاه ندارد
وای بر آن کس که زاد راه ندارد

راز دل عاشقان ز سینه عیان است
عرصه محشر گریزگاه ندارد

بیخبرست از بهار عالم بالا
باغ وجودی که سرو آه ندارد

روشنی سینه ها ز روزن داغ است
تیره بود هر شبی که ماه ندارد

هر سر موی تو تیغ ملک گشایی است
هیچ شهی این چنین سپاه ندارد

در دل خرسند آه سردنباشد
بادخزان در بهشت راه ندارد

سیر نشد تشنه ای ازان لب نوخط
آب حیات این دل سیاه ندارد

اشک مرا چون صدف دلی نپذیرفت
وای به ابری که خانه خواه ندارد

رنگ برون می زند ز شیشه صافی
چرخ عنان مرا نگاه ندارد

هر که برآید ز سردسیر تعین
فکر لباس وغم کلاه ندارد

تا نشوی آشنای عالم مشرب
قصر وجود تو پیشگاه ندارد

عذر پسندیده است لیک ز نادان
جرم خردمند عذر خواه ندارد

در نظر اعتبار عشق عزیزست
صائب اگر قدر خاک راه ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۰۰

مستی ما از می شبانه نباشد
مطرب ما از برون خانه نباشد

سلسله جنبان چه می کند سر پرشور
گردش گردون به تازیانه نه نباشد

گربودت دل به جای خویش چومرکز
دایره عیش را کرانه نباشد

لفظ بود جلوه گاه معنی روشن
لیلی ما بی سیاه خانه نباشد

بر دل درویش میهمان نشودبار
پای تکلف چو در میانه نباشد

در گذر از جمع زر که اهل کرم را
غیر کف سایلان خزانه نباشد

با دل پر خون زبان شکوه نداریم
آتش یاقوت را زبانه نباشد

پیش زبان دان درد عشق چو صائب
نیست نوایی که عاشقانه نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۰۱

عشق مقید به خط وخال نگردد
رهزن مرغان قدس دانه نباشد

بوالهوس وعشق بی غرض چه خیال است
گریه اطفال بی بهانه نباشد

کار سپر می کند گشاده جبینی
وای بر آن کس که شادمانه نباشد

سلسله جنبان چه می کند دل عاشق
جنبش گردون به تازیانه نباشد

لازم فقرست تیره رویی دارین
لیلی ما بی سیاه خانه نباشد

عشق به رنگ هوس ز پرده برآید
صائب اگر شرم در میانه نباشد

مستی ما از می شبانه نباشد
مطرب ما از برون خانه نباشد

جوش شکایت کجاوخون شهیدان
آتش یاقوت را زبانه نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۰۲

غنچه مستور از نقاب برآمد
گل ز پریخانه حجاب برآمد

برخوری از عمر کز نظاره رویت
عمرسبکسیراز شتاب برآمد

از غم روی که آه سردسحرگاه
از جگرگرم آفتاب برآمد

رشته امید تا ز خلق گسستم
رشته جانم ز پیچ وتاب برآمد

دامن الفت ز چنگ خلق کشیدم
کبک من از پنجه عقاب برآمد

شکوه ز دوران کنم دگربه چه امید
خون به قدح ریختم شراب برآمد

قطره بسیار زد سرشک ندامت
تا دل غافل مرا از خواب برآمد

از لب خودبرنداشت مهر خموشی
آبله سیراب از سیراب برآمد

دامن شب را ز کف چو صبح ندادم
تا ز گریبانم آفتاب برآمد

آه که از چله خانه صدف آخر
گوهر من پوچ چون حباب برآمد

از صدف تربیت نداشت امیدی
قطره من گوهراز سحاب برآمد

از تری روزگار تیره نگشتیم
اخگر ما زنده دل ز آب برآمد

گرچه نهفتم ز خلق سوختگی را
گردجهان بوی این کباب برآمد

چون به عتابش امیدوارنباشم
خون به دلم کرد مشک ناب برآمد

شد می گلرنگ اشک تلخ ندامت
گل به بغل ریختم گلاب برآمد

گرد علایق کجا و سینه صائب
سیل تهیدست ازین خراب برآمد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۰۳

از کمرش کام دل چگونه برآید
خردشودشیشه ای که برکمرآید

گل شوداز اضطراب دست زلیخا
یوسف ماچون ز صحن باغ برآید

محنت روی زمین رسید به مجنون
سنگ به هرنخل در خورثمرآید

بیهده از داغ سینه چشم گشوده است
دل نه چنان رفته است کز سفرآید

هر سرموبرتنش شودرگ ابری
ناله ما در دلی که کارگر آید

سیر خراباتیان عشق به دوش است
کیست به پای خوداز بهشت برآید

فیض دعا می برد ز تلخی دشنام
هرکه دلش خوش بودبه هر چه برآید

جوهر ذاتی درون پرده نماند
خودبخوداین تیغ از نیام برآید

از ادب عشق حلقه در باغ است
فاخته را سرواگرچه زیرپرآید

جز رخ جانان که صفا نتوان دید
بار نگاه است هرچه در نظر آید

از در حق کن طلب شکسته دلان را
شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید

پا به رکاب است پیش حسن تو خورشید
خوبی مه نیست در دو هفته سرآید

در نظرش پرده حجاب نماند
عشق به هردل که بی حجاب درآید

نغمه حافظ شنو ز خامه صائب
چندنشینی که خواجه کی بدر آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۰۴

چون مه روی تو از حجاب برآید
از طرف مغرب آفتاب برآید

جان ز تن تیره با شتاب برآید
برق به تعجیل از سحاب برآید

در جگر اهل عشق آه نباشد
دود محال است ازین کباب برآید

شرم محبت همان کشیده عنان است
حسن اگر از پرده حجاب برآید

آب نیارد زدن بر آتش بلبل
نکهت گل گرچه ازگلاب برآید

صبح امیدست در سیاهی شبها
موی سفید از ته خضاب برآید

پرده شرم آبروی حسن فزاید
ماه ازین ابرآفتاب برآید

حرص تسلی به جمع مال نگردد
تشنه همان تشنه از سراب برآید

بس که خورددل زرشک گوهر اشکم
در ز صدف پوچ چون حباب برآید

مرده شود زنده گر به نوحه ماتم
بخت به فریادهم ز خواب برآید

کشتی نوح است ناامیدز ساحل
سالم ازین بحرچون حباب برآید

عقل نگردد حریف عشق زبردست
کبک محال است با عقاب برآید

هست سر وکاراوبه سلسله مویان
چون دل صائب ز پیچ وتاب برآید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۰۵

فتنه چشم تو چون ز خواب برآید
از طرف مغرب آفتاب برآید

دست دعای ملک دود ز دو جانب
چون به بغل خانه رکاب برآید

ماه شب چارده ستاره روزست
چون به لب بام بی نقاب برآید

لعل لبت آب بست بر لب خشکم
تا در گوش تو چون ز آب برآید

صبح ز شرم تو زد گره به شکرخند
مهر به دور تو با نقاب برآید

هر سر موگرشودزبان سؤالی
چشم تو از عهده جواب برآید

از غلط اندازی فلک عجبی نیست
چشمه حیوان گر از سراب برآید

دولت بیدار سرنهدبه کنارش
هرکه به رویت سحر ز خواب برآید

گر به گلستان رسد ترانه صائب
غنچه ز پیراهن حجاب برآید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 448 از 718:  « پیشین  1  ...  447  448  449  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA