انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 460 از 718:  « پیشین  1  ...  459  460  461  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۱۹

یاسمینش لاله گون از تاب نظر
از تماشایش بود خون رزق ارباب نظر

تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او
از لطافت نیست ممکن آورد تاب نظر

هست در هر نقطه پنهان معنی پیچیده ای
ورنه زلف و خط نگردد دام ارباب نظر

می توان کردن به چشمش نسبت چشم غزال
شوخی مژگان اگر دارد رگ خواب نظر

بر سراپایش مبین گستاخ کان موی میان
می شود چون موی آتش دیده ازتاب نظر

گرد بر می آرد رنگین لباسان چشم شور
داد شبنم دفتر گل را به سیلاب نظر

گر زابرو تیغ بارد همچو مژگان بر سرش
بر ندارد چشم، صاحبدل ز محراب نظر

صبح رخساری کز اوشد دیده ام انجم فشان
آفتابی می شود رنگش ز مهتاب نظر

نسبت بیداری و خواب گران من بود
چون شرار و سنگ درمیزان ارباب نظر

آن که بست از هر دو عالم چشم حیران مرا
کاش می آورد روی نازکش تاب نظر

می شود صائب ز چشمش جویهای خون روان
این غزل را هر که می گوید ز اصحاب نظر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۰

لاله ها چشم غزالان می نماید در نظر
خارها صفهای مژگان می نماید در نظر

هر غباری کز زمین خیزد در این آب و هوا
سرو سیم اندام جولان می نماید در نظر

از خروش بلبلان و جوش گلها صحن باغ
مجلس پر شور مستان می نماید در نظر

ظاهر سنگ از هجوم لاله های آبدار
باطن کان بدخشان می نماید درنظر

خنده گل خاک را یک روی خندان کرده است
آسمان یک چشم حیران می نماید درنظر

از رگ ابر بهاران آسمان تلخروی
خوشتر از زلف پریشان می نماید در نظر

یک دهن خنده است صحرا از نشاط نوبهار
چون کواکب ریگ خندان می نماید در نظر

تا که زلف افشاند بر صحرا که از موج سراب
روی صحرا سنبلستان می نماید در نظر

از هجوم داغ، هر زخم نمایان بر تنم
رخنه دیوار بستان می نماید در نظر

چشم تنگ مور از تنگی دل تنگ مرا
عرصه ملک سلیمان می نماید در نظر

شوخ چشمی را که شوخی سر به صحرا می دهد
خلوت آیینه زندان می نماید در نظر

بس که شور عشق پیچیده است در پیکر مرا
داغها صائب نمکدان می نماید در نظر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۱

نیست درظاهر مرا گر گلعذاری درنظر
از دل صد پاره دارم لاله زاری درنظر

کارو آنها داشتم از جنس یوسف، این زمان
نیست یعقوب مراغیر از غباری درنظر

مد عیش من چو ابرو دربلندی طاق بود
داشتم تانرگس دنباله داری در نظر

می چکید از سبزه امید من آب حیات
زخم من تا داشت تیغ آبداری در نظر

از سبک مغزی نمی پیچد به خود چون گردباد
نیست هر کس را که اوج اعتباری در نظر

خاک درچشمش، به جنت گرنظر سازد سیاه
هر که راباشد ز کویش سرمه واری در نظر

تا برآمد از حجاب کفش، پای سیر من
دارم از هر خار این وادی بهاری درنظر

از تهی مغزی کنند انفاس را نشمرده خرج
نیست گویا خلق راروز شماری در نظر

سیل در آغوش دریا درکنارساحل است
هست تا از گرد هستی سرمه داری درنظر

نیست غافل چشم دام از صید، زیر خاک وما
چشم می پوشیم اگر آید شکاری درنظر

می کشم بادل سیاهی خجلت از کردار خویش
آه اگر می داشتم آیینه داری در نظر

دانه من صائب از برق حوادث سوخته است
وقت تخمی خوش که دارد نو بهاری درنظر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۲

نیست رخساری زخال وخط نگارین اینقدر
نیست در دشت ختن آهوی مشکین اینقدر

میدهد نظارگری راغوطه در خون دیدنش
کس ندارد یاد هرگز چهره رنگین اینقدر

رخنه در دل عاشقان را از شکر خندش نماند
شهد شیرین است اما نیست شیرین اینقدر

خنده کبک است در گوشش نوای عاشقان
نیست کوه قاف را سامان تمکین اینقدر

تشنه تقریب باشد موجه آغوش ها
هر طرف مایل مشو درخانه زین اینقدر

حسن را مشاطه ای چون صافی آیینه نیست
ازدل ما حسن خوبان گشت خودبین اینقدر

از نگاه آشنا شد بوالهوس صاحب جگر
شد ز شکر خند گل، گستاخ گلچین اینقدر

بوسه ای از لعل سیرابش نصیب مانشد
آب درگوهر نمی باشد به تمکین اینقدر

دل زچشم شوخ او درعرض مطلب شددلیر
لطف ساقی ساخت مستان را شلایین اینقدر

عقل و هوش ودین وایمان درتماشای تو باخت
غافل ازصائب مشو ای آفت دین اینقدر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۳

حسن را در کار نبود باده ناب دگر
چشمه خورشید مستغنی است از آب دگر

هرکه را بر طاق ابروی تو افتاده است چشم
نیست ممکن سر فرود آرد به محراب دگر

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید
چشم بی شرم مرا شد پرده خواب دگر

از کهنسالی امید سیر چشمی داشتم
قامت خم شد ز حرص طعمه قلا ب دگر

این زمین شور از خود آب بر می آورد
نیست حاجت خانه ما را به سیلاب دگر

گرچه در ظاهر ز دنیا چشم خود پوشیده ام
می تراود هر نفس زین زخم خوناب دگر

گفتم از دنیا بشویم دست چون دل خون شود
این شفق شد از هواجویی می ناب دگر

از مروت نیست ای ابر بهار استادگی
مزرع ما خوشه می بندد به یک آب دگر

در حریم سینه ما فرش باشد آه سرد
نیست حاجت کلبه مارا به مهتاب دگر

گر چه در حاجت روایی کعبه طاق افتاده است
دردمندان رادل چاک است محراب دگر

آه کز سرگشتگی آب روان عمر را
هست چون زنجیر از هر حلقه گرداب دگر

از نصیحت گوهری هر کس به گوش من کشید
صائب از بهر گرانی گشت سیماب دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۴

چشم مارا صبح پیری شد شکر خواب دگر
قامت خم شد کمند عمر را تاب دگر

خواب غفلت خانه در چشم گرانجانی که کرد
می شود شور قیامت پرده خواب دگر

از دل چاک است ما را قبله حاجت روا
رو نمی آریم هر ساعت به محراب دگر

شسته ایم از عالم اسباب ما هرچند دست
حلقه بر در می زند هر لحظه سیلاب دگر

گر چه پیری قامت ما را کمان حلقه ساخت
بهر سرگردانی ماگشت گرداب دگر

گرچه پیری برد گیرایی ز دست اختیار
هر سرمو گشت برتن نبض بیتاب دگر

گرچه در جمعیت اسباب پریشانی است جمع
می پرد چشمم همان در جمع اسباب دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۵

از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر
جای یوسف را نگیرد هیچ فرزند دگر

خار دیوار تو از مژگان بود گیرنده تر
هر سرمو از تو چون زلف است دلبند دگر

از گرفتاران، سر بندی است هرکس را جدا
هست ما را با تو از هر بند پیوند دگر

می رسیدش ،بنده شایسته گر می کرد ناز
جز تو گر می بود در عالم خداوند دگر

شور من چون بلبلان از نوشخند غنچه نیست
تلخ دارد زندگی بر من شکرخند دگر

خوبه وحدت کرده مستغنی است از همصحبتان
نیست نخل خوش ثمر محتاج پیوند دگر

شد ز سنگ کودکان روشن که باغ دهر را
نیست چون دیوانگان نخل برومند دگر

گرچه هرکس راست پیوندی به آن نخل امید
قطع پیوند از دو عالم هست پیوند دگر

چون نباشد خواب من شیرین در آغوش لحد؟
من که نشکستم به دل جز آرزو قند دگر

کی به فکر صائب بی آرزو خواهد فتاد؟
آن که در هر گوشه دارد آرزومند دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۶

می برد دل حسن او هردم به نیرنگ دگر
می تراود هر نفس زین پرده آهنگ دگر

اختلافی نیست در شست و کمان وتیر، لیک
می کند پرواز هر تیر از کمان رنگ دگر

گر چه غیر ازیک نوا در پرده خورشید نیست
می شود هر ذره دست افشان به آهنگ دگر

وحشت ما از جهان موقوف دست افشاندنی است
می کندآواره این دیوانه را سنگ دگر

مرهم کافوراز ناسازگاریهای بخت
می شود بهر خراش سینه ام چنگ دگر

طفل بد خوبم، دلم رابرده شیرینی ز راه
بر امید صلح هر دم می کنم جنگ دگر

در چنین وقتی که شد چون شیشه نازک پای من
می شود درراه من هرنقش پا، سنگ دگر

غیر زنگ منت صیقل که می ماندبجا
می روداز خاطر آیینه هرزنگ دگر

گرچه بیرنگ است صائب باده پرزور عشق
زین قدح هر چهره ای بر می کند رنگ دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۷

ای ز رویت هرنگاهی راگلستان دگر
دردل هر ذره ای خورشید تابان دگر

وای برمن کز غرور حسن هر چین می شود
گوشه ابروی او راطاق نسیان دگر

بیقراری هرکه راپیچد بهم چون گردباد
می کند هرلحظه جولان دربیابان دگر

لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل
نقل کردن باشداز زندان به زندان دگر

صبر بر زخم زبانها کن که هر زخم زبان
کعبه دل را بود خار مغیلان دگر

ازجگر خوردن نمی دارند سیری، گرشود
اشک ریزان ترا هرقطره دندان دگر

عالمی چون سیر چشمی نیست درملک وجود
هست هر موری درین وادی سلیمان دگر

از سر خوان فلک برخیز کاین باریک بین
می شمارد لب گزیدن را لب نان دگر

نیست دربیداری من صرفه ای، صائب که هست
نسخه تعبیر من خواب پریشان دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۲۸

حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر
جلوه را در خانه زین هست میدان دگر

روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست
می کند هر قطره خوی کارنگهبان دگر

من که با اسلام کار خویش یکرو کرده ام
غمزه کافر نباشد، نامسلمان دگر

جان رسمی زندگی را تلخ بر من کرده بود
از دم تیغ شهادت یافتم جان دگر

طوق منت بر نتابد گردن آزادگان
ترک احسان از کریمان است احسان دگر

از گریبانش برآید آفتاب بی زوال
هر که جز دامان شب نگرفت دامان دگر

گر چه ساقی و شراب وشیشه وساغر یکی است
هر حبابی را درین بحرست دوران دگر

گر چه هر شیرینیی دل می برد بی اختیار
شهد گفتار ترا صائب بود شان دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 460 از 718:  « پیشین  1  ...  459  460  461  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA