انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 107 از 219:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شماره ۱۰۶۱


شبی گر آن پسر نازنین به ما برسد
بود امید که بر درد ما دوا برسد

چه گویمش که بلایی ست او به نیکویی
چنان بلای دل، ای کاشکی به ما برسد

رود کرشمه کنان در ره و هزار چو من
بمرده باشد هر سو، به خانه تا برسد

عمامه کج نهد و بس که پیچ پیچ کند
به هر دل از خم او پیچشی جدا برسد

ز بهر خوبان گویند «جان خود بفروش »
هزار بار فروشم، اگر بها برسد

بیار زلف دلاویز تا به سینه نهم
دل ز جای برفته مگر به جا برسد

جفای برشکنی های تو مرا بشکست
رو مدار که بر خسرو آن جفا برسد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۲


گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد
سرهای سران بر در دروازه ندارد

بی منت پیرایه چنانی تو به خوبی
کت هیچ غم غالیه و غازه ندارد

بر باد هوا شد ورق صبر من، آری
دل دفتر کهنه ست که شیرازه ندارد

از آه جگر تاب سیه روی بمانم
گر گریه من روی مرا تازه ندارد

گفتی که چگونه ست غمم در حق خسرو
جانا، چه توان گفت که اندازه ندارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۳


چون گشادی دهان شکر خند
تنگ شکر شود گشاده ز بند

در ببندی دو لب، دو عمر دهی
که دو جان می کنی به هم پیوند

سوزم از دیدن لبت بنشست
کز نظر می کشم حلاوت قند

چشم قصاب تو کشد هر روز
در دکان بلا حیوانی چند

چشم بد دور درپذیر از من
که مرا سوزی از طفیل سپند

پا مکش از سر من و بگذار
سایه زیر پای سرو بلند

با غمت خسرو آنچنان خو کرد
که به شادی نمی شود خرسند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۴


به ره جولان که دی سلطان من زد
سنان در سینه ویران من زد

خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش
لگد بر جان بی سامان من زد

نکردم ایستادی، گریه، هر چند
دوید و دست در دامان من زد

چه گریه است این که دل رست و جگر نیز
به هر خاکی که این باران من زد

چراغ وصل من نفروخت، هر چند
که عشق آتش به خان و مان من زد

دلم ویران شد و دزد خیالش
درین ویرانه راه جان من زد

غلام اوست خسرو، گر کشد زار
نباید طعنه بر سلطان من زد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۵


حدیث حسن تو زین پس کفایتی برسد
که فتنه ای ز تو در هر ولایتی برسد

شود به فتوی خط تو خون حسن مباح
اگر به روی تو بر گل روایتی برسد

دلت بگفت کسی از ستم نیاید باز
مگر ز غیب مر او را هدایتی برسد

ز بیم با تو حدیثی نمی توانم گفت
که از من و تو به هر کس حکایتی برسد

اگر مرا نرسد با تو راز خود گفتن
ترا، اگر کنی، ای جان، عنایتی برسد

ز آه من به جهان صبح رستخیز دمید
بود که شام غمت را نهایتی برسد

چو غنچه پای به دامان صبح کش، خسرو
ز دوست بو که نسیم عنایتی برسد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۶


اگر از خطت سبزه صحرا بگیرد
سرش سبز بادا، بگو تا بگیرد

نهانی مریز، ای پسر، خون عاشق
که روزی ترا آشکارا بگیرد

لبش خورده خونم، گرش من بگیرم
همان هر دو لب یکدگر را بگیرد

دو زلفت دو عقد است رأس و ذنب را
که خورشید را بی محابا بگیرد

وزان عقد خورشید یابد رهایی
دگر خدمت شاه والا بگیرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۷


مهری که بود با منت، آن گوییا نبود
آن پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که برده ای و نشانم که داده ای
زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش
آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه رویی آن نفس
گوییا نشستم دل و جان گوییا نبود

یادی مکن به مردمی از بنده، پیش ازان
گویند مردمان که فلان گوییا نبود

دی ناگهانش دیدم و رفتم که بنگرم
در پیش دیده نگران گوییا نبود

صد قصه داشت خسرو مسکین ز درد خویش
چون پیش او رسید زبان گوییا نبود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شماره ۱۰۶۸


سوار چابک من پیش چشم من مگذر
مرا بکشتی، ازین سو ز بهر من مگذر

ببین که چشم کسی چون بود، ز بهر خدا
بدین صفت که تویی پیش مرد و زن مگذر

بهانه می طلبند اهل دل که جان بدهند
بپوش روی، وگرنه در انجمن مگذر

سرم به خاک ره تست، پرشکسته مرو
نماز می کنم، آخر ز پیش من مگذر

به دیده و دل و جان بگذری که جان توام
رواست زان همه بگذر، ازین سخن مگذر

غبارهاست ز جعد تو در دلم بسیار
کشان به روی زمین جعد چون سمن مگذر

دلا، ز زلف گذر بر لبت اگر نتوان
ولیک تا بتوانی از آن دهن مگذر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۹


امروز که از باران شد سبزه رعنا تر
سیم و زر گل جمله گشتند به صحرا تر

احوال دو چشم من در گریه یکی بنگر
چون خانه پر روزن اینجاتر و آنجاتر

صد جان نه یکی باید تا صرف کنم در ره
گردد چو کف پایت در راه تماشاتر

آهنگ برون داری، آب است به ره، ای چشم
زین راه تفحص کن خشک است زمین یا تر

در سبزه خرامیدن کردی هوس و شستن
خود سبزه نخواهد بود از خط تو رعناتر

بالاتر هر جا دو چشم تو همی بینم
ابروی تو می بینم از چشم تو بالاتر

خسرو، صفت خوبان می گوی که خود نبود
در هیچ گلستانی بلبل ز تو گویاتر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۷۰


بیا، جانا، رضای من نگهدار
دمی حق وفای من نگهدار

رضایت بردن دل بود، دانم
تو هم لختی رضای من نگهدار

همه بر دیگران قسمت مکن غم
ازان چیزی برای من نگهدار

مرا عشقت بلا شد، دیگران را
خدایا، از بلای من نگهدار

لبت ناگفته بوسیدم، خطا رفت
مکش، وین یک خطای من نگهدار

هر آبی کان فرو می ریزی از چشم
برای آشنای من نگهدار

صبوری با غمش می گفت در دل
که من رفتم، تو جای من نگهدار

بده بوی خیالت را امانت
که این بهر گدای من نگهدار

مرو ترسان به کوی دوست، خسرو
توکل کن، خدای من نگهدار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 107 از 219:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA