انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 467 از 718:  « پیشین  1  ...  466  467  468  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۲

ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر
مرادلی ز دهان تو تنگ میدانتر

دلی است در بر من زین جهان پر وحشت
ز چشم شوخ تو از مردمان گریزانتر

حذر ز خیرگی من مکن که دیده من
ز چشم آینه صدپرده است حیرانتر

اگرچه در کمر یار حلقه کردم دست
همان ز زلف بود خاطرم پریشانتر

برآن عذار جهانسوز، قطره عرق است
ستاره ای که بود ز آفتاب بخشانتر

اگر چه سینه آیینه از غرض پاک است
ز دیده تر من نیست پاکدامنتر

شد از سفیدی مو بیش بیقراری دل
که می شود به دم صبح شمع لرزانتر

صلاح خالص ازان کن طلب که طاعت را
کند ز دیده خلق از گناه پنهانتر

ز سوز عشق رگ جان به تن مرا صائب
ز مو برآتش سوزنده است پیچانتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۳

اگر چه چهره بود بی نقاب روشنتر
شود عذار بتان از حجاب روشنتر

ز لفظ، معنی نازک برهنه تر گردد
رخ لطیف تو شد از نقاب روشنتر

بجز عرق که کند گل زروی یار، که دید
ستاره ای که بود ز آفتاب روشنتر؟

صفای روی تو از خط سبز افزون شد
که در بهار بود ماهتاب روشنتر

سیاه گشت ز پیری روان روشن من
اگر چه فصل خزان است آب روشنتر

ز گریه گفتم گردد دلم خنک، غافل
که گردد آتش از اشک کباب روشنتر

شود فزون ز نگین خانه آب و رنگ گهر
که در پیاله نماید شراب روشنتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۴

صفای یار به دیدن نمی شود آخر
گلی است این که به چیدن نمی شود آخر

شکایتی که ز زلف دراز اوست مرا
به گفتن و به شنید ن نمی شود آخر

فغان که سیب زنخدان یار راآبی است
که چون گهر به چکیدن نمی شود آخر

چرا لبت به جگر تشنگان نمی جوشد؟
عقیق چون به مکیدن نمی شود آخر

مگر به لطف خموشم کنی، وگر نه چو شمع
زبان من به بریدن نمی شود آخر

فلک زگردش خود ماندگی نمی داند
جنون من به دویدن نمی شود آخر

به آستین نتوان پاک کرد چشم مرا
گلاب من به کشیدن نمی شود آخر

چه سود ازین که به دریا رسید سیلابم ؟
چو شوق من به رسیدن نمی شود آخر

چنان گزیده زوضع جهان شدم صائب
که وحشتم به رمیدن نمی شود آخر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۵

بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر
کند کریم به سایل نهفته احسان زر

زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار
که گل دهدبه نسیم سحر به دامان زر

مدارحاصل خود را ز غمگساردریغ
که می دهند به می بی دریغ مستان زر

چو غنچه زر به گره اهل دل نمی بندند
که هست برگ خزان پیش باددستان زر

همان ز حرص پرددیده ات چوموج سراب
اگر به فرض شود ریگ این بیابان زر

بهوش باش که دندان نمودن است از شیر
شد به روی تو گرچون ستاره خندان زر

نبسته است چنان فلس را به تن ماهی
که خواجه بسته زحرص خسیس برجان زر

چنان که مار شود اژدهازطول زمان
شود بلای خداچون رودبه همیان زر

ز ریگ روغن بادام می کشدصائب
گرفت هرکه به ابرام ازبخیلان زر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۶

ترا به هرگذری هست بیقراردگر
مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر

ترا اگر غم من نیست غم مباد ترا
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر

بگیر خرده جان مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر

به کوچه باغ بهشتم زکوی او مبرید
که وا نمی شودم دل ز رهگذار دگر

ز آستان تو چون نا امید برگردم؟
که هست هر سرمویم امیدواردگر

بغیر عشق که از کاربرده دست ودلم
نمی رود دل و دستم به هیچ کاردگر

مراازان گل بی خار، خارخاری بود
زیاده شدزخط سبز خار خاردگر

ز طوق فاخته درخاک دامها دارد
ز شوق صید توهر سروجویبار دگر

غبار خط نشدامسال هم عیان ز رخش
افتاد مشق جنونم به نوبهار دگر

گرفته ام زجهان گوشه ای که دل می خواست
چه دام پهن کنم از پی شکاردگر

مرا بس است سویدای خال اوصائب
که مهرکوچک شه راست اعتبار دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۷

ربوده خواب مرا حسن بی مثال دگر
گران چو خواب به چشمم بودخیال دگر

زخشم وناز فزون می شود محبت من
که هر جلال بود عشق را جمال دگر

گذشتن از سیر تقصیرمن به روی گشاد
به انفعال من افزود انفعال دگر

زضعف قوت نقل مکان نمانده مرا
چگونه نقل زحالی کنم به حال دگر

نمی شود زگهر چشم شور چشمان سیر
که هست هرکف دریا کف سئوال دگر

اگر دهم ز نفس جان به خلق چون عیسی
نفس مکش که خموشی بود کمال دگر

به چشم اگر پرکاهی زخرمن دونان
نهم ،شود پی پرواز چشم بال دگر

گدازلقمه محال است سیرچشم شود
که می شود لب نانش لب سئوال دگر

زیان نکرد سلیمان زدلنوازی مور
به حسن سلطنت خود فزود خال دگر

مسازروترش از خوردن غضب صائب
که درجهان نبود لقمه هلال دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۸

ربوده است مراذوق جستجوی دگر
برون ز شش جهت افتاده ام به سوی دگر

مرابه سوختگان رهنما شوید،که نیست
دماغ خشک مرا سازگاربوی دگر

میسرست مراچون به بحرپیوستن
چرا چوآب روم هرزمان به جوی دگر

جز این که محو کنم ازدل آرزوهارا
نمانده است مرا دل آرزوی دگر

نشسته دست زدنیا مکن پرستش حق
که این نماز ندارد جزاین وضوی دگر

چوزاهدان نکنم بندگی برای بهشت
زرنگ وبو نگریزم به رنگ وبوی دگر

برون نرفته زتن جان ،دلی به دست آور
که این شراب ندارد جز این سبوی دگر

جز آستانه عشق است شوره زار،جهان
مریز آب رخ خود به خاک کوی دگر

برون زشش جهت است آنچه قبله گاه دل است
چه التفات کنی هرنفس به سوی دگر

به گفتگو نرود کارعشق پیش و مرا
نمی کشد دل غمگین به گفتگوی دگر

بس است درد طلب چاره جو ترا صائب
مباش در پی تحصیل چاره جوی دگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۹۹

درین جهان مزور به ترس وباک نگر
به دام بیشتر از دانه زیر خاک نگر

مشو چون دام درین صید گه سراپاچشم
به دیده های پر ازخاک زیرخاک نگر

زخون سوختگان طشت خاک لبریز ست
به جام لاله پرخون درین مغاک نگر

مسیح برفلک ازراه خاکساری رفت
اگربه چرخ برآیی همان به خاک نگر

به شکراین که تراعیسی زمان کردند
زروی لطف به دلهای دردناک نگر

خزان عمر، شب عید باددستان است
به دستهای نگارین برگ تاک نگر

مگیر دامن پاکان به پنجه خونین
به چشم پاک درآن روی شرمناک نگر

لباس کعبه به زناردوختن کفرست
درآن شکاف گریبان به چشم پاک نگر

مبادفتنه خوابیده راکنی بیدار
به احتیاط درآن چشم خوابناک نگر

فریب سوزن مژگان آن نگارمخور
به سینه هاکه زبیداداوست چاک نگر

گذشت عمر،چه ازکاررفته ای صائب ؟
دلیل بررخ اودردم هلاک نگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۰۰

مکن دلیر تماشای تاب موی کمر
که زیر تیغ بود کامیاب موی کمر

همیشه درد به عضو ضعیف می ریزد
ز زلف بیش بود پیچ وتاب موی کمر

به خواب رفته غزالی است شوخی مژگان
نظر به پیچ و خم بی حساب موی کمر

گشاده اندبه امید، عالمی آغوش
فتد به دست که تا نبض خواب موی کمر

ز ابر جوهر خود برق می کند ظاهر
نمی شود کمرزر حجاب موی کمر

خراب زلف بتان می شود ز خط معمور
مباد هیچ مسلمان خراب موی کمر

یکی هزار شد آن روز بیقراری من
که شد دو زلف درازش نقاب موی کمر

به نازکی کمرمور اگر چه مشهورست
به کیش ما نبود در حساب موی کمر

فغان که جوهر شمشیر آن کمان ابرو
یکی هزار شد از پیچ و تاب موی کمر

مکن به عیب نظر از هنر که موی شکاف
کند ز مور ضعیف انتخاب موی کمر

نبسته است درین رشته جز ندامت هیچ
مرو ز راه به موج سراب موی کمر

ربوده است قرار و شکیب من صائب
خیال نازک، چون پیچ و تاب موی کمر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۰۱

اگر چه دردلم از ترکش است افزون تیر
همان به شست تو خمیازه می کشم چون تیر

به بال عاریه دارم طمع ز ساده دلی
که از سپهر مقوس برون جهم چون تیر

کند جلای وطن سرخ روی مردان را
که در کمان نکند روی خویش گلگون تیر

نمی شود دو جهان سنگ ره خداجو را
کز این دو خانه به یکبار می جهد چون تیر

مکن به حرف بزرگان زبان طعن دراز
ز عقل نیست فکندن به سوی گردون تیر

به لب ز سینه به تدریج می رسد آهم
به یک نفس نکند قطع بر مجنون تیر

چو سود آه ندامت چو فوت شد فرصت؟
به صید کشته، زترکش میار بیرون تیر

به خاک و خون سفرش منتهی شود صائب
به بال عاریه هر کس سفر کند چون تیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 467 از 718:  « پیشین  1  ...  466  467  468  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA