غزل شماره ۴۷۰۲ فروغ دولت بیدار از شراب بگیرمی شبانه بکش صبح رابه خواب بگیروصال شیر و شکرتازه می کند دل راپیاله ای دو سه بر روی ماهتاب بگیردرین دو هفته که مهمان این خراباتیغذای روح ز دود دل کباب بگیربه دانه دزدی انجم نظر سیاه مکنچو ماه نو لب نانی ز آفتاب بگیربه دست عجز گریبان مده چو بیجگرانغمی فرو چو بگیرد ترا، شراب بگیرگواهی دل آگاه، خضر مطلبهاستبه هر طرف که روی فال ازین کتاب بگیردر آب و خاک عمارت حضور خاطرنیستسراغ عافیت از منزل خراب بگیرز حسن شوخ تسلی مشو به دیدن خشکگلی گه می رود از دست،ازو گلاب بگیرسبک عنان تواضع نمی شود مغلوباگر به جنگ تو آید فلک، رکاب بگیرشکفته روی تر از زخم باش بادشمنبغل گشاده سر راه مشک ناب بگیرز روی صبح بناگوش پرده یک سو کنزمین تشنه جگر رابه ماهتاب بگیردرین دوروز که میدان داروگیر از توستبکوش صائب و داد دل از شراب بگیر
غزل شماره ۴۷۰۳ بهار می گذرد ساغر چو لاله بگیرهزار بوسه ز کنج لب پیاله بگیرز نشأه پر طاوسی ار نداری رنگبه طاق ابروی قوس قزح پیاله بگیربهار عمر سبکتر ز برق می گذردچو لاله کام دل از باده دو ساله بگیربنوش باده گلرنگ و رو به بستان کنهزار نکته رنگین به برگ لاله بگیرمزاج ساغر گل نازک است ای بلبلخدای را پر خود پیش سنگ ژاله بگیرنصیحتی است ز پیر مغان به یاد مراغمی فرو چو بگیرد ترا پیاله بگیربه عمر خضر چه خمیازه می کشی صائب؟تو نیز کام دل از باده دو ساله بگیر
غزل شماره ۴۷۰۴ ز داغ عشق مرا چون شودجگر دلگیر؟که هیچ سوخته ای نیست از شرر دلگیرز درد و داغ دل عاشقان به تنگ آیدفقیر اگر شود از جمع سیم و زر دلگیرحضور تنگدلان در گرفتگی باشدشود ز باد سحر غنچه بیشتر دلگیربه اهل دید بهشتی است ترک هستی پوچحجاب را نکند موجه خطر دلگیربه قدر تنگی جا جمع می شود خاطرز تنگنای صدف کی شود گهر دلگیر؟به پای نرم روان منزل است راه درازچگونه ریگ روان گردد از سفر دلگیر؟شودزدست حمایت چراغ روشنترمباش از خط شبرنگ ای پسر دلگیرچگونه خط ز لب یار چشم بردارد؟که مور حرص نمی گردد از شکر دلگیرز قحط سوختگان، دیده ور چرا گرددز عمر مختصر خویش چون شرر دلگیر؟سخن تراش ز زخم زبان نیندیشدز ذکر اره نگردد درودگر دلگیرکشیده دار زبان از سیه دلان صائبکه خون مرده نگردد ز نیشتر دلگیر
غزل شماره ۴۷۰۵ از انقلاب دهر نیفتم ز اعتبارگرد یتیمی گهرم، چون شوم غبارچون سرو نیست بی ثمری بار خاطرمکج می کنم نگه به درختان میوه داراز مشرب وسیع، درآفاق گشته امبا مهر، هم پیاله و با صبح، هم خماراز روی گرم عشق فروزد چراغ منآتش مرا به رقص درآرد سپندوارکاه سبک عنان ز ملاقات کهربادرعهد بی نیازی من می کند کنارما چون صدف به کد یمین آب می خوریماز بحر نیستیم به یک قطره شرمساربرهر زمین که سایه کند سبز می شوداز کلک من ترست ز بس سرو جویبارصائب که مرغ خانگیش نسر طایرستدرراه جغد کی فکند دام انتظار؟
غزل شماره ۴۷۰۶ درویش را زخرقه صد پاره نیست عارمحضر به قدر مهر بود صاحب اعتبارزنگ از جبین آینه صیقل نمی بردزینسان که می برد لب خامش ز دل غبارگردید رشته آه ندامت ز زخم منسوزن شد از جراحتم انگشت زینهارعیش جهان، نظر به غم بی شمار اوبرقی است کز سحاب شود گاهی آشکارجوهر قبول پرتو منت نمی کندآتش برآورد ز دل خویشتن چنارز افتادگی به پله عزت توان رسیدبوی گل پیاده بود بر صبا سواراز ریزش آبروی کریمان شود ز بادآب گهر بود ز چکیدن به یک قراردلهای صاف راست نگهبان ملایمتآیینه را ز موم بود آهنین حصاردست نوازشی چو به زلف آشنا کنیغافل مشو ز صائب آشفته روزگار
غزل شماره ۴۷۰۷ دل راز سینه درنظر دلستان برآرآیینه پیش یوسف از آیینه دان برآرکار غیور عشق شراکت پذیر نیستدل رابه نقد ازهمه کار جهان برآرمگذار رنگ جسم پذیرد روان پاکاین مغز رابه نرمی ازین استخوان برآربا برق همرکاب بودجلوه بهارخود را به زخم خار درین گلستان برآرآزادگی و بی ثمری کن شعار خویشدامان خود چو سرو ز دست خزان برآرگلزار خود ز سبزه بیگانه پاک کنآنگاه درملامت مردم زبان برآردر شوره زار تخم نکویی ثمر دهدچون دوستان مراد دل دشمنان برآردر بند خارزار علایق چه مانده ای؟دستی به جمع کردن دامان جان برآرچون پای قطع راه نداری ز کاهلیخاری به دست از قدم رهروان برآرشاید دچار دامن اهل دلی شویچون آفتاب دست به گرد جهان برآرصائب حریف سیل حوادث نمی شویمردانه رخت خویش ازین خاکدان برآر
غزل شماره ۴۷۰۸ در زیر خرقه شیشه می را نگاه داراین ماه را نهفته در ابر سیاه داراز ریشه بر میار نهال امید راته شیشه ای برای صبوحی نگاه داربی شاهد و شراب شب ماه مگذرانچشمی به روی ساقی و چشمی به ماه دارپیر مغان ز توبه ترا منع اگر کندزنهار گوش هوش به آن خیر خواه داربال وپری است نشو و نما را زمین پاکپاس نفس برای دم صبحگاه دارخودبین شود ز آینه بی غبار، نفسدل را نهفته درته گرد گناه دارعرض صفای سینه مده پیش غافلاندرپیش زنگی آینه خود سیاه دارماهی محیط را بسر از خامشی کشیدصائب به بزم باده زبان را نگاه دار
غزل شماره ۴۷۰۹ از بیغمان جمیله غم را نگاه داراز چشم شور دردوالم را نگاه دارشادی به حسن عاقبت غم نمی رسدبیش از نشاط، عزت غم را نگاه دارمشکن به حرف سخت دل اولیای حقپاس کبوتران حرم را نگاه داررحمی به روزنامه اعمال خویش کناز کجروی زبان قلم را نگاه دارفتح و ظفر به آه سحر گاه بسته استاز تیغ بیش پاس علم را نگاه داربی روزی حلال دعا نیست مستجاباز لقمه حرام شکم را نگاه دارآه ستم رسیده محال است رد شودای سنگدل عنان ستم را نگاه دارمگذار لب به حرف طمع واکند فقیرزنهار آبروی کرم را نگاه دارچون مایه ات وفا به فشاندن نمی کندباری به حسن خلق خدم را نگاه دارهنگام صبح نغمه سرایان بوستانفریاد می کنند که دم را نگاه داراز قیل و قال تیره مکن وقت اهل حالصائب به پیش آینه دم را نگاه دار
غزل شماره ۴۷۱۰ ای دل عنان توسن طاقت نگاه دارپاس شکوه عشق و محبت نگاه دارای عقل نیست جای تو سر منزل جنوناین شیشه راز سنگ ملامت نگاه دارچون داده ای عنان به کف خلق، دل مدهیاری برای گوشه عزلت نگاه دارلب تر به وصف آب خضر بیش ازین مکنشرم حضور تیغ شهادت نگاه داررغبت مکن به نعمت الوان روزگارای شوخ چشم، شرم قناعت نگاه داردرعالم مجاز نفس را شمرده زندم را برای بحر حقیقت نگاه داردندان فرو مبر به لب جام بیش ازینزخمی برای دست ندامت نگاه دارای دل چه گرم آه شر ربار گشته ای ؟مدی برای صبح قیامت نگاه دارما را که چون سپند بر آتش نشانده ایآخر برای گرمی صحبت نگاه دارداغی است داغ می که به شستن نمی روداز آب تلخ، دامن عصمت نگاه دارنتوان گرفت دامن دولت به دست زوردست دعا برای حمایت نگاه داردربزم عشق رخصت جولان شکوه نیستصائب عنان توسن جرأت نگاه دار
غزل شماره ۴۷۱۱ ای دل عنان توسن طاقت نگاه دارپاس شکوه عشق و محبت نگاه داراز دست و پا زدن نرود کار عشق پیشبی دست باش و دامن فرصت نگاه دارصرف حضور قلب مکن درتلاش رزقاین نقد رابرای عبادت نگاه دارتا دانه خاک خوردنگردد نمی دمدیک چند، پا به دامن عزلت نگاه دارزنهار درلباس شکایت مکن ز فقرچون آب خضر پرده ظلمت نگاه داررنج زیادتی مکش از بهر آب و نانتا ممکن است عزت قسمت نگاه دارخواهی که در خزان نشوی بینوا چو سرودر نوبهار دست سخاوت نگاه دارعیسی به اوج چرخ به همت رسیده استبا هر دو دست دامن همت نگاه داراین آبگینه ای است که صیقل پذیر نیستناخن ز داغ اهل سلامت نگاه دارکشتی هزار شمع به دامن فشاندنییک شمع را به دست حمایت نگاه دارزان پیشتر که خار ملامت ز پاکشیای گل ز خار دامن صحبت نگاه داربی پرده رو به عرصه روز جزا منهخود را زچشم شور قیامت نگاه دار