انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 476 از 718:  « پیشین  1  ...  475  476  477  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۳

هیچ جا از خوشی آثار نمانده است امروز
خیر در خانه خمار نمانده است امروز

پرده خواب گرفته است جهان را چون ابر
اثری از دل بیدار نمانده است امروز

نیست یک چهره شبنم زده در ساحت باغ
شرم در دیده گلزار نمانده است امروز

دل غمگین به چه امید شود گوشه نشین ؟
فیض در کنج لب یار نمانده است امروز

نیست در زلف دلارای صنم کوتاهی
کمری لایق زنار نمانده است امروز

چه خیال است که در صومعه هابتوان یافت
در خرابات چو هشیار نمانده است امروز

صدف آن به که بسازد به جگر سوختگی
جود در ابر گهر بار نمانده است امروز

پیر کنعان نکشد سر به گریبان،چه کند؟
یوسفی بر سر بازار نمانده است امروز

چه توقع ز لب خشک صدف باید داشت؟
آب در گوهر شهوار نمانده است امروز

همدمی کز سر اشفاق بگیرد یک بار
خبری زین دل بیمار، نمانده است امروز

سبحه را کیست که خاک مذلت گیرد؟
حرمت رشته زنار نمانده است امروز

غیر صائب که دمی می زند از سوز جگر
اثر از گرمی گفتار نمانده است امروز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۴

از جبینش عرق شرم روان است هنوز
چشم امید به رویش نگران است هنوز

گرچه خط گرد برآورد ز شکرزارش
بوسه بر گرد لبش بال افشان است هنوز

در ته سبزه خط، حکم لب میگونش
بر دل سوخته چون آب روان است هنوز

رویش از سبزه خط گر چه زره پوش شده است
دل ز هر حلقه به رویش نگران است هنوز

گر چه زنگار گرفته است ز خط شمشیرش
چین ابروی غضب سخت کمان است هنوز

جلوه اش می برد از دست نظر بازان را
قامتش حلقه رباتر ز سنان است هنوز

نکند گوش به پروانه معزولی خط
چشمش از هر مژه ای فتنه نشان است هنوز

ملکش از لشکر بیگانه خط شد پامال
حسن غافل لمن الملک زنان است هنوز

غمزه شوخ به ویرانی دل مشغول است
زلف در غارت جان برق عنان است هنوز

به جگر سوزی احباب نمی پردازد
غنچه سنگدلش تلخ زبان است هنوز

نتوانست خط آورد به اصلاح او را
فتنه عالم و آشوب جهان است هنوز

گر چه ته جرعه ای از باده حسنش مانده است
صائب از جمله خونابه کشان است هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۵

لاله داغ است ازان عارض گلفام هنوز
سرو را قامت او می دهد اندام هنوز

گر چه از مستی چشمش دو جهان است خراب
نرسیده است لب او به لب جام هنوز

در حریم دهنش دست و گریبان همند
بر سر تنگی جا، بوسه و دشنام هنوز

مو برآورد زبان قلمش از خط سبز
می کند ننگ ز نام من بدنام هنوز

خار در پیرهن یوسف مصر اندازد
بوی پیراهن آن سرو گل اندام هنوز

باش تا صبح رعونت ز نهالش بدمد
نکشیده است قد آن فتنه ایام هنوز

آهوی چشم غزالان زرمیدن استاد
دل وحشت زده با من نشود رام هنوز

بر لب جام زدی بوسه و یک عمر گذشت
لب خود می مکد از ذوق لب جام هنوز

دعوی پختگی اینجا ثمر خامیهاست
عود مادر جگر شعله بود خام هنوز

تو که از پختگی عشق نداری خبری
فکر صائب به مذاق تو بود خام هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۶

درآ به زمزمه ای مطرب غزال پرداز
که تازیانه شوق است شعله آواز

مگر به روشنی این چراغ ربانی
به پیشگاه حقیقت رسم ز راه مجاز

برآر از جگر گرم ناله گرمی
که شیشه خانه دلها ازان رود به گداز

مگر به بدرقه این براق گردون سیر
رسم به منزل ازین راه پرنشیب و فراز

بریز در قدح گوش ازان می بیرنگ
که دل شکاف بود موجه اش چو ناخن باز

مگر به بال و پر این شراب روحانی
ازین خرابه وحشت فزا کنم پرواز

خدای را حدی عاشقانه ای سرکن
که بی حدی نشود قطع راه دور حجاز

ز دوش خاطر ما بختیان سنگین بار
غم گرانی بار وجود دور انداز

گره ز بال پری پیکران دل واکن
به نغمه های سبکروح ای نوا پرداز

چراغی از نفس گرم پیش راهم دار
به این فروغ مگر روی دل ببینم باز

درخت خشک به آب و هوا نمی جوشد
به زاهدان چه سرایت کند ترانه و ساز؟

درآ به انجمن صوفیان تماشا کن
که مرغ با قفس آهنین کند پرواز

شگفت نیست ز شور خمیر مایه عشق
که هم تنور درآید به چرخ و هم خباز

خوشا سری که ز شور جنون بود در گرد
خوشا دلی که به بال تپش کند پرواز

دل رمیده به تدبیر بر نمی گردد
شرر به آتش سوزان چگونه گردد باز؟

ز آفتاب محال است رنگ گرداند
دلی که پخته نگردد به شعله آواز

وصال می طلبی، یک نفس قرار مگیر
که از تپیدن دلهاست طبل آن شهباز

رسد به مغز ز دلها نسیم سوختگی
در آن حریم که صائب سخن کند آغاز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۷

دگر که را کنم از اهل درد محرم راز؟
که رنگ من به زبان شکسته شد غماز

مباش ایمن ازان چشمهای شرم آلود
که چشم دوخته گیرد شکار خود این باز

چو دید طاق دو ابروی یار، برگردید
کسی که گفت روا در دو قبله نیست نماز

ازان ز حلقه بگوشان خط مشکینم
که کرد حسن ترا خط نیازمند نیاز

ز عرض حال در ایام خط مشو غافل
که وقت شام بود تنگ در ادای نماز

دلی که نفس گرم عشق آب نشد
ز آفتاب قیامت نمی رود به گداز

چنان که سیل خس و خار رابه دریا برد
مرا به عشق حقیقی کشید عشق مجاز

حباب مانع جوش و خروش دریا نیست
نگشت مهر خموشی نقاب چهره راز

ترا تردد خاطر کشیده است به بند
که آب، می شود از موج خویش سلسله ساز

به فکر صائب ازان می کنند رغبت خلق
که یاد می دهد از طرز حافظ شیراز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۸

نمی رسد به حقیقت کس از سرای مجاز
پلی است آن طرف آب، عشقهای مجاز

ز مرگ بیم ندارم که در قلمرو خاک
عذاب قبر کشیدم ز تنگنای مجاز

اسیر دایره رنگ تا به کی باشم ؟
دلم چو لاله سید شد ازین سرای مجاز

بپوش خرقه عریان تنی ز حضرت عشق
که بند خانه غفلت بود ردای مجاز

مباد هیچ مسلمان اسیر قید فرنگ!
بجان رسیده ام از دست عشوه های مجاز

مبند دل به تماشای این جهان صائب
که یک دو هفته بود همچو گل وفای مجاز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۹

نخست دفتر هوش و خرد درآب انداز
دگر نگاه به آن چشم نیمخواب انداز

چراغ رنگ به یک جلوه می شود خاموش
محبت گل این باغ بر گلاب انداز

مرید شبنم تردست شو درین گلزار
سربریده به دامان آفتاب انداز

نقاب دولت بیدار، خواب سنگین است
به زور گریه به یک جانب این نقاب انداز

حذر کن از مژه تیر چنگ او صائب
نهفته چشم برآن چشم نیمخواب انداز




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



غزل شماره ۴۷۹۰

بگیر جام هلالی ز رخ نقاب انداز
ز رعشه سنگ به مینای آفتاب انداز

فریب حسن سبکسیر رنگ و بوی مخور
محبت گل این باغ بر گلاب انداز

کمند جاذبه گوهرست بیتابی
همین تو رشته جان را به پیچ و تاب انداز

میی که پشت ندارد نخوردنش اولاست
به پای خم بنشین در قدح شراب انداز

مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار
سربریدن به دامان آفتاب انداز

ترا چه کار که این خاک پاک و آن شورست
به هر زمین که رسی تخم چون سحاب انداز

اگر قبول نداری که بی تو چون داغیم
بیا به سینه سوزان ما کباب انداز

نصیب کوزه سر بسته است باده ناب
نهفته چشم برآن چشم نیمخواب انداز

جواب آن غزل است این که خواجه حافظ گفت
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۹۱

چو آفتاب به هر ذره ای نگاه انداز
چو ابر سایه رحمت به هر گیاه انداز

بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به ماه برآیی نظربه چاه انداز

مریز حاصل خود رابه بحر چون سیلاب
چو ابر گوهر خود رابه خاک راه انداز

مکن چو شمع به یک خانه عمر خود را صرف
چو آفتاب به هر روزنی نگاه انداز

در انتظار تو چشم ستاره آب آورد
چو شمع قافله اشک را براه انداز

شبی برآی به گلگشت ماهتاب برون
چو مهر رعشه غیرت به جان ماه انداز

نفس شمرده زن، از قید سبحه فارغ باش
به راه نه قدم و راهبر به چاه انداز

سزای توست به ناخن زمین خراشیدن
تراکه گفت که برآسمان کلاه انداز؟

بپوش جامه فتح از شکست خود صائب
کتان طاقت خود را به پیش ماه انداز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۹۲

به یاد سنبل آن زلف با صبا می ساز
به بوی مشک سبکروح باختا می ساز

به بوی پیرهن غنچه با صبا می ساز
ز آشنا به سخنهای آشنا می ساز

مگر به منزل مقصود راه توانی برد
ز دستگیری افتادگان عصا می ساز

مشو چو دانه گندم به پاکی از خود امن
شدی چو پاک زغش، برگ آسیا می ساز

جمال شاهد مقصود را نقابی نیست
همین تو سعی کن آیینه با صفا می ساز

کلید قفل خود از جیب دیگران مطلب
چو غنچه از گره خود گرهگشا می ساز

اگر ز آتش سوزان گذشتنت هوس است
دعای جوشنی از نقش بوریا می ساز

کنون که قد تو گردید حلقه در مرگ
تهیه سفر عالم بقا می ساز

اگر چو سرو سر سبز آرزو داری
زجامه خانه قسمت بیک قبا می ساز

درآ به ملک توکل ،چو خسروان بنشین
ز آسمان وزمین باغ وآسیامی ساز

اگر هوای شکرخواب عافیت داری
ز فرشهای منقش به بوریامیساز

خمارنعمت الوان به خون شکسته شود
به استخوانی ازین سفره چون هما می ساز

اگر مقام به ویرانه می کند سیلاب
تو نیز برگ اقامت درین سرا می ساز

چوآفتاب رخ از سوز دل طلایی کن
به کیمیای نظرخاک راطلا می ساز

زقصردلت اگر پایداریت هوس است
نخست ،شمسه اش از پنجه دعا می ساز

مباش زیر سیه خیمه فلک صائب
برای خویشتن ازدود دل سما می ساز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۹۳

ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز
امید ،مزرع آمال راکند سرسبز

بهارحسن تو افتاده آنقدرتردست
که تخم سوخته خال را کندسرسبز

کسی به وصل شکرمی رسد که چون طوطی
زاشک تلخ پروبال را کند سرسبز

کند امید من آن روز صورتی پیدا
که آب آینه تمثال راکند سرسبز

ز فکر تازه برومندگشت خامه من
که فتح ،رایت اقبال را کند سرسبز

زباده نشو ونماکرد زنگ کلفت من
که آب سبزه پامال را کند سرسبز

کنون که ابر مروت شده است خشک ،مگر
بخون دل کسی آمال را کند سرسبز

زآه و ناله توان یافت حال دل صائب
که ترجمان، سخن لال راکند سرسبز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 476 از 718:  « پیشین  1  ...  475  476  477  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA