انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 478 از 718:  « پیشین  1  ...  477  478  479  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۰۴

به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز
گران نگشته ازین خاک آستان برخیز

گره مشو به دل خاک تیره چون قارون
چوعیسی از سر این تیره خاکدان برخیز

چو تخم اشک ممان از فسردگی در خاک
چو آه گرم شو از سینه جهان برخیز

اجل نیامده جان را به طاق نسیان نه
روان نگشته قضا از سر روان برخیز

دمادم است که در خرمن تو افتاده است
ز زیر تیغ شرربار کهکشان برخیز

ز گریه دل شب، روی شمع نورانی است
تو نیز شب به دو چشم شررفشان برخیز

مده ز دست گریبان غنچه خسبی را
گل صباح، گل از بستر گران برخیز

تلاش عالم بالای خاکساری کن
به صدر اگر بنشینی، ز آستان برخیز

نفس شمرده زدن صبح را جوان دارد
توهم شمرده نفس خرج کن، جوان برخیز

پل شکسته به سیلاب برنمی آید
ز راه اشک من ای طاق کهکشان برخیز

محک چه صرفه برد از زر تمام عیار؟
ز پیش راه من ای سنگ امتحان برخیز

منه به دوش عصا بار ناتوانی خویش
شراب کهنه به دست آور و جوان برخیز

زبان طرز نظیری است صائب این مصرع
که پیش ازان که نگردیده ای گران برخیز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۰۵

ترا که نور نظر نیست اعتبار آمیز
نظر به هر چه کنی می شود غبار آمیز

جواب تلخ به نقد از لب ترشرویان
هزار بار به از قند انتظار آمیز

برآن بلند نظر لاف همت است حلال
که ننگ دارد ازین فخرهای عارآمیز

ندید از آینه عمر روی نقش مراد
ز خون هرکه نشد پنجه ای نگارآمیز

شمار داغ به اندازه هوس باشد
به قدر خارو خس آتش بود شرارآمیز

مقام گوهر شهوار سینه دریاست
شکار خار کند موجه کنارآمیز

به زلف و خال نکویان نظر سیاه مکن
چه دل گشاید ازین مهره های مارآمیز

به نیم چشم زدن شد تهی زنقد حیات
بساط هستی، چون کاغذ شرارآمیز

مبین به زردی ظاهر که چون گل رعنا
خزان چهره عاشق بود بهارآمیز

به گردباد غلط می کنند آه مرا
زبس که شد زجهان خاطرم غبارآمیز

مخور ز خلق فریب ملایمت صائب
که چرب نرمی مردم گلی است خارآمیز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۰۶

در کاهش است از سخن خود سخن طراز
در سمین به رشته بود بوته گدار

درکم زدن زیادتی آنها که دیده اند
چون شمع می کنند زبان در دهان گاز

زیباست این کمند باری شکار خلق
زاهد مکن دراز برای خدا نماز

جز مهر خامشی که کند عمر رافزون
نشنیده ام شود ز گره رشته ای دراز

بردل مرا غبار علایق نشسته بود
روی عرق فشان توام کرد پاکباز

تا چون صدف کنند ترا مخزن گهر
بردار سوی عالم بالا کف نیاز

شبنم اگر ز سیر کند منع بوی گل
صائب شود به مهر خموشی نهفته راز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۰۷

زان چهره خط قیامتی انگیخته است باز
رنگی برای بردن دل ریخته است باز

بس ملک دل که زیر نگین آورد ترا
زین لشکری که خط تو انگیخته است باز

هر چند خط صلای خزان داد در چمن
برگ نشاط بر سر هر ریخته است باز

زان لب هنوز می شکند یک جهان خمار
زان زلف خوشه های دل آمیخته است باز

دارد سر خرابی دلهای خونچکان
مشکی لبش به باده برآمیخته است باز

از رفت و روی آه محال است کم شود
مشکی که بر دلم خط او بیخته است باز

هر فتنه ای که در شکن زلف جای داشت
در گوشه های چشم تو بگریخته است باز

هر چند خط به حسن تو آورده است زور
پیوند دل ز موی تو نگسیخته است باز

گر شد شکسته زلف تو، هرمو ز خط سبز
در دست حسن خنجر آهیخته است باز

صائب ز وصف خط و رخ او درین غزل
ایمان و کفر را به هم آمیخته است باز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۰۸

اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز
این خانه شکسته چکیدن گرفت باز

آه ضعیف من که به روزن نمی رسید
بر روی چرخ، نیل کشیدن گرفت باز

شد تازه داغ کهنه ام از روی گرم عشق
این میوه های خام رسیدن گرفت باز

نیش شکستگی به سویدای دل رسید
این خون نیم مرده چکیدن گرفت باز

هر دانه اشک را که فرو خورده بود دل
از تنگنای حوصله چیدن گرفت باز

باد مراد آه دلم راز جا ربود
این بحر آرمیده تپیدن گرفت باز

از ترکتاز غم دل صد پاره هر طرف
چون لشکر شکسته دویدن گرفت باز

آهی علم کشید ز هر ذره خاک من
مور ضعیف بال پریدن گرفت باز

نبضی که بود از رگ خواب آرمیده تر
از شوق دست یار جهیدن گرفت باز

از لاله دشت دام تماشا به خاک کرد
دل از سواد شهر رمیدن گرفت باز

دیگر دل ضعیف من از رشته های آه
برخود چو کرم پیله تنیدن گرفت باز

هر دانه امید که در زیر خاک بود
از نوبهار وصل، دمیدن گرفت باز

هر مویم از حلاوت آن لعل آبدار
انگشت خود چو شمع مکیدن گرفت باز

چشمی که با خیال تو در خواب ناز بود
از مژده وصال، پریدن گرفت باز

این آن غزل که مولوی روم گفته است
سیمرغ کوه قاف، رسیدن گرفت باز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۰۹

با عشق او ز هر دو جهانیم پاکباز
ما از دو خانه همچو کمانیم پاکباز

از خاک منت گل بی خار می کشیم
با آن که همچو آب روانیم پاکباز

از زخم خار شکوه نفهمیده ایم چیست
چون ماهیان ز تیغ زبانیم پاکباز

آهی است سرد در جگر آتشین ما
از برگ عیش همچو خزانیم پاکباز

آیینه ایم لیک ز حیرت درین بساط
از نقش دلفریب جهانیم پاکباز

چون سینه گشاده مستان ساده لوح
از خرده های راز نهانیم پاکباز

زان همچو شبنمیم درین بوستان عزیز
کز رنگ و بوی باغ جهانیم پاکباز

زان بی نشان به نام قناعت نموده ایم
هرچند ما ز نام ونشانیم پاکباز

صائب اگر چه هیچ نداریم در بساط
از چشم و خاطر نگرانیم پاکباز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۰

باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز
از دامن است شعله جواله بی نیاز

ماه تمام رابه معرف چه حاجت است ؟
آن حسن کامل است ز دلاله بی نیاز

از خط گزیر نیست رخ همچو ماه را
ماه تمام اگر شود از هاله بی نیاز

دانسته ام عیار دل سخت یار را
مستغنیم ز گریه و از ناله بی نیاز

حاجت به خلق، سوخته جانان نمی برند
از مرهم است داغ دل لاله بی نیاز

این شکر چون کنم که لب تشنه مرا
از آب کرد ساغر تبخاله بی نیاز؟

کام کسی که شهد قناعت چشیده است
باشد ز ناز شکر بنگاله بی نیاز

منت مکش ز سرمه که آن چشم خوش نگاه
در بردن دل است ز دنباله بی نیاز

بر رهنورد شوق گران است برگ گل
اشک روان ماست ز پرگاله بی نیاز

صائب ز غم منال که یک دیدن رخش
دل را کند ز شادی صد ساله بی نیاز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۱

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز
در بیضه بود ناله من آشیانه سوز

ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین
ماییم و آن نگار وشراب بهانه سوز

از چشم او مدار تمنای مردمی
هرگز که دید مردمی از مست خانه سوز

خاکسترش به دامن صرصر گره زند
بر طور اگر نظر فکند حسن خانه سوز

بلبل دگر به شعله آواز من کجاست ؟
گلبانگ من چو برق بود آشیانه سوز

صائب به قطع این غزل تازه تا رسید
آتش چکاند از مژه کلک زبانه سوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۲

بر شیشه و پیاله ظفر یافت دست ما
ای آفتاب داغ شو، ای آسمان بسوز

راهی است راه عشق که ناچار رفتنی است
یوسف تو هم در آتش این کاروان بسوز

بر کوره گلابگر افتاد راه گل
بلبل تو نیز خار و خس آشیان بسوز

مردانه زیر تیغ چو شمع ایستاده شو
تا ممکن است تن زن و تا می توان بسوز

زین بیش پایمال درین خاکدان مباش
از بوسه وداع دل آسمان بسوز

خاکستر مرا ز حسد چشم می زنند
پروانه مرا ز نظرها نهان بسوز

صائب ز آستانه جانان، دل شبی
بربای بوسه ای و دل پاسبان بسوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۳

بالا نکرده ساعد او راحیا هنوز
بیعت نکرده است به دستش حنا هنوز

آواز عندلیب به گوشش نخورده است
برگرد او نگشته نسیم صبا هنوز

در غنچه است جلوه گلزار شو خیش
دستش گلی نچیده ز رنگ حنا هنوز

گل عیب بیوفایی خود را علاج کرد
نشنیده است عهد تو بوی وفا هنوز

صدبار چین ابروی او داد رخصتم
من سر نمی کشم ز کمند وفا هنوز

ای دیده از غبار ره او چه دیده ای
در پرده است خاصیت توتیا هنوز

صائب هزار قاصد یأس آمد و گذشت
چون برق می پرد به رهش چشم ما هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 478 از 718:  « پیشین  1  ...  477  478  479  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA