انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 484 از 718:  « پیشین  1  ...  483  484  485  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۶۵

روشناس اهل مشرب چون در میخانه باش
آشناتر با می از خط لب پیمانه باش

دیده بانی رابه بلبل داد آخر باغبان
چشم بدبینی ببند و چشم صاحب خانه باش

در غبار خط نهان شد خال، رحمی پیش گیر
دام را در خاک چون کردی به فکر دانه باش

صائب امشب نوبت افسانه مژگان اوست
چشم اگر داری به فکر گریه مستانه باش





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




غزل شماره ۴۸۶۶

درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش
هرکجا دام تماشایی که بینی دانه باش

کفر و دین را پرده دار جلوه معشوق دان
گاه دربیت الحرام و گاه دربتخانه باش

نور حسن لاابالی تا کجا سر برزند
بلبل هر بوستان و جغد هر ویرانه باش

جلوه مردان راه از خویش بیرون رفتن است
جوهر مردی نداری، چون زنان در خانه باش

دامن هرگل مگیر و گرد هر شمعی مگرد
طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش

خضر راه رستگاری دل به دست آوردن است
در مذاق کودکان شیرینی افسانه باش

دست تا از توست، دست از دامن ریزش مدار
تا نمی در شیشه داری تشنه پیمانه باش

تا شوی چشم و چراغ این جهان چون آفتاب
پوشش هر تنگدست و فرش هر ویرانه باش

بی محبت مگذران عمر عزیز خویش را
در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش

سنگ طفلان می دهد کیفیت رطل گران
نشأه سرشار می خواهی برو دیوانه باش

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس می روی بیرون لب پیمانه باش

ما زبان شکوه را در سرمه خوابانیده ایم
ای سپهر بی مروت، درجفا مردانه باش

تا مگر صائب چراغ کشته ات روشن شود
هر دل گرمی که یابی گرد او پروانه باش




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۶۷

پیش میخواران سبک چون پنبه مینا مباش
از سبکساری چو کف سیلی خور دریا مباش

دختر زرکیست تا مردان زبون او شوند؟
بیش ازین مغلوب این معشوقه رسوا مباش

از محیط می برون آور گلیم خویش را
بیش ازین چون موج بی لنگر درین دریا مباش

طاق نسیان انتظار شیشه می می کشد
بیش ازین شیدایی این شوخی نارعنا مباش

از رگ گردن سر مینا به خون غلطیده است
چون قدح سربر خط تسلیم نه، مینا مباش

خون دل از انتظارت خون خود را می خورد
بیش ازین آلوده کیفیت صهبا مباش

مغز گفتارست خاموشی، ازان روبی صداست
نیستی طبل تهی، آبستن غوغا مباش

دیده روشندلان از انتظارت شد سفید
چون شرر زین بیشتر در سینه خارا مباش

تا نظر گردانده ای، گلها ورق گردانده اند
زینهار ایمن ز نیرنگ چمن پیرا مباش

دیده از روی عرقناک سمن رویان بپوش
بیش ازین در رهگذار سیل بی پروا مباش

فیض خورشید بلند اختر به عریانان رسد
در حجاب رخت صوف و جامه دیبا مباش

حاصل بیهوده گردیها غبار خاطرست
از تردد گردباد دامن صحرا مباش

خاک از همراهی سیلاب شد دریا نشین
در دل این خاکدان بی چشم خونپالا مباش

سایبانی بهر خورشید قیامت فکر من
غافل از بی سایگان درموسم گرما مباش

باده صافی به مغز هوشمندان می دود
در خرابات مغان درد ته مینا مباش

فکر امروز ترا نوعی که باید کرده اند
ای ستمگر غافل از اندیشه فردا مباش

نیستی مرد مصاف تیرباران سؤال
تابه نادانی توان گشتن علم، دانا مباش

تقویت کن چون حکیمان عقل دور اندیش را
دشمن هوش و خرد چون نشأه صهبا مباش

همدمی چون ذکر حق درپرده دل حاضرست
خلوتی چون رو دهد از مردمان، تنها مباش

گوشه عزلت ترا با شمع می جوید ز خلق
بیش ازین صائب درین هنگامه غوغا مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۶۸

تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش
می توان گردید تا از پیروان رهبر مباش

تا کسی انگشت نگذارد به حرفت چون قلم
خودحسابی پیشه خود ساز، سر دفتر مباش

در حضور اهل دل چون گل سراپا گوش شو
پیش اهل حال چون سوسن زبان یکسر مباش

از زبان خوش چو جوهر ریشه در دلها دوان
تشنه خون کسان چون تیغ بدگوهر مباش

تیغ را جوهر بود به از نیام زرنگار
گر ز ارباب کمالی، بسته زیور مباش

تشنگان رامی دهد تسکین به آب خشک خویش
در مروت از عقیق سنگدل کمتر مباش

تیرگی در آستین دارد لباس عاریت
چون مه ناقص به نور دیگری انور مباش

سکه از بهر روایی پشت بر زر کرده است
زاهدان را معتقد از ترک سیم و زر مباش

می توان تا شد بیابان مرگ از درد طلب
نقش بالین و غبار خاطر بستر مباش

صبح نزدیک است، نور شمع می گیرد هوا
بیش ازین ای بیخبر در بند بال و پر مباش

گر درین دریا نگردی بال و پر چون بادبان
سنگ راه کشتی سیار چون لنگر مباش

تا به خون خود نسازی تشنه صائب خلق را
از رگ گردن به چشم مردمان نشتر مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۶۹

می کشی چون با حریفان باده لایعقل مباش
از خداچون غافلی باری ز خود غافل مباش

دعوی خون را همین جا بانگاهی صلح کن
روز محشر درکمین دامن قاتل مباش

در میان شبنم ما و فروغ آفتاب
ای سحاب بی مروت بیش ازین حایل مباش

سبحه تزویر را در گردن زاهد فکن
روزو شب محشور با صد عقده مشکل مباش

می دهد خارو خس اندیشه را حیرت به آب
محو حق شو، پیرو اندیشه باطل مباش

رو نمی بیند خدنگ مو شکاف انتقام
گر شکست خود نخواهی در شکست دل مباش

گوشه ای گیر از محیط بیکنار آرزو
بیش ازین خاشاک این دریای بی ساحل مباش

داغ محرومی منه برجبهه اهل سؤال
نور استحقاق گو درجبهه سایل مباش

ریزش خود راچو ابر نوبهاران عام کن
چون توداری قابلیت گو طرف قابل مباش

هر چه از خرمن نصیب مور شد آن رزق توست
گرنه از بی حاصلانی درغم حاصل مباش

طی عرض راه، طول راه را سازد زیاد
در ره حق همچو مستان هر طرف مایل مباش

صائب اوراق هوس رادر گذار باد ریز
بیش ازین شیرازه این دفتر باطل مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۰

از خدا در عهد پیری یک زمان غافل مباش
از نشان زنهار دربحر کمان غافل مباش

چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار
از ورق گردانی باد خزان غافل مباش

چون خبر از کاروان گر پیش نتوانی فتاد
چشم بگشا از غبار کاروان غافل مباش

گر به طوف کعبه مقصود نتوانی رسید
سعی کن زنهار از سنگ نشان غافل مباش

می کند زهر هلاهل کار خود در انگبین
ازگزند دشمن شیرین زبان غافل مباش

تا نسازی راست در دل حرف رابر لب میار
تیر تابیرون نرفته است ازکمان غافل مباش

قطره را دریا به شیرینی گرفت از دست ابر
اینقدر از حال دور افتادگان غافل مباش

مهر با چندین عصا در چاه مغرب اوفتاد
زینهاراز چاه خس پوش جهان غافل مباش

آب زیرکاه راباشد خطر از بحر بیش
صائب ازهمواری اهل زمان غافل مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۱

ازخدنگ آه پیران ای جوان غافل مباش
چون دم شمشیر از پشت کمان غافل مباش

از فریب صبح دولت ای جوان غافل مباش
خنده شیرست لطف آسمان، غافل مباش

می کند بند گران سیلاب رادیوانه تر
از دل پرشکوه این بی زبان غافل مباش

از خرام توست آب روشن این لاله زار
از شهیدان خود ای سرو روان غافل مباش

می خورد گوهر به چشم تنگ آخر رشته را
از دل بیتاب ای نازک میان غافل مباش

وقت بی برگی کرم بابینوایان خوشنماست
در خزان ازبلبلان ای باغبان غافل مباش

حلقه گرداب،کشتی را کند سرگشته تر
چون بگردد بر مرادت آسمان غافل مباش

یاد یوسف ساکن بیت الحزن رازنده داشت
در قفس صائب ز فکر بوستان غافل مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۲

از هوسناکی گران برخاطر دوران مباش
از فضولی بارصاحبخانه چون مهمان مباش

تا درایام خزان برگ و نوایی با شدت
در بهاران غافل ازاحوال بی برگان مباش

خجلت روی زمین ازتشنه جانان می کشی
در ریاض آفرینش ابر بی باران مباش

آیه نومیدی سایل مشو از چوب منع
مانع آمد شد محتاج چون دربان مباش

سیم وزر را نیست چون سیماب دریک جا قرار
چون صدف در فکر جمع گوهر غلطان مباش

می توان تااز قناعت سنگ بستن برشکم
روز و شب چون آسیا درفکر آب ونان مباش

از تمامی ماه رادیدی که چون باریک شد؟
بر کمال خویشتن ازسادگی نازان مباش

نعمت الوان ثمر غمهای گوناگون دهد
خون دل خور درتلاش نعمت الوان مباش

برنمی آری اگر دست حمایت ز آستین
از هواجویی به شمع زندگی دامان مباش

نیست چون از روشنی جز اشک و آهی حاصلت
همچو شمع صبحدم برزندگی لرزان مباش

چرخ نیلی حلقه ماتم بودبر غافلان
تا درین ماتم سرایی یک نفس خندان مباش

از وصال سست پیوندان بریدن نعمتی است
دلگران درپیری از افتادن دندان مباش

عدل بخشد پادشاهان راحیات جاودان
چون سکندر درتلاش چشمه حیوان مباش

نیل چشم زخم می باید کمال حسن را
دلگران ای ماه مصر از سیلی اخوان مباش

باش صائب در تلاش شاهدان معنوی
نیستی آیینه، درهر صورتی حیران مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
[ غزل شماره ۴۸۷۳

روح قدسی، بیش ازین درتنگنای تن مباش
عیسی وقتی، گره در چشمه سوزن مباش

از لباس تن مجرد کن روان پاک را
یوسف سیمین تنی، درقید پیراهن مباش

سرمه کن از برق بینش پرده های خواب را
بیش ازین در زیر ابر ای دیده روشن مباش

ازسنان آه، بام چرخ راسوراخ کن
بیگنه چندین درین زندان بی روزن مباش

می توان دل را به همت بر فراز عرش برد
رستمی داری، اسیر چاه چون بیژن مباش

شد سفید از انتظارت چشم خلد از جوی شیر
همچو بلبل محو آب ورنگ این گلشن مباش

چون سلیمان خاتم فرمان برآر ازدست دیو
قهرمان عالمی، فرمان پذیر تن مباش

درزمین چهره خود دانه اشکی بکار
در غم آب و زمین و دانه و خرمن مباش

چون ز زنگار خودی آیینه راپرداختی
همچو خاکستر مقیم گوشه گلخن مباش

بادرشت و نرم یکسان چون ترازو کن سلوک
درمقام عیبجویی چشم پرویزن مباش

می توان دیدن به چشم عیبجویان عیب خویش
تا میسر می شود زنهار بی دشمن مباش

این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی
ای سنایی خواجه جانی غلام تن مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
[] غزل شماره ۴۸۷۴

چون ترا مسکن میسر شد پی تزیین مباش
تخته کز دریا ترابیرون برد رنگین مباش

چون سبکروحان لباس از اطلس افلاک کن
همچو صوفی زیر بار خرقه پشمین مباش

راهرو را بستر و بالین بود خواب گران
چون تن آسانان به فکر بستر و بالین مباش

رنگ بیرنگی زآسیب شکستن ایمن است
چون پرطاوس، فرد دفتر تلوین مباش

علم یکتایی حق بر نمی دارد دویی
نیستی گر اهل شرک ای بی بصر خود بین مباش

تا چو شکر نی به ناخن نشکند دوران ترا
صبر کن برتلخکامی، یکقلم شیرین مباش

نیستی صائب حریف چشم شور روزگار
گر نگردد بر مرادت آسمان غمگین مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۵

چون ترا مسکن میسر شد تزیین مباش
تخته کز دریا ترا بیرون برد رنگین مباش

دیده بد می کشد رنگین لباسان رابه خون
شمع مارا جامه فانوس گو رنگین مباش

افسر زرین سر خورشید رادر کارنیست
داغدار عشق راگو شمع بربالین مباش

تخم قابل در زمین پاک گوهر می شود
وقت صبح صافدل بی گریه خونین مباش

برگریزان کرم رانوبهاران درقفاست
تاگلی در باغ داری مانع گلچین مباش

پرده بینش نگردد موشکافان رالباس
همچو شیادان نهان در خرقه پشمین مباش

از گرانقدری است هر مطلب که دیر آید به دست
از تهی بر گشتن دست دعا غمگین مباش

نیست در بند زر و آهن تفاوت ،زینهار
تامیسر می شود در قید مهر و کین مباش

گر طمع داری که صائب ازخدابینان شوی
خودپسند و خود نما و خود سرو خودبین مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 484 از 718:  « پیشین  1  ...  483  484  485  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA