انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 485 از 718:  « پیشین  1  ...  484  485  486  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۶

دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش
کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش

گر ترا از کار کردن فرصت گفتار نیست
رفته رفته کار گویا می شود غمگین مباش

چون حباب این عقده کز کسب هوا در کار توست
از نسیمی عین دریا می شود غمگین مباش

گر ترا در پرده دل هست حسن یوسفی
مشتری بسیار پیدا می شود غمگین مباش

در کنار گل نخواهد ماند شبنم جاودان
آخر از پستی به بالا می شود غمگین مباش

گر نسیم صبح غافل از گشاد دل شود
این گره چون غنچه خود وا می شود غمگین مباش

خون به مهلت مشک شد درناف آهوی ختن
گریه های تلخ صهبا می شود غمگین مباش

جوهر تیغ زبان لاف یک دم بیش نیست
صبح کاذب زود رسوا می شود غمگین مباش

نقطه خاک سیه، صائب اگر صاحبدلی
دلنشین تر از سویدا می شود غمگین مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۷

عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش
کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش

داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش
حلقه بیرون درگر زر نباشد گو مباش

سیل واصل شد به دریا بی دلیل ورهنما
عزم صادق را اگر رهبر نباشد گو مباش

می شود نقش مراد از ساده لوحی جلوه گر
بر رخ آیینه گر جوهر نباشد گو مباش

می توان کردن به روی گرم تسخیر جهان
گر زانجم مهر رالشکر نباشد گو مباش

سخت رویی میهمان راروی گردان می کند
خانه آیینه راگر در نباشد گو مباش

ناله نی راست صد تنگ شکر در آستین
بندبندش گر پر ازشکرنباشد گو مباش

نیست جای پرفشانی تنگنای آسمان
گر مرا سامان بال و پر نباشد گو مباش

نامش ازآیینه دارد عمر جاویدان ،اگر
آب حیوان رزق اسکندر نباشد گو مباش

نیست لنگر گیر دریای پرآشوب جهان
کشتی مارا اگر لنگر نباشد گو مباش

انفعال روسیاهی آب می سازد مرا
آب در صحرای محشر گر نباشد گو مباش

بس بود خاکی که بر سر کرده ام درزندگی
برسر خاکم عمارت گر نباشد گو مباش

دل ز شکر می برد صائب ز شیرینی سخن
طوطی مارا اگر شکر نباشد گو مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۸

ظاهر مردان به زیور گرنباشد گو مباش
حلقه بیرون در گر زر نباشد گومباش

رخنه های دام، فتح الباب صید بسته است
سینه مارا رفو گر گر نباشد گو مباش

حلقه زنجیر اگر ازهم بریزد گو بریز
کار دنیا را نظامی گرنباشد گو مباش

بی زبانی آیه رحمت بود درشان جهل
طفل رادر دست اگر خنجر نباشد گو مباش

در عقیق بی نیازی هست آب صد محیط
نم اگر در قلزم اخضر نباشد گو مباش

چون صدف درپرده دل اشک باریدن خوش است
گر به ظاهر چشم عاشق ترنباشد گو مباش

از تپیدن می توان کوتاه کرد این راه را
قوت پرواز اگر در پر نباشد گو مباش

سایه بیدست، آه سرد اهل جرم را
سایه گر در عرصه محشر نباشد گو مباش

خازن گنج گهر را خلق خوش دام بلاست
در بساط بحر اگر عنبر نباشد گو مباش

از گداز جسم، خون خویش خوردن غافلی است
درد اگر در باده احمر نباشد گومباش

سوده یاقوت سازد پرتو می مغز را
میکشان را تاج گوهر گرنباشد گو مباش

تخم امیدی ندارم تاکنم باران طلب
آب اگر در دیده اختر نباشد گو مباش

ازتماشا به ندارد حاصلی دنیای خشک
صورت دیوار اگر دربر نباشد گو مباش

خوابگاه نرم، صائب سنگ راه رهروست
بستر وبالین ما گر پرنباشد گو مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷۹

هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش
مدعا لیلی است محمل گر نباشد گو مباش

می شناشد ذره خورشید جهان افروز را
حق شناسان رادلایل گر نباشد گو مباش

مدعا از انجمن پروانه راجز شمع نیست
شمع چون بر جاست محفل گر نباشد گو مباش

نارسایی در کمند جذبه معشوق نیست
گردن مارا سلاسل گر نباشد گومباش

نیست جان بیقراران را به تن دلبستگی
پیش پای موج،ساحل گر نباشد گو مباش

تا هدف جایی نمی استد خدنگ گرمرو
درمیان راه، منزل گر نباشد گو مباش

کشتی دریای بی ساحل نمی دارد خطر
اهل دل را خانه گل گر نباشد گو مباش

تشنه بحر فنا رامد احسان است زخم
رحم در شمشیر قاتل گر نباشد گو مباش

مور از درد طلب آورد بال و پر برون
جانب ما یار مایل گر نباشد گومباش

می رسد احسان به هر کس قابل احسان شود
تنگدستان را وسایل گر نباشد گو مباش

دل چو شد بی عشق،لرزیدن بر او بی حاصل است
در بغل این فرد باطل گر نباشد گو مباش

صد هزاران پرده شرم عشق سامان می دهد
بر رخ دلدار حایل گر نباشد گو مباش

نیست صائب عالم امکان بجز موج سراب
درنظر این نقش باطل گرنباشد گومباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
] غزل شماره ۴۸۸۰

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش
لاله درکوه بدخشان گرنباشد گو مباش

سبزه تیغ تو می باید که باشد تازه روی
باغ ما را شبنم جان گرنباشد گو مباش

فرش ما افتادگی، اسباب ما آزادگی
خانه ما رانگهبان گر نباشد گو مباش

اشتها چون سوخت،دارد لذت مرغ کباب
خوان مارا مرغ بریان گر نباشد گو مباش

شور بختی وقت حاجت می کند کار نمک
سفره ما را نمکدان گر نباشد گو مباش

ما که چون دل گوشه ای داریم از گلزار قدس
دامن صحرای امکان گر نباشد گو مباش

بی سرانجامی غبار لشکر جمعیت است
روزگار مابه سامان گر نباشد گو مباش

مرکب آزادگان تخت روان بیخودی است
توسن گردون به فرمان گر نباشد گو مباش

زینب ظاهر چه کار آید دل افسرده را؟
نقش بر دیوار زندان گرنباشد گومباش

این قدر دلبستگی صائب به زلف یار چیست ؟
نسخه خواب پریشان گرنباشد گومباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۸۱

خانه دنیا به سامان گر نباشد گو مباش
نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش

حسن گیرا رانباشد حاجت دام و کمند
زلف بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش

لعل سیرابش به داد تشنه جانان می رسد
آب در چاه زنخدان گر نباشد گو مباش

حسن آب و رنگ در گوهری ز غلطانی است بیش
دانه یاقوت غلطان گر نباشد گومباش

چشم پوشیدن ز دنیا قابل افسوس نیست
در نظر خواب پریشان گرنباشد گو مباش

نیست جای شکوه بیرحمند اگر سنگین دلان
مؤمنی در کافرستان گر نباشد گو مباش

با فروغ روی ساقی حاجت مهتاب نیست
کرم شب تابی فروزان گرنباشد گومباش

بی کمالان راست لب بستن به از گفتار پوچ
پسته بی مغز خندان گرنباشد گومباش

از لب خامش ندارد شکوه ای رنگین سخن
رخنه در دیوار بستان گر نباشد گو مباش

بیکسان را دور باشی نیست به از خامشی
در چو باشد بسته، دربان گر نباشدگومباش

آتش سوزان نمی دارد به دامان احتیاج
در دهان حرص دندان گرنباشد گو مباش

مد عمر جاودان ماست شعر آبدار
قسمت ما آب حیوان گر نباشد گومباش

نیست صائب چشم مابر فتح باب آسمان
شیر خون آشام خندان گرنباشد گومباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۸۲

خال بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش
مور در ملک سلیمان گرنباشد گو مباش

می فشاند خار در راه تماشا شرم عشق
خار دیوار گلستان گرنباشد گو مباش

قیمت یوسف عزیز مصر می داند که چیست
اعتبارش پیش اخوان گر نباشد گومباش

حسن را شرم محبت پرده داری می کند
چشم بیدار نگهبان گرنباشد گو مباش

عندلیب مست را، هم نغمه ای درکارنیست
نغمه سنجی در گلستان گرنباشد گومباش

طوق زنجیر جنون کار گریبان می کند
جامه مارا گریبان گرنباشد گو مباش

از سر ما گو سر خود گیر عقل خشک مغز!
کف به روی بحر عمان گرنباشد گو مباش

ماکه از درد طلب مطلوب خود رایافتیم
کعبه مقصد نمایان گر نباشد گو مباش

خامه صائب به طوفان می دهد آفاق را
در بساط ابر، باران نباشد گو مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۸۳

دیده ما گرز خون رنگین نباشد گومباش
حلقه بیرون در زرین نباشد گو مباش

نیل چشم زخم باشد باده را جام سفال
اهل دل را جامه (گر) رنگین نباشد گو مباش

می شود از وسعت مشرب گوارا تلخ و شور
نقل میخواران اگرشیرین نباشد گو مباش

چون بنای زندگی نقش بر آبی بیش نیست
ساحت منزل اگر سنگین نباشد گو مباش

لذت ادراک معنی دلگشای ما بس است
رزق ما گر از سخن تحسین نباشد گو مباش

روی آتشناک را پیرایه ای در کار نیست
شمع را فانوس اگر رنگین نباشد گومباش

خواب سنگین می کند هموار خشت و خاک را
گر ز مخمل بستر و بالین نباشد گو مباش

نیست از قحط سخن سنجان سخنور راملال
گردرین بستانسراگلچین نباشد گومباش

دیده آلودگان شایسته دیدار نیست
خلق را گر دیده حق بین نباشد گو مباش

می کند منقار طوطی راسخن تنگ شکر
عیش ما صائب اگر شیرین نباشد گومباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۸۴

چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش
هست چون سد رمق سد سکندر گو مباش

ازخشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را؟
پشت این آیینه روشن گهر زر گومباش

در گلستان بی پر و بالی است تشریف وصال
بلبلان را قوت پرواز در پرگو مباش

با دل روشن چراغ روز باشد آفتاب
دربساط آسمان خورشید انورگو مباش

ساده لوحی خار پیراهن شمارد نقش را
خانه آیینه روشن مصور گو مباش

همت عالی است مستغنی ازین دنیای پوچ
بیضه عنقا هما رادر ته پرگو مباش

از گل ابری چه شوکت می فزاید بحر را
دل چو شد از عشق پرخون دیده تر گو مباش

غنچه خسبان راچو هست از کاسه زانو شراب
باده گلرنگ در مینا و ساغر گو مباش

چون خودآرایان دنیا خرج چشم بد شوند
جامه و دستار مارا برسر و برگو مباش

من که صائب لعل سازم سنگ را ازخون دل
در زمین چون تنگ چشمان گنج گوهر گو مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۸۵

چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش
ساعد سیمین چو باشد جام سیمین گو مباش

دست رنگین می کند کار شراب لعل فام
باده گلرنگ در دست نگارین گو مباش

هر سفالی رافروغ می بلورین می کند
باده چون روشن بود جام بلورین گو مباش

داغ ما خون رابه همت می تواند مشک کرد
کاکل عنبرفشان و زلف مشکین گو مباش

صحبت دلدار، ما را فارغ از دل کرده است
چون سوارازماست هرگز خانه زین گو مباش

خامه صائب معطر می کند آفاق را
در بیابان ختا آهوی مشکین گو مباش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 485 از 718:  « پیشین  1  ...  484  485  486  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA