انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 503 از 718:  « پیشین  1  ...  502  503  504  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۷۶

سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش
در پای خم زدست ندادم سبوی خویش

درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش

خاک مراد خلق شود آستانه اش
هرکس که بگذرد ز سر آرزوی خویش

از نوبهار عمر وفایی نیافتم
چون گل مگر گلاب کنم رنگ وبوی خویش

ازمهلت زمانه دون در کشاکشم
ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش

دایم ز گفتگوی حق آزار می کشم
درمانده ام چون عنبر سارا به بوی خویش

صائب نشان به عالم خویشم نمی دهند
چندان که می کنم زکسان جستجوی خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۷۷

از صحبت افسرده روانان به حذر باش
جویای جگر سوختگان همچو شرر باش

بی درد و غم عشق، گرامی نشوددل
از گرد یتیمی پی تعمیر گهر باش

چون سیل به ویرانه نهد گهر روی
جمعیت اگر می طلبی زیر وزیرباش

هموار کن از تاب زدن رشته خودرا
شیرازه جمعیت صد عقد گهر باش

چون لاله درین انجمن از نعمت الوان
قانع به دل سوخته و لخت جگر باش

این نکته سربسته به هشیار نگویند
دربیخبری گوش برآواز خبر باش

بی آب محال است شود دایره آهنگ
در دایره ماتمیان دیده تر باش

در دیده من رقعه ای از عالم بالاست
هر برگ خزان دیده که در فکر سفر باش

صائب مکن از سختی ایام شکایت
چون کبک سبکروح درین کوه و کمر باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۷۸

فارغ ز تمنای جهان گذران باش
بی داعیه چون دیده حیرت زدگان باش

از راه تواضع به فلک رفت مسیحا
باذره تنزل کن و خورشید مکان باش

زان پیش که ایام بهاران بسر آید
آماده پرواز چو اوراق خزان باش

در حقه سربسته گذارند گهر را
خاموش نشین، محرم اسرار نهان باش

آیینه خورشید شود دیده بیدار
چون شبنم گل تادم آخر نگران باش

شد مخزن گوهر صدف از پاک دهانی
یک چند درین بحر تو هم پاک دهان باش

سررشته میزان عدالت مده از دست
زنهار که با هرکه گران است گران باش

جایی که به کردار بود قیمت مردم
صائب که ترا گفت که چون تیغ،زبان باش ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۷۹

چون غنچه نشکفته درین باغ غمین باش
شیرازه اوراق دل از چین جبین باش

چون آتش سوزان مشو ازباد سبکسر
چون آب ز روشن گهری خاک نشین باش

از خشکی اگر ابر گهربار نگردی
درپرورش دانه افشانده، زمین باش

در بستن چشم است اگر هست گشادی
دررهگذر صید،طلبکار کمین باش

دنباله روان راست خطر بیش ز رهزن
آگاه ز خود درنفس بازپسین باش

خواهی که به روشن گهری نام برآری
در روی زمین خانه نشین همچو نگین باش

شاید دری از غیب به روی تو گشایند
چون خال درآن کنج دهن گوشه نشین باش

صائب نبود زیر فلک جای اقامت
چون موج، سبکسیر درین شوره زمین باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۸۰

آن لاله عذاری که منم داغ و کبابش
از خون جگر سوختگان است شرابش

بیهوشیش از کاوش دل باز ندارد
چشمی که بود شوخ چو مژگان رگ خوابش

این لنگر تمکین که به خود حسن سپرده است
مشکل که کند حلقه خط پا به رکابش

از خانه به بازار صبوحی زده آید
حسنی که زآیینه بود عالم آبش

چشمی که شود صیقلی باده روشن
از خشت سر خم بود آماده کتابش






·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-




غزل شماره ۵۰۸۱

شوخی که مرا هست تمنای وصالش
وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش

چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف
در آینه و آب نیفتاده مثالش

هر چند که گیرنده بود خون شهیدان
چون لاله بود داغدل از چهره آلش

گردید مه عید مرا ناخنه چشم
تا چشم من افتاد به ابروی هلالش








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۸۲

شد سرمه سویدای دل از نور جمالش
ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش

چون مور، دل خام طمع بال برآورد
تا شد زته زلف عیان دانه خالش

خط بر سر رعنایی شمشاد کشیده است
هر چند که بیش از الفی نیست نهالش

چون آینه آن کس که ز صاحب نظران شد
درکوچه و بازار بود صحبت حالش

در پوست نگنجد گل از اندیشه شادی
غافل که شکرخند بود صبح زوالش

رنگین سخن آن به که بسازد به خموشی
طاوس همان به که نبیند پروبالش

چون بر سر گفتار رود خامه صائب
دیوانه شود بوی گل از لطف مقالش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۸۳

آن کس که نشان داد برون از دو جهانش
سرگشته تر از تیر هوایی است نشانش

مادر چه شماریم، که سر پنجه خورشید
در خون شفق می تپد از شوق عنانش

چشم دو جهان واله آن قامت رعناست
خوش حلقه ربایی است قد همچو سنانش

از چین جبینش دل عشاق دو نیم است
کار دم شمشیر کند پشت کمانش

سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است
رحم است به چشمی که نگردد نگرانش

پیداست که با روی لطیفش چه نماید
ماهی که به انگشت توان داد نشانش

باریک شو ای دل که بسی موی شکافان
کردند به زنار غلط موی میانش

بیم است که برخاک چکد لعل لب او
چون قطره خون از سر شمشیر زبانش

گفتم شود از خواب کم آن تیزی مژگان
غافل که شود خواب گران سنگ فسانش

در پیش اگر ز لعل لبش شمع نمی داشت
می کرد نفس گم، ره باریک دهانش

ترکی که به شمشیر گرفته است زمن دل
پیچیده تر از موی میان است زبانش

سر رشته تمکین رود از قبضه یوسف
چون دیده قحطی زدگان برسر خوانش

صائب جگر خضر و مسیحاست ازو خون
شوخی که منم داخل خونابه کشانش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۸۴

از رشته جان تاب برد موی میانش
از رفتن دل آب خورد سرو روانش

آن شاهسواری که منم دل نگرانش
تیری است که از خانه زین است کمانش

چون نقطه موهوم که قسمت کندش هیچ
پوشیده تر از خنده شود راز دهانش

در جلوه گهش زخم نمایان بود آغوش
ترکی که به شمشیر زند حرف،میانش

از جلوه کند آب دل اهل نظر را
پیوسته ازان تازه بود سرو روانش

از گرد لبش چون خط مشکین نشود دور
حرفی که ندانسته برآید ز دهانش

از خانه آیینه صبوحی زده آید
از چشم خود آن کس که بود رطل گرانش

گر تیغ زبانش نکند موی شکافی
مشکل که حدیثی به لب آید ز دهانش

دارد چو هدف درخم من سخت کمانی
کز تیر کجی برد برون زور کمانش

موری است کشیده است به بر تنگ شکررا
خالی که نمایان شده از کنج دهانش

صائب چه خیال است که در دست من افتد
سیبی که سهیل است ز خونابه کشانش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۸۵

آن ترک که خون می چکد از تیغ نگاهش
برقی است که از چشم بود ابر سیاهش

این زخم نمایان من از شاهسواری است
کز سوده الماس بود گرد سپاهش

طفلی به دلم پنجه فشرده است که باشد
خون دو جهان لاله ای از طرف کلاهش

از سنبل آهش گل خورشید توان چید
برخرمن هردل که می زند برق نگاهش

خورشید جهانتاب شود مردمک او
هر حلقه چشمی که شود هاله ماهش

سیلی است خرامش که جهان خاروخس اوست
درحوصله کیست که گیرد سر راهش ؟

هر دانه دل کز نظر عشق خورد آب
تا خرمن افلاک رسد خوشه آهش

درخواب به ریحان بهشتش نتوان کرد
چشمی که شود شیفته زلف سیاهش

سیمین ذقنی برده دلم را که به یوسف
یک دم ندهد آب رسن بازی چاهش

صائب شود ایمن ز شبیخون حوادث
هردل که شود آن شکن زلف پناهش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۸۶

جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش
بیمار ندیدم که توان مرد برایش

ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص
کوتاه نگردد به گره زلف رسایش

دربسته نازست سراپرده محمل
بیرون مرو ازراه به آواز درایش

هر سو که رود،درحرم کعبه کند سیر
آن را که بود ازدل خود قبله نمایش

بر هرکه فتد پرتو خورشید قناعت
دل تیره کند سایه اقبال همایش

هرعقده مشکل که به ناخن نگشاید
از آه سحرگاه بود عقده گشایش

چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافر
بسیار خورد خون که فتد باز به جایش

ازگوشه عزلت چه ضرورست برآید؟
صائب که زند موج پریزاد، سرایش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 503 از 718:  « پیشین  1  ...  502  503  504  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA