انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 505 از 718:  « پیشین  1  ...  504  505  506  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۹۸

می ز شرم لب می آشامش
عرق شرم گشت درجامش

خال دلکشترست یا زلفش ؟
دانه گیراترست یا دامش ؟

در دل آفتاب،خون ز شفق
می کند بوسه لب بامش

من که بودم ز پسته یکدل تر
دو دلم کرد چشم بادامش

آن که روزم چو پشت آینه کرد
می توان دید رو دراندامش

عشق خونخوار خلوتی دارد
که بود چشم شیر گلجامش

می توان خواند همچو آب روان
ازعقیق سرشک من نامش

می کند وحشت از جهان ،صائب
دل هر کس که می شود رامش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۹۹

هر که خموش از شکایت است زبانش
حلقه ذکر خفی است مهر دهانش

وقت کسی خوش درین ریاض که باشد
چون گل رعنا یکی بهار و خزانش

دست ز خوان سپهر سفله نگه دار
کز لب گورست خشکتر لب نانش

زود سر سبز خود کند علف تیغ
هرکه نگردد حریف تیغ زبانش

روی تو آیینه ای بود که چو خورشید
هم ز فروغ خودست آینه دانش

بس که لطف اوفتاده آن تن سیمین
خار به پیراهن است از رگ جانش

نقش پذیری شود زلوح دلش محو
دیده آیینه ای که شد نگرانش

نرم نگردد به آفتاب قیامت
بس که فتاده است سخت پشت کمانش

آه چه سازم که نیست جز الف آه
قسمت من از وصال موی میانش

چون صدف ازآب گوهرست لبالب
دیده من از رخ ستاره فشانش

پیش کریمان غیور لب نگشاید
صائب اگر پر گهر کنند دهانش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۰

بس که زند موج نور سرو روانش
هاله ماه است طوق فاختگانش

قطره اشکی به روی نامه سیاهی است
چشمه حیوان ز انفعال دهانش

خشک چو سوزن شده است از عرق شرم
رشته مریم ز شرم موی میانش

شهپر سیمرغ بسته است به بازو
ناوک بی بال وپر ز زور کمانش

حلقه گردون به خاک راه فتاده است
تا برباید به قد همچو سنانش

گرچه لب غنچه سر به مهر حجاب است
نامه واکرده ای است پیش دهانش

چشمه خورشید را سراب شمارد
هرکه ببیند رخ ستاره فشانش

هر که به دامان آن نگار زند دست
خوش گذرد چون حنا بهار و خزانش

شاهسواری که من ربوده اویم
دست تصور نمی رسد به عنانش

هیچ نصیبی بغیر داغ ندارد
صائب مسکین ز سیر لاله ستانش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۱

برسر حرف آمده است چشم سیاهش
نو خط جوهر شده است تیغ نگاهش

آینه را پشت و رو ز هم نشناسد
میشکند دیگری هنوز کلاهش

گر چه لبش سر به مهر شرم و حجاب است
داد سخن می دهد زبان نگاهش

با همه کس گرم الفت است چو خورشید
ساده دل افتاده است روی چو ماهش

گرد برآورده است از صف دلها
گرچه ز طفلی است نی سوار سپاهش

دایره حیرت است حلقه زلفش
مرکز سرگشتگی است خال سیاهش

نیست زسامان حسن خویش خبردار
سیر سراپای خود نکرده نگاهش

آه اسیران نگشته است به گردش
نیست حصاری ز هاله روی چو ماهش

دست کشیده است از تصرف دلها
زلف نکویان ز شرم موی کلاهش

گرنکند روی التفات به صائب
پرده شرم است عذر خواه نگاهش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۲

از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش
بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش

شمع حریم عشقم پروای کشتنم نیست
بسیار دیده ام من در زیر پا سرخویش

از خشکسال ساحل اندیشه ای ندارم
پیوسته در محیطم ازآب گوهر خویش

دریافت مرغ تصویر معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم از سستی پر خویش

شهد وصال شکر می خواست دور باشی
از زهر سبز کردیم چون طوطیان پر خویش

تا در میان آتش درباغ خلد باشی
ازآبروی خود کن زنهار گوهر خویش

زان گوهر گرامی هرگزخبر نیابی
تا بادبان نسازی در بحر لنگر خویش

روزی که در گلستان انشای خنده کردیم
دیدیم برکف دست چون شاخ گل سر خویش

دولت مساعدت کرد صیاد چشم پوشید
در کار دام کردم نخجیر لاغر خویش

غافل نیم ز ساغر هرچند بی شعورم
چون طفل می شناسم پستان مادر خویش

کردار من به گفتار محتاج نیست صائب
در زخم می نمایم چون تیغ جوهر خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۳

بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش

خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟
یارب که برخورد گل از زندگانی خویش

ازتیشه حوادث از پای درنیایم
پشتم به کوه طورست از سخت جانی خویش

درپیش چشم من گل خندید،سوختندش
چون صرف خنده سازم عهد جوانی خویش

از فیض خامشیهاست رنگینی کلامم
چون غنچه صد زبانم از بی زبانی خویش

خون من و می لعل بایکدیگر نجوشند
چون گل عزیز دارم رنگ خزانی خویش

از طاق دل فکنده است آیینه را غرورش
خود هم ملال دارداز سر گرانی خویش

دیدم که خاطرگل از من غبار دارد
چون شبنم سبکروح بردم گرانی خویش

در دشت با سرابم در بحر یار آبم
چون موج در عذابم از خوش عنانی خویش

صائب ز کاردانی در دام عقل افتاد
اینش سزا که نازد برکاردانی خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۴

در خرابات مغان ستار باش
چون لب پیمانه بی گفتار باش

مهر خاموشی به لب زن چون حباب
درمحیط معرفت سیار باش

فردشو چون نقطه از خط وجود
مرکز این آتشین پرگار باش

خط جوهر بی صفا دارد ترا
ساده شو آیینه اسرار باش

بیخودی این راه را طی می کند
از شراب سرخوشی سرشار باش

از شبیخون گرانخوابی بترس
دیده بان دولت بیدار باش

بر نمی داری خرابیهای سیل
چون بیابان جنون هموار باش

صحبت دریا اگر داری هوس
در رکاب سیل خوشرفتار باش

حلقه تسبیح، شرط ذکر نیست
ذکر کن،در حلقه زنار باش

خار بی گل عمرها بودی بس است
روزگاری هم گل بی خارباش

درد شد چون کهنه،درمان می شود
دایم از درد طلب بیمار باش

گر کنی چون شبنم گل خویش را
چشم برراه فروغ یارباش

مرغ یک پرزود میافتد به خاک
از رجا و خوف برخوردار باش

کاسه دریوزه را بشکن چو ماه
از فروغ عاریت بیزار باش

هست اگر در زیر پا آتش ترا
گو همه روی زمین پر خار باش

ترک کن گفتار بی کردار را
بعد ازین کردار بی گفتار باش

برگ و بار خویش را صائب بریز
از نهال وصل برخوردار باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۵

از کفر توان رستن ای یار به آمیزش
سجاده تواند شد زنار به آمیزش

سیلاب شود قطره انگور شود باده
تا فرد روان آرند اقراربه آمیزش

نتوان گره دل را واکرد به یک ناخن
بسته است درین عالم هرکار به آمیزش

ماننده دوناخن بس عقده که بگشایند
چون دست یکی سازنددویاربه آمیزش

درساز به همجنسان زنهار که می گردد
چون حبل متین محکم یک تار به آمیزش

مقصود زآمیزش ،آمیزش روحانی است
آمیزش ظاهر را مشمار به آمیزش

درگوشه تنهایی هموار نمی گردد
هرکس که نشد صائب هموار به آمیزش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۶

مهر لب هزره گو پرده آهستگی است
پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش

برق فنا خنده زد خرمن پندار سوخت
هرچه درین خاکدان بود شد آیینه پوش

رو به بیابان نهاد عقل چو موج سراب
تا صف مژگان اوزد به صف اهل هوش

دامن توفیق را جهد تواند گرفت
پا اگر افتد زکار از سر همت بکوش

هیچ کس ازاهل هوش نیست درین انجمن
چون سر منصور را دارنگیرد به دوش

از دل روشن به خاک با خود شمعی ببر
شیر ز پستان صبح تا به قیامت بدوش

سردی ابنای دهر گرمی از آتش ربود
دیگ تمنای ما چون ننشیند ز جوش؟

صائب اگر شق کنی پرده تقلید را
ازدل ناقوس کفر ذکر حق آید به گوش

عشق درآمد به دل،رفت ز سر عقل و هوش
روی به ساحل نهد کف چوزند بحر جوش

صحبت ما حال شد قال سر خودگرفت
سیل به دریا رسید ماند به ساحل خروش

مغز به باد فنا رفت ز سودای عشق
کف سر خودرا گرفت دیگ چوآمدبه جوش

خضر ره اتحاد ترک لباس خودی است
نغمه چوبی پرده شد راست درآید به گوش

چند توان داشتن در نمد آیینه را؟
دست بکش زآستین ،خرقه بیفکن زدوش

نیست بجز یک شراب درخم و مینا و جام
دیده غفلت بمال باده وحدت بنوش

این شرر شوخ کرد پاره گریبان سنگ
بررخ عشق ازل پرده طاقت مپوش

مرهم راحت کجا داغ مرا به کند؟
آتش خورشید را ابر نسازد خموش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۷


هر حلقه ز کاکل رسایش
چشمی است گشاده در قفایش

تیزی زبان مار دارد
دنباله ابروی رسایش

صد جام لبالب است درگرد
درحلقه چشم سرمه سایش

در هیچ دلی غبار نگذاشت
شادابی لعل جانفزایش

تا دامن حشر لاله رنگ است
چشمی که فتاد بر لقایش

کرده است دودل یکان یکان را
نظاره طره دوتایش

دیوانه بند پاره کرده است
ازنازکی بدن قبایش

یک گوهر دل،نسفته نگذاشت
مژگان کج گرهگشایش

چشمی است به خواب رفته گردون
با شوخی چشم فتنه زایش

هر شاخ گلی درین گلستان
دستی است بلند در دعایش

در هیچ سری کلاه نگذاشت
نظاره قامت رسایش

بر خاک کشد ز سایه خط سرو
از خجلت قامت رسایش

می برد ز آبها روانی
با گل می بود اگر صفایش

چون سایه نفس گسسته آید
آهوی رمیده از قفایش

انگشت ندامتی است خونین
شمعی که نسوخت درهوایش

بیگانه شدم زهر دو عالم
از نیم نگاه آشنایش

آن را که دل شکفته ای هست
نقدست بهشت درسرایش

بی برگ نگردد آن که چون نی
ناخن به دلی زند نوایش

هر چند که در جهان نگنجد
جز در دل تنگ نیست جایش

عشق است شهنشهی که باشد
برخاستن از جهان لوایش

دریافت بهشت نقد صائب
هرخرده جان که شد فدایش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 505 از 718:  « پیشین  1  ...  504  505  506  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA